کتاب آسمان کلاغ پوش
کتاب آسمان کلاغ پوش
1 عدد
ناهید چون دوسش دارم.
ساغر همین کورِت کرده دیگه.
ناهید خوبه خودت همیشه مینالی که از ازدواج زورَکیت متنفر بودی ،
آخه چطور دلت میومد من با کسی که دوستش داشتم، ازدواج نکنم؟!
ساغر خوب دیگه بس کن. بچهت تو اتاقه، میشنوه صدامونو... برو بَرش دار از اینجا برو. حوصلۀ کَل کَل ندارم.
[ ناهید با تعجب به اطراف و به ساغر نگاه میکند. محکم گوشهایش را با دو دستش میگیرد و چشمهایش را
میبندد. اندکی بعد به حالت عادی برمیگردد.]
ناهید دروغ می گی.
ساغر چیو؟
ناهید که ماهان اینجاست!
ساغر خوب برو اتاقو ببین اگه باور نمیکنی.
ناهید خودت میدونی من از اون اتاق متنفرم.
ساغر آرمین امروز بچهرو آوُرد... باهاش کلی حرف زدم.
ناهید [ آشفته و پریشان ] باز راجع به من بهش چی گفتی؟
ساغر راجع به زندگیتون باهاش حرف زدم.
ناهید باور نمیکنم.
ساغر بهش گفتم بیشتر مراقبت باشه. همین.
صفحه 22