حماقت خانهی آلمایر نخستین اثر جوزف کنراد در سال ۱۸۹۵ منتشر شد. داستان دربارهی زندگی یک هلندی به نام آلمایر در بورنئو و رابطهی او با دختر دورگه اش، نینا ست. او تاجر فقیری است که رویای یافتن معدن طلا و ثروتمند شدن را در سر دارد؛ اما رویایش به حقیقت نمیپیوندد و شکست خورده به خانه باز میگردد.
تاجر که قبلتر شنیده بود، بریتانیاییها برای تصرف رودخانه خواهند آمد، برای استقبال از آنها شروع به ساختن خانهی بزرگی در مجاورت رودخانه میکند؛ اما آنها نمیآیند و خانه نیمه کاره رها میشود. برخی از دریانوردان هلندی که از آنجا میگذرند، این بنا را حماقت خانهی آلمایر نامند؛ اما این تنها شکست آلمایر نیست. او که در جستجوی ثروت زمان بسیاری را در سفر میگذراند، پس از مدتی ناامید از ثروتمند شدن، خانهنشین میشود و همسرش که یکی از بومیان است، مدام او را سرزنش میکند.
در حقیقت، هیچ عشقی میان آن دو وجود ندارد و هرگز وجود نداشته است. ازدواجی ناگهانی که یک سر آن زیادهخواهی و سر دیگرش تصمیمی خودسرانه بود.
لینگارد، معاشر آلمایر، همیشه با مهر پدرانهی عجیبی از دخترش حرف میزد. دختری که در کشتی دزدان دریایی پیدا کرده بود. گفته بود و گفته بود تا یکباره با عزم جذم از آلمایر خواسته بود با دختر خواندهاش ازدواج کند. آلمایر از این پیشنهاد غیرمنتظره یکه خورده بود. لحظاتی سکوت کرده و چیزی نگفته بود. تخیل نیرومند و تیز پروازش در همان زمان کوتاه، برق سکههای طلا را همچون صاعقهای مقابل چشمانش آورده بود. همهی امکاناتی را از نظر گذرانده بود که ثروت در اختیارش میگذاشت. فکر زندگی راحت که خودش را سزاوار آن میدید. روی دیگر سکه زندگی همیشگی با دختری مالایایی بود که در کشتی دزدان دریایی پیدا شده بود: احساس مبهم سرافکندگی، آخر آلمایر سفیدپوست بود و اینکه دخترک چهار سال در صومعه زندگی کرده بود؛ ولی شاید خدا میخواست و زود از دنیا میرفت. آلمایر همیشه خوش اقبال بود، از پول هم هر کاری برمیآمد، نباید میترسید، دل را باید به دریا میزد.
حماقت خانهی آلمایر در دید نخست یک تراژدی شخصی و داستانی دربارهی رفتار شیطانی استعمارگران است. نویسنده از خلال روایت زندگی مردی سفید پوست و اروپایی با زنی بومی و اختلاف نظر آن دو بر سر تربیت و برنامهی زندگی دخترشان به انتقاد از استعمار کشورها و در این مورد خاص، بورنئو ، جزیرهای در آسیای شرقی، توسط بریتانیاییها پرداخته است. در سراسر داستان هم بر شیوهی متفاوت تفکر و رفتار این زوج در مسائل مختلف و به خصوص زندگی دخترشان، نینا، بسیار تمرکز شده است. آلمایر به عنوان نمادی از تفکر اروپایی ارزشها و اهداف متفاوتی را در زندگی دنبال میکند و خوشبختی از دید او در ثروت، دانش اندوزی و دیگر ارزشهای مرسوم جهان مدرن وجود دارد. طبیعی است که او بخواهد نینا خوشبختی را از طریق دست یابی به اهداف و پایبندی به ارزشهای پدر به دست آورد؛ اما در سوی دیگر مادر ایستاده است. زنی آسیایی با آداب و رسوم خاص فرهنگ خاص مردمان آسیای شرقی. هرچقدر کاپیتان تلاش میکند دخترش را به زندگی اروپایی پیوند بزند، زن خشمگینتر میشود و تلاش بیشتری برای نزدیکتر کردن دختر به فرهنگ زادگاهش انجام میدهد. با بزرگتر شدن دختر اختلافات شدت میگیرد ودختر که در تمام طول زندگیاش میان این مجادله، از سویی به دو سوی دیگر کشیده شده است، نمی داند در حقیقت کیست و چه چیز از زندگی می خواهد و این باز هم بازتابی است از سرنوشت سرزمینهایی که توسط کشورهای خارجی اداره میشوند: مواجهه شدن با بحران هویت؛ زیرا نسل گذشته تمایل دارد، ارزش ها، فرهنگ و باورهای نیاکانش را حفظ کند؛ اما تهاجم فرهنگی و تحمیل باورهای غربی به سرزمین مورد تجاوز، آن را آسیبپذیر و دردمند میسازد. نینا میتواند به جای تمام سرزمینهای اشغال شده انگاشته شود.
کتاب حماقت خانهی آلمایر رمانی پر ماجراست از دست و پنجه نرم کردن دختری جوان در انتخابهایش بر سر عشق، تحصیل و سبک زندگیش و همچنین آزردگی مادر و پدرش در کلنجار رفتنهایشان بر اساس الگوهای ذهنی خود. آن چه داستان را جذاب میکند ماجراجوییای است که خواننده خود ذره ذره در طول این اثر ارزشمند خواهد کرد. عاقبتی که جوزف کنراد برای قهرمانانش ترسیم میکند، ریشه در تفکر و قضاوت اخلاقی او دربارهی استعمار و سو استفاده از کشورهای دیگر دارد. موقعیتی که به هر دو طرف چه کشور غالب و کشورم مغلوب آسیب جبران ناپذیری میزند. همان طور که آلمایر مجبور است مدام رفتار خشن همسرش را تاب بیاورد، خانم آلمایر همیشه او را مقصر میداند.
«همسرش خیلی زود شروع به تحقیر ظالمانه او با سکوت و ترشرویی کرد و تنها با ناسزاگوییهای وحشیانهاش سکوت را میشکست. فکر می کرد، همسرش از او بیزار است و وقتی او با حسادت به آلمایر و کودکش نگاه میکرد، آلمایر نفرت را در چشمان او میدید. به تبعیضی که بچه در ابراز محبتاش به پدر نسبت به مادر قائل میشد، حسادت میکرد و آلمایر دیگر در خانه با او احساس امنیت نمیکرد موقعی که با تنفر نامعقولاش از نشانههای تمدن، اثاث خانه را آتش میزد یا پردههای قشنگشان را پاره میکرد، آلمایر مرعوب این طغیانهای فطرت وحشی ساکت مینشست و برای دفع شر او چارهاندیشی میکرد. چه فکرها که به سرش نزد، حتی نقشههایی بفهمی نفهمی شبیه نقشه قتل کشید؛ ولی هیچ وقت جرئت هیچ کاری را پیدا نکرد.»(کنراد 1386: 33-34)
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.