کتاب برخوردها در زمانه برخورد
کتاب برخوردها در زمانه برخورد
2 عدد
تقویم میگفت در زمستانیم اما گرما و حالت هوا بهاری بود. در چشم انداز چیزی نبود جز خط سبز تار گردآلود از نحلهای حاشیه شط دور با دشت صاف که در خاک آن نمک راهی به ریشه و روییدنی نداده بود و خاک، پف کرده از نم و نم بعد پیش آفتاب خشکیده، پوک بود و قشر نازکش از کمترین فشار قدم میشکست، یا در آن فرو میرفت. محلهیی که من در آن اتاق داشتم میان آن بیابان بود، محله اتاقهای خالی بسیار، دور از شهر. من خواسته بودم در آن اتاق داشته باشم چون درست دور بود از شهر، دور از بو و دود و از صدا و رفت و آمدها، از بندر و اداره ها و باشگاه و ساکنان معدودش، کارمندان مجرد شرکت، در اول هر صبح میرفتند سر کار روزانه یا برمیگشتند از کارهای شب نوبت برای خوابیدن. آنجا، تمام روز، دنیای خالی ساکت بود. اتاقم فقط برای خواندن و نوشتن بود، جایی که خانه بود جای دیگر بود.
صفحه ۹