کتاب آشفته حالان بیداربخت
کتاب آشفته حالان بیداربخت
1 عدد
تمام خانه پر از خاطرههای عجیب و غریب از شارلوت. خاطرههای شیرینی که ماهها هروقت به یاد میآورد انگار ماری پشت گردن او را میگزید و زهر تلخی در جانش میریخت. به اینجا که رسید یکمرتبه متوجه شد مدتی است راجع به همهچیز فکر میکرده جز شارلوت. و یکمرتبه از جا جهید و با خود گفت: مگر ممکن است. بله ممکن است. ممکن است به همه چیز فکر کرد و به شارلوت فکر نکرد. و این تو بودی که به هیچچیز فکر نمیکردی، هیچ چیز را نمیدیدی. مدام شارلوت، شارلوت، شارلوت. رابرت احساس گناه کرد. دوباره چیزی جنبیده بود و داشت آرامش او را درهم فرو میریخت. درست مثل یک آدم مذهبی، یک قدیس واقعی که لحظهای از یاد خدا غافل شده و به چیزهای دیگر بیاندیشد.
صفحه 51