کتاب آموزه من
کتاب آموزه من
گمان میکنم دیگر از حرفهایم فهمیده باشید که بین پیدایش روانکاوی و گسترش واقعا پرشکوه کارکردهای علم نزدیکترین پیوندها وجود دارد. با اینکه شاید موضوع در نگاه اول به چشم نیاید، بين آنچه در حوزهی روانکاوی مجزا و درهم فشرده شده با این واقعیت که در بقیهی حوزهها حرف اول و آخر را علم میزند رابطهی همزمانی خاصی برقرار است.
لابد میگویید این حرفم یک بیانیهی علمی است. البته که هست، چرا نباشد؟ در عین حال بطور کامل هم نیست، چون در حاشیهی آنچه معمولا علمباوری نامیده شده همیشه به چیزهایی برمیخوریم که نمیتوانم با آنها کنار بیایم: اصول مسلمی که هیچوقت مورد تایید من نیستند؛ مثلا یکی از تصورها این است که هر اتفاقی افتاده نشانهی پیشرفت بوده. پیشرفت با چه عنوانی؟
همین الان ایرادی به حرفهای من وارد شد، و بهنظر میآید از طرف کسانی باشد که به خودشان روانکاو میگویند. باید بگویم این مسئله به من انگیزهای داد. خانمی این برگه را به دست من رساند که شنیدهام دربارهی اینکه لاكان چه میگوید نطقی داشته. در اصل به لطف همین خانم است که حالا میتوانم با خیال راحتتر صحبت کنم. اگر درست متوجه شده باشم، ایراد موردنظر را شاید بشود اینطور بیان کرد: «به کدام ضرورت سوژه را وارد ماجرا کردهاید؟ مگر در کار فروید نشانی از سوژه هست؟»
میتوانم بگویم ضربهی سختی بود. بدبختی اینجاست که بعد از مدتی - که به هدرش دادم - بین تو و تاثیر فرهنگ، تاثیر نشریات، شکاف رو به رشدی بوجود میآید. حالا که در انظار عمومی هستم، باید با واسطه بفهمم بعضیها چه منظوری دارند.
صفحه ۷۳