تنها بودن در قرن بیست و یکم
تنهایی غیرطبیعی است. بشر از لحاظ ژنتیکی و تکاملی موجودی اجتماعی است. همه ما به زیستی – اجتماعی تمایل داریم: «تجربیات مشترک، روابط صمیمی، رفاقت و تلاشهای جمعی همواره نیاز بنیادین و حیاتی انسان بودهاند... موجودی که ماهیت اجتماعی دارد هرگز نمیتواند مستقل و بینیاز از جمع زندگی کند... معمولا انسان وقتی تنهاست دائما حس میکند ناقص است و چیزی کم دارد.» افرادی که «نیاز به انسجام جمعی» را درک نمیکنند، آشکارا یا منحرفاند یا بیمار.
میل به تنها بودن یک بیماری است. علم روانشناسی، روانپزشکی و بهویژه روانکاوی اصرار دارند که داشتن روابط شخصی که در حالت ایدهآل هم از لحاظ عاطفی رضایتبخشاند و هم از لحاظ جنسی، برای سلامت و خوشبختی ما ضروریاند. فروید این ایده را مطرح ساخت و از آن زمان به بعد نظریهپردازان دیگری چون جان بولبی و بهویژه نظریهپردازان نظریهی ارتباط (مثل مِلانی کلاین) بر آن صحه گذاشتند و بسطش دادند و در این حوزهها عموما آن را قبول دارند و تدریس میکنند. (این نظریه حتی ممکن است این ایده را تقویت کند که وقتی تنهاییم «واقعا» خوشبخت و خرسند نیستیم. ما به افرادی که از نظر روانی سالم هستند نیاز داریم، پس وقتی فکر کنیم که تنهایی خوشبخت هستیم لزوما دچار توهم شدهایم.)
تنهایی خطرناک است. بنابراین کسانی از تنهایی لذت میبرند که خودآزارند. تازه از لحاظ جسمی که خطرناکتر هم هست، چون اگر یک حادثه معمولی هم برایتان اتفاق بیفتد، هیچ کس نیست به دادتان برسد؛ از لحاظ روانی هم خطرناک است چون هیچکس دیگری نیست که شما را از تفاوت واقعیت و خیال آگاه سازد، هیچکس نیست که هشدارهای اولیه را بدهد.
سارا میتلند، چگونه از تنهایی لذت ببریم، چاپ ششم ،مترجم سما قرایی ، نشر هنوز
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.