ابتذال بشر

مروری بر کتاب آیشمن در اورشلیم نوشته‌ی هانا آرنت

نویسنده مهمان

سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲

(1 نفر) 5.0

آدولف آیشمن در دادگاه

در سال 1961 با اعلام دستگیری و محاکمه‌ی آدولف آیشمن در اورشلیم، هانا آرنت که اصالتاً یک یهودی بود و در سال 1940 به دلیل خطر اشغال فرانسه به دست آلمان نازی به آمریکا گریخته بود، از طرف مجله‌ی نیویورکر موظف شد که از این دادگاه جنجالی گزارش تهیه کند. کتاب آیشمن در اورشلیم که دو سال پس از برگزاری دادگاه منتشر و در آن ضمن ارائه‌ی گزارش دقیقی از فرایند محاکمه‌ی آیشمن، مفهوم بدیعی تحت عنوان «ابتذال شر» به فلسفه‌ی سیاسی افزوده شد، نتیجه‌ی این مأموریت بود. اندیشه­‌ورزی‌های آرنت _که بی‌شک از بزرگ‌ترین متفکرین سیاسی قرن بیستم است_ نشان می‌دهد که برخلاف تصورات عمومی و پذیرفته‌شده فجیع‌ترین جنایات را نه هیولاهای شرور بلکه انسان‌هایی بسیار معمولی رقم می‌زنند.  

پیشکار وظیفه‌مدار

۱۹ مارس ۱۹۰۶ ساعت ۵ صبح آدولف آیشمن در شهر زولینگن آلمان در قالب یک انسان پا به زمین گذاشت. زندگی از همان ابتدا چندان روی خوشی به او نشان نداد و در ده‌سالگی در پی مرگ مادرش همراه خانواده به اتریش مهاجرت کرد. آدولف که نتوانسته بود دبیرستان را تمام کند و حتی از مدرسه‌ی فنی‌و‌حرفه‌ای مهندسی فارغ‌التحصیل شود، به لطف پدر در واحد فروش شرکت مهندسی برق اتریش علیا مشغول به کار شد و حدود دو سال در همین شرکت ماند. در سال ۱۹۲۷ نیز یکی از اقوام یهودی‌اش برای او شغلی به‌عنوان فروشنده‌ی سیار در شرکت وکیوم_اویل اتریش[1] دست و پا کرد. 

در سال ۱۹۳۲ هنگامی که لذت شغلی خود را از دست داده بود، اخراج شد و در پی آن تصمیم سرنوشت‌سازی گرفت. به پیشنهاد ارنست کالتن­برونر[2] به حزب ناسیونال‌سوسیالیست پیوست و وارد اس.اس. شد. انجمن‌ها و گروه‌های سیاسی و اجتماعی همواره در زندگی آدولف نقش مهمی داشتند، بنابراین پیشنهاد دوست خانوادگی خود را رد نکرد. 

در سال ۱۹۳۴ پس از گذراندن دوره­‌های نظامی در آلمان به‌عنوان عضو حزب و با اخذ درجه‌ی سرجوخه _به گفته‌ی خودش به‌اشتباه_ به جای سرویس امنیتی رایش[3] عضو سرویس امنیتی اس­اس.[4] شد. پس از طی کردن چهار سال کارآموزی، سال ۱۹۳۸ به اتریش بازگشت تا به روند اخرج یهودیان سرو‌سامان بدهد. هیتلر پس از تصاحب قدرت دستور داده بود تمام یهودیان از سراسر حکومت رایش سوم اخراج شوند و نوعی پاکسازی نژادی درباره‌ی آن‌ها صورت گیرد.

کمک انجمن‌های یهودی مانند صهیونیست‌ها، تدابیر بروکراتیک و سازماندهی و مذاکره‌ی آیشمن سبب شد روند اخراج یهودیان از سرزمین‌های رایش با سرعت و کارایی بالایی انجام شود. او برای اخراج و مهاجرت یهودیان خط تولید بی‌نقصی تدارک دیده بود؛ به‌گونه‌ای که یک شهروند یهودی اتریشی وارد این خط و در پایان یک یهودی به همراه مقدار ناچیزی پول و پاسپورتی که نشان می‌داد او دیگر شهروند اتریش نیست، از آن خارج می‌شد. چهارچوب فعالیت سروان آیشمن که حالا به یک متخصص در امور یهود تبدیل شده بود، با شروع جنگ گسترده‌تر شد. در زمان جنگ دیگر اخراج یهودیان در دستور کار نبود، بلکه دولت تلاش می‌کرد تمام یهودیان را در مناطق مشخصی به نام گتوها جمع کند تا در ادامه درباره‌ی مقصد آن‌ها تصمیم‌گیری شود. 

در سال ۱۹۴۱ با حمله‌ی آلمان به روسیه، هایدریش طبق دستور گورینگ به آیشمن اطلاع داد که «پیشوا دستور به نابودی فیزیکی یهودیان داده است.»[5] این دستور به این معنا بود که آیشمن باید یهودیان را نه به هدف مهاجرت بلکه با هدف امحاء سازماندهی کند و به گتوها بفرستد. آیشمن بعدها عکس‌العملش را این‌گونه توصیف کرد: «حالا دیگر همه چیز را از دست داده بودم، تمام لذتم از کار کردن، تمام ابتکار عمل‌ها، تمام علایق؛ به قول معروف کلاً از پا افتادم.»[6] به گفته‌ی آرنت «وجدان او برای چیزی حدود ۴ هفته به همان شکلی که باید عمل کرد و از آن به بعد دوباره شروع کرد به معکوس عمل کردن.»[7] 

در سال ۱۹۴۲ کنفرانس وانزه[8] تشکیل و آیشمن به‌عنوان دبیر آن انتخاب شد. او تنها موظف به یادداشت‌برداری و تهیه گزارش از جلسه بود و هیچ نقش مهمی در راستای تصمیم‌گیری‌ درباره‌ی راه‌حل نهایی[9] نداشت. سال­‌ها بعد آیشمن با استناد به این کنفرانس نقش خود را در فاجعه‌ی هولوکاست به پونتیوس پیلاطسی[10]تشبیه کرد که هیچ تأثیری در مصلوب کردن مسیح نداشت. طبق قانون راه‌حل نهایی، حکومت هیتلر رسماً تصمیم به قتل و کشتار یهودیان مستقر در اردوگاه‌ها گرفت؛ تصمیمی که طبق آن آیشمن رئیس بخش حمل‌ونقل و مسئول جمع‌آوری و فرستادن یهودیان به اردوگاه‌های مرگ شد.

دادگاه یا صحنه‌ی تئاتر؟

وظیفه‌ی یک دادگاه چیست؟ بررسی کیفرخواست واردشده به یک متهم و صدور حکم؛ اتفاقی که در دادگاه آیشمن به همین سادگی نبود. دولت اسرائیل که سه سال بعد از پایان جنگ جهانی شکل گرفته بود، در سال 1960 باخبر شد که آیشمن پس از شکست آلمان به ایتالیا رفته و به کمک یک کشیش کاتولیک با هویتی جعلی از آنجا به آرژانتین گریخته است. دیری نپایید که در 11 می1960 _پانزده سال پس از پایان جنگ_ گروه جاسوسی موساد آدولف آیشمن با هویت جعلی ریکاردو کلمنت[11] را از آرژانتین ربود و به اسرائیل منتقل کرد.

این اتفاق در ابتدا به دلیل نقض حاکمیت یک کشور، با واکنش آرژانتین و سایر کشورها همراه بود، اما بعد از سرسختی اسرائیل در مسئله‌ی محاکمه‌ی آیشمن به‌عنوان یک جنایتکارِ ضدیهود، سکوتی بین‌المللی حکمفرما شد؛ به حدی که دولت آلمان به‌عنوان زادگاه و کشوری که قانوناً مسئول رسیدگی به جرایم آیشمن بود، در کمال تعجب هیچ درخواست استردادی برای او صادر نکرد.

پس از نه ماه بازجویی، تست‌های روانی و آزمایش‌های پزشکی سرانجام دادگاهی پرسروصدا با حضور سه قاضی، دادستان کل و خیل عظیمی از بازماندگان فاجعه‌ی هولوکاست و اصحاب رسانه در شهر اورشلیم، پایتخت اسرائیل، تشکیل شد. نکته‌ی قابل توجه دادگاه غیاب کسی بود که بدون شک مهم‌ترین نقش را در دستگیری و محاکمه‌ی آیشمن ایفا کرده بود: بن­گوریون[12]، نخست وزیر وقت اسرائیل که از او به‌عنوان معمار دولت اسرائیل نام می‌بردند و دستور ربودن آیشمن را صادر کرده بود. دیری نگذشت که با اولین خطابه‌ی دادستان کل، گیدیون هاونز[13]، مشخص شد جای بن­گوریون چندان در دادگاه خالی نیست و دادستان نقش نمایندگی او را به‌خوبی ایفا خواهد کرد.

آرنت در گزارش‌های خود ذکر می‌کند که طبق قانون «موضوع این محاکمه، اعمال شخص آیشمن است، نه مصائب یهودیان، نه مردم آلمان یا کل بشریت، و نه حتی یهودستیزی و نژادپرستی»؛[14] اما با اظهارات آقای هاونز در آغاز دادگاه مشخص می‌شود که برخلاف خواست قضات، هدف او از اجرای عدالت کاملاً وابسته به مسائل اجتماعی و سیاسی دولت اسرائیل است. طبق سخنان دادستان «سنگ بنای این پرونده رنج‌هایی بود که یهودیان متحمل شده بودند نه اعمالی که آیشمن [شخصاً] مرتکب شده بود.»[15]

در ادامه‌ی جلسات دادگاه حضور شاهدان و پزشکان بیش از پیش روند محاکمه را پیچیده می‌کند. بعد از آزمایش‌های مکرر پزشکی «شش روان‌پزشک بر طبیعی بودن او گواهی داده بودند، حتی یکی از آن‌ها با تعجب فریاد زده بود که وضعیت ایشان از من هم طبیعی‌تر است.»[16] آرنت به نوعی اظهار می‌دارد که براساس تمام شواهد هیچ اثری از غیر­معمولی بودن یا به تعبیری «هیولا بودن» آیشمن در دادگاه محرز نشد و همین امر در ادامه بنیان و شالوده‌ی نظریات فلسفی او درباره‌ی محاکمه‌ی آیشمن را شکل می‌دهد.

در جلسات پایانی دادگاه حضور شاهدان یکی پس از دیگری و «شهادت دادن آن‌ها به چیزهایی که هرچند وحشتناک و واقعی بودند، اما کمترین ارتباطی با اعمال متهم نداشتند»[17] باعث شد روند دادگاه به سمتی سوق پیدا کند که بن­گوریون، دادستان کل و دولت اسرائیل می‌خواستند. در چشم دولت اسرائیل این تاریخ یهود بود که در کانون محاکمه قرار داشت. مشروعیت بخشیدن یک دولت یهودی، انتقام از آلمان نازی و نمایش قدرت منجر شد که دادگاه آیشمن شکلی صوری به خود بگیرد و «در این محاکمه‌ی تاریخی، نه فقط یک فرد و نه فقط رژیم نازی، بلکه یهودستیزی در سراسر تاریخ در جایگاه متهم بایستد.»[18]

«بعد از مدت کوتاهی، آقایان، همگی دوباره همدیگر را خواهیم دید. سرنوشت همه‌ی انسان‌ها همین است. زنده ‌باد آلمان، زنده ‌باد آرژانتین، زنده ‌باد اتریش. فراموششان نخواهم کرد.»[19] این خطابه‌ی کلیشه‌ای، آخرین سخنانی بود که آیشمن در یکم ژوئن 1962 و هنگام اجرای حکم نهایی دادگاه پای چوبه‌ی دار سر داد.

ابتذال شر

تصور کنید شما کارمند میان‌رده‌ی یک ارگان دولتی هستید، هر روز سر کار می‌روید، وظایف خود را به‌دقت انجام می‌دهید و هیچ تخلفی هم مرتکب نمی‌شوید. همان‌طور که موظف هستید، طبق سلسله‌مراتب اداری همیشه دستور مافوق خود را اجرا می‌کنید و مانند یک کارمند ساده هیچ‌گاه به این فکر نمی‌کنید که این فرایند اداری درنهایت متوجه چه هدفی است. به بیان شفاف‌تر، در سایه‌ی بروکراسی[20] و ارتباط پیچیده‌ی ارگان‌ها و ادارات، قادر به کسب اطلاع از هدف غایی دستورات نخواهید بود. حال بنابر فرضیات اگر شما از هدف دولت آگاه شوید، با توجه به تشکیل خانواده، اوضاع بد اقتصادی و نداشتن هیچ مهارت دیگری چه اقدامی می‌کنید؟ اگر استعفا بدهید، بلافاصله کارمند دیگری جایگزین شما شده و به ساختار سیستماتیک مجموعه هیچ لطمه‌ای وارد نمی‌شود و اگر استعفا ندهید، شما به یک «آدولف آیشمن» تبدیل شده‌اید.

آیشمن در طول دادگاه همواره خود را یک فرد یهودی‌دوست و بی‌گناه معرفی می‌کند؛ به گونه‌ای که در طول دادگاه مشخص می‌شود برخی از بستگان مادری او یهودی بوده‌اند و حتی یک معشوقه‌ی یهودی نیز داشته است. اما نقطه‌ی اوج دادگاه آنجاست که آیشمن مدعی می‌شود «زندگی‌اش را مطابق با اصول اخلاقی کانت و به‌ویژه تعریف کانتی از «وظیفه» زیسته است»؛[21] سخنی که دادگاه را متحیر می‌کند. زمانی که قاضی صحت کلام او را سنجید «برخلاف انتظار همه، آیشمن تعریف نسبتاً درستی از «امر مطلق» ارائه کرد: «منظورم از اشاره به کانت این بود که اصل حاکم بر اراده‌ی من باید همیشه جوری باشد که بتواند به اصل حاکم بر قوانین عام تبدیل شود.»[22] سوال اینجاست که چگونه چنین انسانی می‌تواند در جنایت نازی‌ها دخالت داشته باشد و آیا او واقعاً یک هیولای جنایتکار است یا یک انسان بسیار معمولی؟

برای درک بهتر مسئله ابتدا باید به مفاهیمی چون فردیت و احساس عاملیت بپردازیم. فردیت این‌گونه تعریف می‌شود که هر انسانْ واجد شاخصه‌های رفتاری، جنبه‌های فکری، احساسات، اعتقادات و خواسته‌های متمایزی نسبت به سایر افراد یک جامعه است. در پی شکل‌گیری فردیت و شخصیت برجسته‌ی هر فرد، حس عاملیت یا حس کنترل به معنای آگاهی ذهنی فرد برای آغاز، اجرا و کنترل اعمال ارادی تعریف می‌شود. فردیت به‌عنوان زاینده‌ی حس عاملیت، شاکله‌ی اساسی نقش هر فرد در جامعه را شکل می‌دهد؛ به گونه‌ای که تأثیر هر انسان بر دیگری در بستر جامعه نمایان می‌شود.

باتوجه به شکل‌گیری جامعه و زندگی جمعی، فردیت مصون از خطر نخواهد بود و عوامل اجتماعی خاصی می‌تواند ساختار فردیت را در انسان‌ها تهدید کند. آرمان بزرگ و دشمن بزرگ مهم‌ترین عواملی هستند که می‌توانند مرزهای فردیت هر انسان را از میان بردارند و ساختار شخصیت او را منحل کنند. به‌طور دقیق‌تر هرگاه انسان‌ها احساس کنند پای یک آرمان جمعی یا دشمنی بزرگ برای اجتماع آن‌ها در میان است، برای رسیدن به اهداف یا مقابله با دشمن، مرزهای شخصی را زیر پا می‌گذارند و به جامعه می‌پیوندند؛ مثلاً هواداران یک تیم فوتبال با آرمان پیروزی در مسابقه مقابل دشمن بزرگ خود، فردیتشان را تا حدودی کنار می‌گذارند و به رفتارهایی توده‌وار روی می‌آورند. این اتفاق نه تنها در انجمن‌ها و گروه‌های اجتماعی خرد، بلکه ممکن است در یک حکومت توتالیتر مثل دولت نازی نیز رخ دهد؛ حکومتی که در آن یک آرمان بزرگ (ایجاد کشوری با نژاد برتر) و یک دشمن بزرگ (یهودیان) سبب فردیت‌زدایی از آلمانی‌ها و ذوب شدن در اعمال جمعی دولت شد.

هانا آرنت در کتاب آیشمن در اورشلیم با بررسی موشکافانه‌ی شخصیت آیشمن و اعمال او در طول جنگ جهانی مفهوم فلسفی جدیدی را تحت عنوان «ابتذال شر» تبیین کرد. ابتذال شر در نقطه‌ای آغاز می‌شود که هر فرد وجدان، مبانی اخلاقی و اساسی‌ترین ستون‌های فردیت خود را کنار می‌گذارد و وقتی به طور کامل فردیت‌زدایی شد، حس عاملیت مطلقاً در او از بین می‌رود. از اظهارات آیشمن می‌توان به این نتیجه رسید که او به نام «وظیفه‌‌شناسی» پشت اجرای دستورات ضدبشری پنهان شده و تمام اعمال خود را مشروع دانسته است. از نظر آرنت آیشمن و آیشمن‌ها هیولاهایی خون‌خوار نیستند، بلکه افراد میان‌مایه و مبتذلی هستند که بنابر شرایط در برابر آتوریته[23] یا قدرت سر خم می‌کنند و فردیت و هویت خود را از دست می‌دهند.

آیشمن برخلاف علاقه‌ی شخصی خود به یهودیان، مطابق فرامین بالادستی‌هایش آن‌ها را در گروه‌هایی سازمان‌یافته به کام مرگ فرستاد. آرنت توضیح می‌دهد که ادعای او مبنی بر پیروی از کانت درست نیست، زیرا کانت معتقد بود تمام اعمال باید بنابر عقل فرد انجام شوند، ولی رفتارهای آیشمن تنها برخواسته از پیروی کورکورانه‌ی او از دستورات هیتلر بود و این یعنی ابتذال شر؛ ابتذالی که در پی پیروی نسنجیده از پیشوا و روی‌گردانی از عقلانیت، اراده و وجدان حاصل می‌شود. از نگاه آرنت مهم‌ترین وظیفه‌ی تمام شهروندانی که زیر سایه‌ی یک حکومت توتالیتر[24] زندگی می‌کنند، زنده نگه داشتن فردیت است. رفتاری که مردم دانمارک به‌خوبی انجام دادند و در کنار هم مقابل دستور هیتلر مبنی بر اخراج یهودیان از کشورشان ایستادند. در این نقطه نه تنها فردیت از بین نرفت، بلکه هر فرد با برجسته‌سازی فردیت خویش باعث شد جامعه به سمت هدف درستی حرکت کند.

نگارش و انتشار آیشمن در اورشلیم به تکفیر و منزوی شدن هانا آرنت ختم شد. هیولازدایی از آیشمن به تمام انسان‌ها و حتی یهودیان نشان داد که مسئله بیش از آنچه می‌پندارند پیش پا افتاده است؛ حقیقتی که خوشایند دولت نوپای اسرائیل و بازماندگان فجایع ضدیهود نبود.

آرنت معتقد بود ابتذال شر در هر جامعه‌ای حتی جامعه‌ی اسرائیل در کمین انسان‌هاست. مردم و دولت اسرائیل نیز با داشتن آرمان بزرگی به نام ایجاد یک کشور یهودی و دشمنی به نام آیشمن دست به انجام اعمال عجیبی مانند ربودن او و نقض حقوق بشر زدند. شکی نیست که آیشمن باید به دلیل اقدام‌های ضدبشری‌اش محکوم می‌شد، اما مهم‌­تر از محکومیت آیشمن ایستادن در برابر ابتذالی است که همواره می‌تواند آیشمن شرور خفته در انسان‌ها را بیدار کند.


منابع: آرنت، هانا. 1399، آیشمن در اورشلیم، ترجمه‌ی زهرا شمس، تهران: نشر برج


[1]- Vacuum Oil Company AG

[2]- Ernst Kaltenbrunner

[3]- آبْوِر (Abwehr) سازمان اطلاعات نظامی ارتش آلمان نازی بود که از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۵ میلادی فعالیت می‌کرد.

[4]- بین سال‌های 1933 تا 1939 به دلیل نفوذ افرادی در سازمان امنیتی اس­اس.، دایره مستقلی از نهادهای حزب نازی به نام اس­دی شکل گرفت. راینهارت هایدریش از عوامل اصلی هولوکاست اولین رئیس اس دی بود.

[5]- آرنت، 1399: 121

[6]- همان، 59

[7]- همان، 135

[8]- جلسه‌ای بود که میان مقامات دولت آلمان نازی و رهبران اس‌اس در ۲۰ ژانویه ۱۹۴۲ در ویلایی در وانزه در حومه برلین با هدف تصمیم‌گیری درباره‌ی برنامه راه‌حل نهایی برگزار شد.

[9]- در سال 1942 در کنفرانس وانزه، آدولف هیتلر ایده و برنامه‌ی پیشنهادی هاینریش هیملر (فرمانده‌ی وقت نیروهای حفاظت نازی) مبنی بر کشتار جمعی و از بین بردن نسل یهودیان را رسماً تصویب کرد. این طرح که «راه حل نهایی» نام داشت، درنهایت به هولوکاست و کشته شدن دو سومِ پیروان دین یهود در اروپا انجامید.

[10]- پونتیوس پیلاطس (Pontius Pilatus) والی یهودا در بین سال‌های ۲۶ تا ۳۶ پس از میلاد بود که بر خلاف میلش به تصلیب عیسی حکم کرد.

[11]- Ricardo Klement

[12]- David Ben-Gurion

[13]- Gideon Hausner

[14]- آرنت، 1399: 26

[15]- همان، 27

[16]- همان، 52

[17]- همان، 43

[18]- همان، 44

[19]- همان، 317

[20]- بوروکراسی اصطلاحی برای تعریف سیستم اداری یا سازمانی است که در آن هر کارمند به‌عنوان یک ابزار کوچک در خدمت سیستمی پیچیده است.

[21]- آرنت، 1399: 184

[22]- همان، 184

[23]- اُتوریته (authority) به فرد یا مقامی نسبت داده می‌شود که می‌تواند به افراد تحت اقتدار دستور بدهد و ایشان موظف هستند بی‌چون­وچرا دستورات را اطاعت کنند.

[24]- حکومت توتالیتر یا تمامیت‌خواه (Totalitarianism) شکلی از حکومت و نظام سیاسی است که با استفاده از قدرت و با اصل ایجاد وحشت در جامعه، در کلیه امور اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و آموزشی به شکلی انحصاری و با ایجاد فضای خفقان، دخالت می‌کند.

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

رهبری یک برده

رهبری یک برده

مروری بر کتاب اسپارتاکوس نوشته‌ی هاوارد فاست

هانا آرنت و آزادی

هانا آرنت و آزادی

مروری بر اندیشه‌های سیاسی هانا آرنت

دایی یوسف از تولد تا مرگ

دایی یوسف از تولد تا مرگ

مروری بر کتاب استالین نوشته‌ی سایمن سیبیگ مانتیفوری

کتاب های پیشنهادی