کتاب اتفاق خودش نمی افتد!
کتاب اتفاق خودش نمی افتد!
1 عدد
بیرون شهر. عصرِ خاکستری. بیرونجا
صدای کَرکُنندهی آهنگی پُرهیاهو از پخش صوتِ سواریِ ایستاده؛ بر زمینهی تهرانِ درد آلود با بُرجهایش. از قاب شيشهايِ جلوی سواری دیده میشود یکی گونی به سر کشیده را به جلوی دیوار سیمانیِ خاکستریرنگی، که بر آن شعار نوشتههای سیاهرنگِ رفته و ناخوانایی از سالها پیش جامانده، هُل میدهند. قربانیِ ترسیده، غُرّان با دهن بسته، با عذابِ تنگِ نفسی نتیجهی سرپوش، و هراسان از صداها و فضای ناشناس، با دستهایی درازشده برای جهتیابی و دفاع، میکوشد به هر گونه خود را از سرپوش کیسهای خلاص کُند.
- تصویر بسیار نزدیک از تبری که پیش میآید و با شدّت و خشم به هدفَش ضربه میزند و خون میپاشَد؛ همراه با ضجّهی پیشاپیش خفهشدهی قربانی
- تصویر از بخشی از تنِ بر خود خمیدهی قربانی، پوشیده در بارانيِ خاکستری رنگ، که تبر میدَرَدَش.