کتاب آیلین
کتاب آیلین
1 عدد
پشت میزم که برگشتم، چیزهای فراوانی بود که بخواهم در موردشان فکر کنم. سال ۱۹۶۴ بود و اتفاقات بسیاری در حال وقوع. از هر جهت یا چیزی در حال متلاشی شدن بود یا در شرف شکل گیری، اما من اغلب در خود فرومیرفتم و به شوربختیام میاندیشیدم و در همان حین خودکارهایم را درون جاخودکاری لیوانی مرتب میکردم و روزها را بر تقویم رومیزیام خط میزدم. دست دیگرم بر ساعتی بود که میجنیید و جلو میدوید، همچون کسی که وحشت زده از تشویش و سپس از فرط ناامیدی از صخرهای پایین میپرد و در میانه زمین و هوا میماند. ذهنم سرگردان بود. رندی پیش از هر جای دیگر، همان جا بود که ذهن من میخواست. وقتی آن روز جمعه، چک حقوقم به دستم رسید، آن را تا کردم و سراندم میان سینهام که سینهای هم نبود. تنها برآمدگی کوچک و سفتی که زیر لایههایی از پارچههای کتانی، بلوز و ژاکت پشمی پنهانش میکردم. هنوز هراس دوران بلوغ با من بود؛ هراس از اینکه وقتی مردم نگاهم میکنند، بتوانند زیر لباسهایم را ببینند.
صفحه ۱۹