کتاب از خاکستر به خاک
کتاب از خاکستر به خاک
چرا به توصیهی وکیلش عمل نکرده بود؟ چرا اینقدر برایش سخت بود چند ماه شبها خانه بماند؟ زمان زود میگذشت. نه تنها دلش برای این زنها تنگ نمیشد، بلکه حوصلهاش از دست آنها سر میرفت، بس که بهدست آوردنشان راحت بود. تنها کاری که باید میکرد این بود که برود کلاب، بنشیند پشت بار و وانمود کند غرق تفکر است. در عرض چند دقیقه چند دختر از راه میرسیدند و شروع میکردند به وراجی. هیچ هیجانی نداشت. مثل ماهی گرفتن با تور در حوضچهی پرورش ماهی بود. روانشناسی که مجبورش کرده بودند او را ببیند، میگفت آدولف از آن مردهایی است که جذابیت خاصی برای زنها دارد، برای همین مسئولیتش سنگین بود. اوه! حتماً. به او چه ربطی داشت؟ تقصیر خودشان بود. تقصير او نبود که ناخودآگاه نوعی سیگنال اولیه میفرستاد که جنس مخالف را جذب میکرد.
بدترین سناریو این بود که زنان بیشتری از او شکایت میکردند، یا دربارهی او در وبلاگشان مینوشتند. به هر حال او نتوانسته بود در مقابل وسوسه مقاومت کند. باید جلوی خودش را میگرفت. پول نزدیک شده بود، آنقدر نزدیک که میتوانست صدای جیرینگ جیرینگ سکهها را بشنود. باید شبها که میخواست از خانه بیرون برود، فقط به پول فکر میکرد.
صفحه ۸۵