کتاب بانوی میزبان
کتاب بانوی میزبان
مثل منگها به اتاقش بازگشت. آنجا کنار بخاری، که غذا هم در آن پخته میشد، پیرزنکی نحیف و خمیدهپشت سر به کار خود گرم داشت و به قدری کثیف بود و لباسش چنان مندرس که نفرت و ترحم برمیانگیخت. به نظر موذی میآمد و گاهی زیر لب برای خود قر میزد و دهان بیدندانش ضمن قر زدن هفهف صدا میکرد. این پیرزن خدمتگار میزبانان او بود. اُردینُف سعی کرد سر صحبت را با او باز کند، اما پیرزن لب از لب برنداشت و پیدا بود سکوتش از سر لجبازی است. عاقبت وقت ناهار رسید. پیرزن سوپ کلم و پیراشکی و خوراک گوشت گاو از بخاری بیرون آورد و برای اربابهایش برد و سهمی نیز برای او آورد. بعد از غذا خانه در سکوت فرو رفت، گفتی گورستان.
صفحه 28