کتاب اتاق شماره ۶
کتاب اتاق شماره ۶
در حیاط بیمارستان، کلاهفرنگی کوچکی قرار دارد که دور تا دورش را انبوهی گیاه باباآدم، گزنه و شاهدانة وحشی گرفته است. شیروانیِ روی آن زنگزده، نیمی از ناودانش افتاده، پلههای ایوان پوسیده و از خزه پوشیده شده، و از گچکاریها فقط سایهای باقی مانده است. نمای جلویی آن رو به بیمارستان است و نمای پشتی رو به دشتی که پرچینِ میخکوبی شدة بیمارستان، آن را از کلاهفرنگی جدا میکند. این میخها که تیزیشان رو به بالاست، پرچین و کل کلاهفرنگی همان ظاهر ملالتبار و نفرینشدهای را دارند که نظیرش فقط در بنای بیمارستانها و زندانهای ما پیدا میشود.
اگر از سوزش گزنه نمیترسید، بیایید از این مسیر باریکی که به کلاهفرنگی ختم میشود رد شویم و ببینیم در داخل چه خبر است. در را که باز کنیم وارد هشتی میشویم. اینجا کنار دیوار و نزدیک بخاریها یک کوه خرت و پرت قراضة بیمارستان ریخته است. تشک، روپوشهای کهنة پارهپوره، زیرشلواری، پیراهنهایی با نوارهای آبی، کفشهای فرسودهای که به هیچ دردی نمیخورد، همة این شندرپندرها روی هم ریخته شده، درهم برهم و قاطی پاطی، در حال پوسیدن است و بویش آدم را خفه میکند.