کتاب ابله | نشر برج
کتاب ابله | نشر برج
1 عدد
ایوان عزیز
مدتی است که در مؤسسهی خدمات اجتماعی، زبان درس میدهم. شاگردم بهجای «کاغذ سفید است» میگوید «پاپِل بلانک است». معنیاش را میفهمم، چون موقعی که این جمله را اختراع کرد پیشش بودم، اما به هر حال در وظیفهی تدریس شکست خوردهام. حالا مترجمِ زبانی هستم که فقط من و او میفهمیم. این مسئله خستهام میکند، حتی خشمگینم میکند. چرا من باید کسی باشم که این زبان را کشف میکند؟ چرا به من هیچ پیغامی واضح و شفاف نمیرسد؟
چیزی را که دربارهی الكل نوشتی نمیفهمم. دربارهي الكل است؟ یا دربارهی چیزهای منزجرکنندهی دیگری که وقتی میل به تجربهکردنشان غالب میشود ممکن است دیگر منزجرکننده بهنظر نرسند؟ سرگیجه چطور ممکن است میل به سقوط باشد و نه ترس از سقوط؟ اگر اینطوری است چرا آدمها همینجوری نمیپرند پایین؟ حرفهایی را که دربارهی این چیزها به من زدی نمیفهمم.
واقعاً میخواهم تو را بفهمم.
صفحه ۱۲۹