کتاب آلیس
کتاب آلیس
آلیس پیش از ظهر رفته بود بیمارستان. بعد از صبحانه. یکی از پزشکها گفته بود بعضیها تنهایی راحتتر میمیرند، کمی تنهاش بگذارید، خودتون رو. عذاب ندید. میشا تنها بود، از ساعت یک شب تا ده صبح، نه ساعتی که نفس کشیده بود و نمرده بود. آلیس در آن پیش از ظهر کنار تخت میشا نشسته بود، تا دوازده. اول این طرف تخت، بعد طرف دیگر. اتاق مناسب استفادهای بود که از آن میشد، کمد دیواری، لگن دستشویی، دری به توالت، تکهای لینولئوم لاک خورده در جای خالی تخت دوم که رویش بیمار دیگری بستری بود. پرستارها چند روز پیش، بدون ابراز دلیلی تخت دوم را هل داده و بیمار را برده بودند به جایی دیگر.
صفحه ۱۷