کتاب برخورد نزدیک از نوع آخر و سرخ سوزان
کتاب برخورد نزدیک از نوع آخر و سرخ سوزان
1 عدد
ابليس سلام.
حميد عليكم السلام. (با تعجب به مرد غریبه مینگرد.)
ابلیس معذرت میخوام. صدای دعای شما منو کشوند این جا.
حمید (با تعجب و تقریباً با حالتی گیج، درحالیکه ظاهر غریب مرد او را تحت تأثیر قرار داده است.) خواهش میکنم...
ابلیس من توی این شهر غریبم. راهمو گم کردم. (از حال میرود و بر زمین میافتد.)
حمید (سعی میکند او را از زمین بلند کند.) آقا! چی شد؟ (او را روی صندلی مینشاند.) یه کم آب بخورین. چیزی نیست. حتماً از خستگی راهه. (به او آب میخوراند.) این برقم همین الان رفت! نمیدونم شمعو كجا گذاشتم.
ابلیس این دوروبر همهش شبیه همه. آدم فکر میکنه که داره دور خودش میچرخه.
حمید مسافرين! مگه نه؟
ابلیس دنبال یه اتاق میگشتم.
حمید این طرفا هتل پیدا نمیشه. اگه بخواین، میتونین امشبو همین جا بمونین. توی این شهر بزرگ، آدم تو روز روشنش گم میشه. چه برسه به شب بارونی! نمیخواین بارونیتونو دربیارین؟ سرما میخورین!
ابلیس نمیخوام زیاد مزاحمتون بشم.
حمید چه مزاحمتی؟ شما
صفحه ۱۰۸