کتاب آینه های دردار
کتاب آینه های دردار
2 عدد
از خواب بیدار شده و نشده صدای زنگها را شنیدیم، انگار هنوز خواب بودیم. نه، همان صدای آشنای زنگوله بود که زنجیروار میزد. آن روزها همیشه از آن سوی شالیها میآمدند، تا میرسیدند زیر پنجره آدم و مدتی، انگار فقط برای تو بزنند، زیر پنجره میایستادند و میزدند و بعد میرفتند و همچنان زنجیروار زنگولههاشان صدا میکرد.
حتی وقتی از پنجره یا مهتابی خم شدیم و نگاه کردیم باورمان نشد. قطار شتر بود. بیست، نه، بیست و پنج شتر بود با همان گردنها و لفج و لبهای کف کرده. خیلی از ماها از پلهها پایین دویدند و درها را باز کردند و به رایالعین دیدند که واقعا آمدهاند و حالا دارند چیزی را لفلف میخورند و گاهی خرناسهای میکشند و سر تکان میدهند تا صدای سه یا چهار تک زنگ بلندتر و کمفاصلهتر، مثل گرهی بر یک طناب، زنجیره مداوم و یکنواخت را قطع کند و وصل کند.