کتاب آیاس پنامبرا 1969
کتاب آیاس پنامبرا 1969
پنامبرا تکرار میکند: «کشتی؟!»
«سال 1849 بود. هر روز کشتیهای زیادی توی این شهر پهلو میگرفتن. هر کدومشون پر از کسایی بودن که به عشق پیدا کردن طلا اینجا اومده بودن. اونا از کشتیها پیاده میشدن – حتی بعضیاشون زودتر از بقیه پیاده میشدن و توی آب میپریدن – و میدویدن طرف سرزمینهای طلا. خدمهی این کشتیها که در تمام طول مسیر جاروجنجال این دیوونهها رو گوش داده بودن دلشون نمیخواست از بقیه عقب بمونن. اونا فکر میکردن که ثروت توی این سرزمینها منتظر اونا هم هست! واسه همین همگی، حتی ناخداها این کشتیها رو رها میکردن.»
صفحه 30
این راز و رمز به خون آغشته!
مروری بر کتاب شب مادر نوشتهی کورت ونه گات جونیر
کدام رمان یا زندگینامه مرا آمادهی مادر شدن میکند؟
فرانچسکا سگال زندگینامه و رمانهایی دربارهی تجربهی مادر شدن معرفی میکند
عشق میتواند انسان را به دروغهای بزرگی وادار کند
مروری بر نمایشنامهی نوای اسرارآمیز نوشتهی اریک امانوئل اشمیت