کتاب افرا، یا روز می گذرد
کتاب افرا، یا روز می گذرد
قایمموشک؟ تعارف ندارم با کسی! بنویس سرکار خادمی؛ بنویس! تمومش کن استشهادو! بالاخره این فروشگاه شیشدهنه دزد داره یا نه؟ جنس که خودبهخود غیب نمیشه! بیا، این صورت ورودی؛ ششصد بسته چای، دویستوسی تا فروش؛ میکنه چند؟ سیصدوهفتاد. چند تا کمه؟ پنج تا. تازه این یه نمونهشه! میخوای بِکِشم بیرون کُلِّ پرونده رو؟ این تو این چُرتکه! کارمندهام عمرا به هیچکدوم؛ ولی میگه پسر نوح با بدان بنشست! مگه یازده برادر یوسف پسر پیغمبر نبودن؟ مگه قابیل پسر قربانش حضرت آدم نبود؟ من به همه مظنونم! حسابدار سواس؛ خودم بالاسرشم؛ دستش به انبار نمیرسه. سلام آقای ارزیاب! چاکر! هر قدم شکر کنید که ندارید! یک کلام بد شغلیه. بدبخت کسی که دار و ندارشو میریزه تو فروشگاه. باید دخل و خرج کنه یا نه؟ بنویس سرکار؛ این دفعهی اوّل نیست که! عرض بندگی خدمت خانوم شازده؛ مزّین فرمودین! پسر اون قالی کو پهن کنی جلو پاشون؟ دست تو کیف بُردنتون برکت داره البته؛ ولی خجالت ندین شمارو به خدا – چه قابل؟ معطلی؟