بلز پاسکال، دانشمند شهیر فرانسوی قرن شانزدهم، فلاکت بشر را بهسادگی در یک جمله خلاصه میکند. به نظر پاسکال، فلاکت انسان از آنجا ریشه میگیرد که دیگر نتواند به تنهایی در یک اتاق بنشیند، آرام گیرد و سکوت کند. اما چه سری در این راز نهفته است؟ که ناتوانی در آن، معادل فلاکت است و بیچارگی. بیش از یک قرن از سخن پاسکال گذشت تا اگزویه دومستر (Xavier de Maistre)، نویسندۀ فرانسوی، توانست این جمله را در کتاب سفر به دور اتاقم شرح دهد. کتابی که روایت سفر تکنفرۀ در اتاقی است، آن هم به مدت ۴۲ روز.
درواقع خود نویسنده به چهلودو روز اقامت اجباری در اتاقش محکوم شده بود. گویی این حکم در آن زمان برای افراد پیروز در دوئل صادر میشد و دومستر هم از قضا در دوئلی با افسر ایتالیایی پیروز و محکوم به این حکم شده بود. هر شخصی ممکن است از این حکم اجباری عاصی شود، چرا که به مدت طولانی در فضایی محبوس خواهد ماند و با جهان بیرون هیچ ارتباطی نخواهد داشت. اما راوی داستان اصلاً از این حکم درمانده و عاصی نشد. بلکه این مدت را غنیمت شمرد و طرح سفری را برای گذراندن آن ریخت. معتقد بود همه باید این سفر را تجربه کنند و اگر شرح او را از سفرش بخوانند، «در میان خانوادۀ بزرگ بشر، حتی یک نفر نیز یافت نخواهد شد که پس از مطالعۀ این کتاب، شیوۀ نوین سفری را که او به جهانیان عرضه کرده بود، تصدیق نکند». اما چطور میشد در فضایی محبوس و میان چهار دیوار، به سفری رفت که تجربۀ آن، ریشخندی به مسافران پاریس و رم شود. هیچ سفری به جز گشتوگذاری عمیق در قوۀ خیال و روح این ویژگی را ندارد، این سفر، سفری برای شناختن خود بود، برای شناختن «من».
دستاورد اصلی این سفر، همان رسیدن به شناختی عمیق از خود انسان و تواناییهای ذهنی و روحیاش بود. این شناخت عمیق باعث شده بود که راوی داستان، در کل این مدت احساس آزادی داشته باشد، بله او چهلودو روز حبس بود، اما عمیقاً احساس آزادی میکرد، حتی آزادتر از زمانی که سرخوشانه در خیابان قدم میزد. از این رو، تمام شدن مدت حبس، اصلا به معنای «آزادشدن» او نبود، چرا که برای یک انسانی که توانسته بود این مدت را به تنهایی و در کمال آرامش در اتاقی به سر ببرد، «آزادی» دیگر اهداکردنی نبود. دومستر مینویسد که حبس او در اتاق، در واقع تنها مانع قدمگذاشتنش در یک شهر شده بود، در نقطهای بسیار کوچک از جهان، اما در عوض این کار سراسر گیتی را به او داده بود. مسافر در طی این سفر بیکرانگی و جاودانگی را به چنگ آورده بود. و چون این دستاوردها از اعماق روحش به او رسیده بودند، کسی دیگر نمیتوانست آنها را از او بگیرد.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.