هشدار: خواندن این متن میتواند بخشهایی از داستان را فاش کند.
در میان آثاری که ویرانشهری را در آینده به تصویر میکشند، دنیای قشنگ نو شاید متفاوتترین و درعینحال واقعیترین آنها باشد؛ زیرا وحشت جامعهای را به تصویر میکشد که در آن همه خوشبختاند و «راز سعادت و فضیلت در همین نهفته است. دوست داشتن آنچه آدم باید انجام بدهد.»[1]
ناکجاآبادِ دنیای قشنگ نو جهانی است که در آن همه از وضعیت خود راضیاند. جامعهای طبقهبندیشده که در آن هر یک از طبقات برای کاری که برای انجامش ساخته شدهاند، بهصورت ژنتیکی و تربیتی شرطیسازی شدهاند. پذیرش جایگاه خود در چرخهی تولید انبوه و مصرف، اصلی بدیهی است که انسانها تمایلی به تخطی از آن ندارند. جنگ و فقر ریشهکن شده و صنعتگرایی و مصرفگرایی به مرحلهای دیوانهوار رسیده است. آدمها به دنیا میآیند، کار میکنند، تفریح میکنند، در آزادیهای جنسی غرق میشوند و هنگامی که خودِ برترشان از میان آن همه شلوغی فریادِ خودآگاهی برمیآورد، چارهی کارشان یک یا دو حب سوما[2] است تا خوشبختی بازگردد.
در دنیای قشنگ نو آزادی و فردگرایی از میان رفته است. آن هم نه بهدست حکومت مستبدی که تمامی شئون زندگی را تحت نظارت گرفته است، بلکه بهدست جامعهای که خوشبختی را ترجیح داده است. «هرکس ازآنِ دیگران است»[3] و این به معنای از میان رفتن هر نوع انحصار و فردیت است. انزوا و خلوتگزینی و تفریحات تکنفره مذموم شناخته میشود، ازدواج و زندهزایی و تشکیل خانواده منسوخ شده و متعدد نبودن شرکای عاطفی نوعی نقص در عملکرد اجتماعی است. به عبارتی، تمام افراد این جامعه ترجیح دادهاند که ابلهی خشنود باشند تا سقراطی ناخشنود.[4] آنها اینگونه شرطی شدهاند که نقش دیگری در جامعه یا حتی برای خودشان نداشته باشند؛ چراکه اصل اَهَم و اولین شعار دولت جهانی این است: «اشتراک، یگانگی، ثبات»[5] و ثبات ایجاب میکند که همه همشکل، تهی از خود و بیتغییر باقی بمانند. حکومت نیز برای حفظ این ثبات هر کار بتواند میکند؛ حتی تولید نودوششقلوهایی بدون کوچکترین اختلافی با یکدیگر بهعنوان نیروی کار.
از بین رفتن هنر، آزادی، علم و مذهب بهای اندکی برای زندگی مرفه و تجملاتی و صلح و امنیت اقتصادی است. دیگر قرار نیست انسان برای دستیابی به نیازش متحمل زجر شود. هر چه بخواهد برآورده میشود و آنچه را نمیتواند برآورده کند، اصلاً نمیخواهد. هنر به سطحی نازل از واقعنمایی فیلمهای مبتذل سقوط کرده است. خواندن کتابهای کهن ممنوع است. علم به روانشناسی و مهندسی ژنتیک خلاصه شده که موجب حفظ شادی و نظام طبقاتی است و در آخر مذهب، تنها تقدیس و تکرار فرمایشات و اظهارات حضرت فورد بهعنوان بنیانگذار این تمدن است.
آه، ای دنیای قشنگ نو
نکتهی حائز اهمیت در کتاب، ارجاعات بسیاری است که به متون و افراد تاریخی بهصورت جدی یا فکاهه وجود دارد؛ ارجاعاتی که در نسخهی پیشنهادی ما از این کتاب، یعنی ترجمهی سعید حمیدیان از دست نرفته است. زبان هاکسلی کنایی و سرشار از اشارات است، مانند اشارهی او به هِنری فورد[6] و زیگموند فروید[7] که اولی گامهایی در جهت ایجاد رفاه و دومی در جهت شناساندن نیروی غریزه برداشت. این ارجاعات تا حدی پررنگاند که حتی عنوان کتاب برگرفته از نقلقولی از نمایشنامهی طوفان شکسپیر است.
دنیای قشنگ نو
شخصیت اصلی داستان، وحشی، آثار شکسپیر را بهطور کامل خوانده است و در یکی از صحنههای درخشان کتاب، یعنی مکالمهاش با بازرس ارشد که اون نیز به حکمت گذشته واقف است، متنْ سرشار از اشارههای مستقیم و غیرمستقیم به متون و اندیشههای گذشتگان میشود. شاید همین امر است که دنیای قشنگ نو را تبدیل به اثری نهتنها علمیتخیلی که از اساس فلسفی و انسانی میکند که هدف از نوشتن آن قرار دادن راهی پیش روی بشر است که در آن نه جنون و نه شیدایی، بلکه عقل سلیم حکم براند.
آلدوس هاکسلی در مقدمهی درخشان کتاب، تصویر خود را از آیندهای مطلوب بیان میکند: «در چنین جامعهای اقتصاد غیرمتمرکز و سیاست هم مشارکتی میشد. از علم و تکنولوژی چنان استفاده میشد که انگار مانند شنبه برای انسان ساخت شده باشند، نه آنچنان که گویی انسان را ناگزیر کرده باشند که خود را با آنها وفق دهند و عبد و عبدیشان گردد.»[8]
هشدار فردا یا هجو امروز؟
کنایهها و اشارات کتاب نه فقط معطوف به آیندهای دور، بلکه متوجه زمان حال نیز هست. ناکجاآباد دنیای قشنگ نو هشداری برای آینده نیست که ممکن است رخ ندهد و تنها خیال باشد. سؤال اصلی این است که چگونه از تحقق نهایی آنها احتراز کنیم؛ خصوصاً زمانی که نشانههایش کمابیش در دنیای امروز دیده میشوند. هاکسلی به نقد امروز میپردازد: ثبات، خوشبختی، گذران وقت، مصرفگرایی و دوری از هر نوع درد و مسئولیتی جز برای کار شاید رؤیای بسیاری از ما باشد؛ بهرهمندی از جوانی و زیباییِ تا دم مرگ ماندگار و نبود روابطی که دستوپای ما را میبندند و آرامش خاطر ما را به هم میزنند. هر آنچه این مرداب ساکن را بر هم زند، نزد انسان امروزی نفرینشده است؛ خواه حقیقت باشد و خواه زیبایی. امروز رضایت محض، کمال است و هر آنچه رنجی را به روان بشر متبادر کند، مکروه.
«بیتردید چند سالی نمیکشد که جواز ازدواج مانند جواز سگ با اعتبار دوازدهماهه به فروش برسد و قانونی هم در کار نباشد که تعویض سگها یا نگهداری بیش از یک حیوان را در هر نوبت منع کند.»[9] این دردی است که قهرمان کتاب از آن مینالد. وحشی برآمده از طبیعت سرخپوستی و زندهزایی است؛ کسی که رومئو و ژولیت را خوانده و عشق را احساسی بیش از تمنای بدن میداند. او معنی صبر و تعهد، زحمت و انتظار را میفهمد و وضعیت حاکم بر ذهن و تن ساکنان ناکجاآباد را گناهی نابخشودنی میداند: «من راحتی را نمیخواهم. خدا را میخواهم. شعر را میخواهم. خطر واقعی را میخواهم. آزادی را میخواهم.»[10]
وحشی از دنیایی میآید که «معنا» همچنان در آن ارزش است و به همین دلیل است که از دیدن این تمدن خوشبختِ پوک ویران میشود. هاکسلی در این کتاب از ذهن و زبان او، نهتنها به آیندهای هشدار میدهد که در آن ثبات و رفاه حرف اول را میزند، بلکه به هجو وضعیت امروز نیز میپردازد، وضعیتی که در آن خوشبختی _که همانا دوست داشتن بردگی خود است_ تبدیل به مسئلهی اصلی بشر شده است.
هر چه میزان آزادی سیاسی و اقتصادی کمتر شود، آزادی نفسانی فزونی مییابد و هاکسلی این موضوع را عمیقاً دریافته است. «حکومت توتالیتر بهراستی کارآمد حکومتی است که... اختیاردار جماعت بردگانی باشد که جبر و زور بر آنها ضرورتی ندارد؛ چراکه عاشق بردگی خویشند.»[11] و این حکومت نیازی به سرکوب ندارد؛ مردم خود اسیرند و عاشق اسارت خویش.
شاید به همین علت است که خود هاکسلی در مکاتبهای که در ۱۹۴۹ با شاگرد سابقش جورج اورول داشته، ضمن تبریک و اعلام موافقت با او کتاب خودش را نسبت به ویرانشهر اورول تصویری دقیقتر از آینده دانسته است: «احساس می کنم کابوس دنیای 1984 درنهایت محکوم به تبدیل شدن به کابوس جهانی است که شباهت بیشتری با تصورات من در دنیای قشنگ نو دارد.»[12]
اما چه باعث شده تا هاکسلی چنین بینش عمیقی را به مسائل کسب کند؟
آلدوس هاکسلی که بود؟
آلدوس لئونارد هاکسلی، زادهی ۲۶ ژوئیه ۱۸۹۴ و درگذشتهی ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳، نویسنده و فیلسوف بریتانیایی بود. او سومین فرزند خانواده و عضوی برجسته از خاندان اهل علم و ادب هاکسلی بود. پدربزرگ پدریاش، توماس هنری هاکسلی، زیستشناسی بزرگ بود که به فرگشت پرداخت و واژهی «آگنوستیک» (ندانمگرا) را در سال 1869 ابداع کرد. پدر آلدوس، لئونارد هاکسلی، نویسندهای پرکار اما کمفروغتر از سایر هاکسلیها بود و برادر آلدوس یعنی جولین سورل هاکسلی زیستشناس و فیلسوف معاصر بود.
هاکسلی در سال ۱۹۱۶ فارغالتحصیل و در 1917 در کالج ایتِن انگلستان معلم شد. یکی از شاگردان او اریک بلر بود که بعدها با نام مستعار جورج اورول ویرانشهرهای 1984 و مزرعهی حیوانات را نوشت. نخستین رمان منتشرشدهی آلدوس هاکسلی، زرد کرومی، کتابی در ژانر طنز اجتماعی بود که در سال 1921 چاپ شد. او با الهام از کتاب ویرانشهری ما اثر یوگنی زامیاتین، تصمیم گرفت از سبک همیشگی خودش یعنی طنز اجتماعی فاصله بگیرد که نتیجهی آن، خلق معروفترین و برترین رمانش، دنیای قشنگ نو، در سال ۱۹۳۲ و در ژانر علمیتخیلی بود.
در سال ۱۹۳۷ به همراه همسرش ماریا و پسرش متیو به لسآنجلس نقل مکان کرد و تا آخر عمرش آنجا ماند. او در این کشور به یک فیلمنامهنویس هالیوودی با درآمدی شاخص تبدیل شد و مقدار زیادی از سرمایهاش را صرف آوردن هنرمندان و نویسندگان پناهنده از آلمان نازی به ایالاتمتحده کرد.
آلدوس هجونویسی انسانگرا و صلحجو بود. در دنیای قشنگ نو میتوانیم سه عنصر هجو و انسانگرایی و صلحجویی او را بهطور کامل مشاهده کنیم. تعهد او به صلحجویی تا آنجا پیش رفت که درخواست خود را برای گرفتن تابعیت ایالات متحده پس گرفت؛ زیرا از اعلام اینکه حاضر است در جنگ جهانی دوم برای ایالاتمتحده اسلحه بهدست گیرد، سر باز میزد. نپذیرفتن جنگ به هر شکلی برای او مسئلهای فلسفی و خط قرمزی بازگشتناپذیر بود.
آلدوس یک سال قبل از مرگش یعنی در سال ۱۹۶۲ عنوان مصاحب ادبیات را از طرف انجمن پادشاهی ادبیات انگلستان دریافت کرد. او همچنین هفت بار برای دریافت جایزهی نوبل ادبیات نامزد شد. سرانجام در سن ۶۹ سالگی در سال 1963 بر اثر سرطان حنجره درگذشت؛ اما به دلیل آنکه در همان روز، رئیسجمهور وقت ایالات متحده جان اف. کندی در دالاس ترور شد، مرگ هاکسلی توجه زیادی را به خود جلب نکرد.
منابع: هاکسلی، آلدوس. ۱۳۵۱، دنیای قشنگ نو، ترجمهی سعید حمیدیان، تهران: نشر نیلوفر
[1]- هاکسلی، ۱۳۵۱: ۴۱
[۲]- سوما نام مواد مخدری است که در ناکجاآباد به صورت عمومی توزیع و مصرف میشود.
[۳]- هاکسلی. ۱۳۵۱: ۶۹
[۴]- اشاره به نقلقولی از جان استوارت میل: «بهتر است سقراطی ناخشنود بود تا ابلهی خشنود.»
[۵]- هاکسلی، ۱۳۵۱: ۲۷
[6]- حضرت فورد در کتاب، هِنری فورد کارآفرین آمریکایی و مؤسس شرکت فورد است.
[7]- با نام حضرت فورد یا حضرت فروید، همانطور که او هنگام صحبت از امور روانشناسی به دلیل نامعلومی خود را با این نام میخواند.
[8]- هاکسلی، ۱۳۵۱: ۱۵
[9]- همان، 21
[10]- همان، 268
[11]- همان، 19
[12]- «آلدوس هاکسلی»، خالق رمان «دنیای قشنگ نو» را بهتر بشناسیم، سایت ایرانکتاب.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.