نیما یوشیج با نام اصلیِ علی اسفندیاری آغازگر شعر نوی فارسی است. او ۲۱ آبان سال ۱۲۷۶ در یوش از توابع مازندران ایران متولد شد. سال ۱۳۰۰ نام خود را به نیما تغییر داد و یک سال بعد با چاپ شعر «افسانه» پیشروی جریان شعر نوی فارسی شد. جریان جدیدی که نیما در شعر فارسی پدید آورد، برای ادبیات فارسی و شاعران پس از او بسیار ارزشمند است و از به همین جهت است که بهعنوان پدر شعر نوی فارسی شناخته میشود.
نیما از کودکی تا مرگ
کودکی
نیما در خانوادهای اصیل در روستای یوش از توابع شهرستان نور استان مازندران متولد شد. «یوش وطن من است. من وطنم را دوست دارم برای اینکه طبیعت آن را خراب میکند، نه سستی و بیاستقلالی[1]» میرزا ابراهیمخان اِعظامالسلطنه، پدر او، کشاورز و گلهدار بود و مادرش طوبی مفتاح نام داشت. به جز نیما، مهراقدس، ناکتا، ثریا و رضا(بعدها لادبن) دیگر فرزندان میرزا ابراهیم و طوبی خانم بودند. نیما در نگارش شجرهنامهی خاندان اسفندیاری مینویسد که تبارشان به اسپهبدان پادوسبانیان طبرستان میرسد. نیما به تبار و اصالت خود افتخار میکرد و اشعاری نیز به زبان مازندرانی سروده است.
سالهای کودکی نیما در غیاب پدر گذشت. میرزا ابراهیم خان به جنبش نوپای مشروطه در مازندران پیوسته و به جنگ رفته بود؛ همچنین با همراهی امیر مؤید سوادکوهی انجمن طبرستان را در حمایت از نهضت مشروطه تأسیس کرده بود.
نیما در همین سالها تیراندازی و سوارکاری را زیر نظر پدر آموخت و خواندن و نوشتن را نیز از روحانی روستا فراگرفت. «در همان دهکده که متولد شدم خواندن و نوشتن را نزد آخوندِ دِه یاد گرفتم. او مرا در کوچه باغها دنبال میکرد و به باد شکنجه میگرفت. پاهای نازک مرا به درختهای ریشه و گزنهدار میبست و با ترکههای بلند میزد و مرا مجبور میکرد به از بر کردن نامههایی که معمولاً اهل خانوادههای دهاتی به هم مینویسند و خودش آنها را به هم چسبانیده و برای من طومار درست کرده بود.»[2]
تحصیلات و اولین عشق
نیمای نوجوان عاشق میشود؛ او به صفورا، دختر چادرنشین ایل کوشکک، دل میبندد. ایلبیگی علیجانبیگ، پدر صفورا، با ابراهیم خان، پدر نیما، دوست و همنشین بود. نیما از فرصت این ملاقاتهای خانوادگی بهره میبرد و صفورا را میدید، اما این دیدارها به اجبار قطع شدند، زیرا نیما به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد.
نیما در تهران در مدارس حیات جاویدان و سنلویی به همراه برادرش، لادبن، به تحصیل پرداخت. سنلویی مدرسهای کاتولیکی بود که در سال ۱۲۴۱ بهدست فرانسویان در تهران تأسیس شد. در این مدرسه علاوه بر علوم، جغرافیا، تاریخ، حساب، خوشنویسی و نقاشی، زبانهای فارسی، فرانسوی و عربی نیز تدریس میشد.
نیما در دوران تحصیلش با اشعار رمانتیک فرانسوی از جمله لامارتین آشنا شد و با تشویقهای نظام وفا، معلم درس ادبیاتش، به سرودن شعر پرداخت. او مدتی نیز در مدرسهی خان مروی زبان عربی را نزد آقا شیخ هادی یوشی آموخت.
عشق ناکام ارمنی
جنگ جهانی اول آغاز شد. در این دوران بود که نیما با نقاش و مجسمهسازی به نام رسام ارژنگی آشنا شد. ارژنگی هنرآموزی ارمنی به نام هلن داشت که مهر او بر قلب نیما نشست، اما این عشق فرجام نیکی نداشت. بعد از اعلام خبر کشتار ارامنه بهدست ترکان عثمانی، هلن به همراه خانوادهاش به شهرستانهای دور پناه بردند و بین نیما و هلن ارمنی فراقی ابدی رخ داد.
پایان تحصیلات و دیدار صفورا
نیما تحصیلاتش در تهران را به پایان برد و قصدِ یوش کرد. او به نیت کسب اجازه برای ازدواج با صفورا، عشق اولش، به نزد پدر رفت. پدر نیما و پدر صفورا راضی به این وصلت بودند، اما ابراهیم خان یک شرط داشت و آن هم اینکه پسر و عروسش بعد از ازدواج به تهران مهاجرت کنند. نیما موافق بود، اما صفورا قصد داشت در ایل بماند و هیچگاه زندگی شهری را تجربه نکند. این آغاز جدایی و فراقی دیگر برای نیما بود.
بازگشت به تهران و استخدام شدن در ادارهی مالیه
نیما به تهران بازگشت و به استخدام وزارت مالیه درآمد. «در مالیه از زیر دامن کارد بسته، عبا به دوش انداخته، چکمه میپوشیدم با کلاه پوستی. من یک آدم خطرناک شناخته شده بودم. هر نوع کار میکردم که هیچکس نمیکرد. برای اینکه من در کوهستان و زندگی وحشی آن طور دیگر تربیت شده بودم. پدرم خودش مرا دور از مردم و خشن بار آورده بود. چیزی که مرا رام میکرد و از خیلی کارها که آدم را به خطر میاندازد، باز میداشت این بود که طبیعت من کاملاً شاعر شده بود و خوشی من این بود که شکیبا باشم تا این که تابستان شود و من باز به یوش و جنگلهای ییلاقی کلارزمی و الیور بروم. هر دم یک آب از چشمهای در کنار کوه و در زیر یک درخت تنها روئیده بنوشم در حالی که گوسفندها را که برای دوشیده شدن به گوسفند بند میبرند، در دامنهی کوههای سرد و سبز تماشا کنم.»[3]
دنیای شاعری نیما
بعد از امضای قرارداد ۱۹۱۹ و بحرانی شدن اوضاع مملکت، نیما نخستین شعر بلندش یعنی مثنوی قصهی رنگپریده، خون سرد را سرود و با هزینهی خود به چاپ رسانید. در پایان این شعر نوشته شده است: نیما نوری«یوشی».
نیما چندی بعد یعنی در دیماه ۱۳۰۱ شعر مهم «افسانه» را سرود. قسمتهای ابتدایی شعر «افسانه» به همت میرزادهی عشقی در روزنامهی قرن بیستم به چاپ رسید و واکنشهای بسیاری را به دنبال داشت. نیما مورد حملهی کلامی مخالفانش قرار گرفت. مخالفان او آمادهی ظهور موج نویی از شعر در ادبیات فارسی نبودند، زیرا کماکان نسبت به شعر کلاسیک دچار تعصب بودند.
نیما و عالیه؛ پیوندی طولانی
سال ۱۳۰۴ شمسی بود که نیما با عالیه جهانگیر آشنا شد. عالیه خانم فرزند میرزا اسماعیل شیرازی و خواهرزادهی روزنامهنویس انقلابی شهید، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، بود. ایام عروسی نیما بود که پدرش از دنیا رفت. نیما و عالیه با برگزاری مراسمی مختصر به خانهشان رفتند و زندگی مشترکی را آغاز کردند که تا پایان عمرشان ادامه یافت. شرآگیم ثمرهی این ازدواج است که در سال ۱۳۲۱ به جمع دونفرهی خانوادهی یوشیج اضافه شد. نیما نام جدش را برای تنها پسرش انتخاب کرده است.
عالیه خانم دربارهی آشناییاش با نیما مینویسد: «وقتی که من زن نیما شدم ۲۱ سال داشتم. معلم هم بودم. معلم کلاس چهار ابتدایی بودم و ماهی پانزده تومان میگرفتم»[4]. «سیکل دوم را هم تمام کردم و در این موقع برای من خواستگارهایی میآمد، اما من قبول نمیکردم. روزی شوهر همشیرهی بزرگترم از اداره آمد و به من گفت برای شما خواستگاری پیدا شده. گفتم خیال شوهر کردن ندارم و به همشیرهام گفت آن شخص از من قول گرفته به منزل ما بیاید، من نمیتوانم او را رد کنم. باید بیاید شاید او را پسندیدید. فردای آن روز، غروب، شخصی به منزل ما آمد و کارتی را که این جملات رویش نوشته شده بود به نوکر ما داد و رفت: "تو ساز کوکشدهی آسمانی، قابلیت و هنر تو نواخته شدن و لرزانیدن است. قلبت را جلوی طبیعت باز کن تا نغمههای عشق و جوانی را با ارتعاش اشک و تبسم از تارهای آن بیرون بکشی." وقتی کارت به دست همشیرهی من رسید تعجب کرد که این چه نوع کارتی است و این عبارات چه مفهومی دارد. نوکر را خواستند پرسیدند این را چه کسی داده؟ گفت یک جوان متوسطالقامه سرخرویی به من داد و گفت این را بده به آقا. شوهرش کارت را که دید گفت این همان شخص است که گفتم.[5]»
«... باز فردای آن روز مادرش آمد و باز هم جوابی به دست نیاوردند. پس از چند روز مادر و خواهرش آمدند و پیدرپی خودش میآمد. بالاخره با زبان چرب و نرم مادرم را راضی کرد که این امر خیر سر بگیرد. با یک خرج کمی عقدکنان را راه انداختند.[6]»
آموزگاری نیما
در سالهای ابتدایی زندگی مشترک، نیما و عالیه دو بار نقل مکان کردند؛ ابتدا به بار فروش یا بابل کنونی و بعد به رشت و سپس به آستارا. علت این مهاجرتها شغل معلمی عالیه خانم و انتقالیهای او بود. نیما نیز در آستارا به شغل معلمی مشغول شد و در پایهی متوسطه تدریس کرد؛ البته آموزگاری نیما در مدرسهی حکیم نظامی خیلی طول نکشید، زیرا با مدیر مدرسه به مشکلات جدی برخورد که نتیجهی آن بازگشت خانوادهی یوشیج به تهران و سکونت در خانهی پدری بود.
نیما در آستارا محبوب بود؛ چه در میان مردم و چه در کلاس درس. درگیری او با مدیر مدرسه بر سر بخاری خاموش کلاس در زمستان سرد آستارا بود. دانشآموزان در حمایت از معلم خود از رفتن به کلاس درس خودداری کردند و نیما از مدیر شکایت کرد. این خبر در شهر پخش شد و اولیای دانشآموزان به ادارهی حکومتی رفتند. بازرس اداره اما از مدیر طرفداری کرد و در نهایت نیما مجبور شد مدرسه و آستارا را ترک کند. «بیکار و آشفته است. دلیل آشفتگی او علاوهبر بیکاری، این است که از لادبن خبری نیست. تنها آرامبخش خاطر او سفر در تابستان به یوش و گردش در جنگلهای اطراف آن است.[7]»
نیما و حزب توده
تا سال ۱۳۱۳ از نیما اثر خاصی نمیبینیم، جز تحریر سفرنامهی «بارفروش» و سرایش شعر «قلعهی سقریم». از ۱۳۱۶ به بعد نیما چند شعر سرود: ققنوس، لاشخورها، مرغ آمین، دل فولادم و... .
پس از شکلگیری حزب توده در دوران پهلوی، نیما با این گروه همراه شد، اما هیچگاه خود را عضو حزب توده ندانست و استقلال حزبی خود را حفظ کرد. شعر «امید پلید» او در روزنامهی حزب توده به نام نامهی مردم به چاپ رسید. «من بزرگتر و منزّهتر از این هستم که تودهای باشم. یعنی یک فرد متفکّر محال است که تحت حکم فلان جوانک که دلال و کارچاقکن دشمن شمالی ماست، برود و فکرش را محدود به فکر او کند. این تهمت دارد مرا میکشد. من دارم دق میکنم از دست مردم.[8]»
او همچنین دو شعر «مرغ آمین» و «دل فولادم» را برای دکتر مصدق و جنبشی که آغاز کرده بود، سرود و اینگونه حمایت خود از دکتر مصدق را نشان داد. نیما در دوران زندگیاش فعالیت سیاسی خاصی نداشت، اما از مخالفان حکومت پهلوی بود. برادر نیما، لادبن، سوسیالیست بود و برای دفاع و گسترش عقیدهاش در اواخر اسفند ۱۳۰۰ همراه با چندیدیگر از کمونیستها به شوروی گریخت. او در داغستان سکونت گزید و به نویسندگی پرداخت.
نیما در یکی از نامههایش برای لادبن مینویسد: «البته عزیزم تو خوب احتیاط میکنی و از این طرف دریا تا آن طرف، تجربهها ذخیره کردهای. تو الان پهلوان بزرگ این میدانی که باید به کمک تو فریادها بالا رود. داروی دلسوختگانی که از تو شفاعت میطلبند. دلم میخواست اینجا بوده باشی تا کتابهای مرا بخوانی و من هم از نوشتهجات تو بخوانم. اینهایی را که مینویسم برای این است که از دورافتادگان خودت بیخبر نباشی. تو هم همینطور طولانی بنویس. به این عقیده نباش که مکتوب تو همیشه مختصر باشد... مکتوب دو دوست یا دو برادر سرگذشت آنهاست که باید مثل یک سرگذشت از وضع زندگانی، حالات باطنی، چگونگی گذران و اتفاقات تازهای که برای شخص رخ میدهد حکایت کند. این چطور میشود عزیزم! شاید از کمی فرصت و خستگی خیال است یا حوصله نداری که اینطور مکتوب خود را در چند خط کوتاه تمام میکنی.[9]»
پایان زندگی نیما
سالها پیش میدان تجریش تهران محل زندگی سه چهرهی ادبی بزرگ بود؛ نیما و جلال و سیمین. نیما یوشیج چندین سال همسایهی جلال آل احمد و سیمین دانشور بود. حبیب یغمایی دربارهی نیما مینویسد: «نیما یوشیج را قامتی و قیافهای و حتی نامی شاعرانه بود. تنی لاغر، سری بزرگ، چهرهای بیضی، پیشانی بلند، مویی سفید و آشفته و چشمی درخشنده داشت. کلاه بر سر نمیگذاشت، لباس ساده میپوشید، ملایم و آهسته حرف میزد، سر به زیر افکنده و مؤدب و متواضع بود.»[10]
دیماه ۱۳۳۸ بود؛ شب سرد زمستانی که زور پیرمرد به مبارزه با بیماری ذاتالریه نرسید و رهسپار خاموشی ابدی شد. او ابتدا در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد و سپس بنا به وصیتش پیکرش را به زادگاهش، یوش مازندران، منتقل کردند. خانهی قدیمی نیما در یوش که سالشمارش به زمان قجرها میرسد، ثبت ملی شده است و امکان بازدید از آن فراهم است.
آثار نیما یوشیج
نیما یوشیج بهعنوان پدر شعر نوی فارسی با سرودن شعر «افسانه» مسیر جدیدی در شعر معاصر ایران ایجاد کرد که تا به امروز رهروان بسیاری به خود دیده است. روزگاری که فضای شعری فارسی راکد بود، نیما با ایجاد تحولی اساسی و اثربخش جان تازهای به شعر بخشید.
نخستین مجموعهی شعر او با نام قصهی رنگ پریده، خون سرد در فروردین ماه سال ۱۳۰۰ و با هزینهی شخصی نیما به چاپ رسید. این مجموعه شعر در قالب مثنوی سروده شده است. خانوادهی سرباز نام دومین مجموعهی شعر اوست که باز هم با سرمایهی خودش در سال ۱۳۰۵ در دفتر کوچکی در چهلوهشت صفحه با قطع جیبی به چاپ رسانید. این مجموعه شعر شامل شعرِ خانوادهی سرباز و چهار شعر دیگر است.
افسانه سومین کتابی است که از نیما به چاپ رسیده است. این اثر سال ۱۳۲۹ در قطع جیبی و در شصتوچهار صفحه بهکوشش احمد شاملو به بازار کتاب آمد. ناشر این کتاب انتشارات علمی فرهنگی بود. در همین سال کتابی نیز با عنوان دو نامه منتشر شد؛ نامهی نیما یوشیج به دوستش علی پرتو (شین پرتو) و پاسخ پرتو به او. نیما در نامهاش نظرات خود دربارهی شعر و هنر را برای دوست شاعرش بازگو میکند. این نامه یکی از مهمترین نوشتههای نیما به شمار میرود.
مجموعهی شعر بعدی که از نیما به چاپ رسید، نیما یوشیج کیست، چیست؟ نام دارد. این مجموعه در قطع جیبی و در نودوشش صفحه به دست دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی در انتشارات احمد ناصحی منتشر شده است.
سیروس طاهباز دیگر نیمادوستی است که آثار نیما را نسخهبرداری، تدوین و چاپ کرده است. کتاب نیما یوشیج، کماندار بزرگ کوهستان یکی از کتب مهم و جامع دربارهی زندگی و آثار نیما است که به همت نشر ثالث منتشر شده است.
شاعری نیما از ابتدا تا انتها
نیما شعر میگفت، اما آنها را به چاپ نمیرساند؛ تا اسفندماه سال 1299 که مثنوی قصهی رنگ پریده، خون سرد را سرود و آن را چاپ کرد. روی جلد این کتاب نام نیما به دو زبان فارسی و لاتین و در پایان شعر نام نیما نوری(یوشی) نوشته شده است. وزن و زبان قصهی رنگ پریده، خون سرد شبیه به مثنوی مولوی است و موضوعش شرححالی است که نیما از زندگانی خودش میدهد. او از روزهایی که پشت سر گذاشته، احوالاتی که دارد و روزهایی که در پیشرویش است سخن میگوید. نیمای بیستوسهساله که در مدرسهی سن لویی تحصیل کرده و آموزگار ادبیاتش نظام وفا بوده است؛ معلمی که مشوق او در شاعری بود. در ادامهی این شعر نیما یوشیج از همراهی سخن به میان میآورد که عشق نام دارد.
«پس از یک مقدمهی کوتاه و دردآلود، شاعر از کسی سخن میگوید که از کودکی همواره همراه او بود و از کارسازی و مددکاری او بهره میگرفت. این همراه «عشق» نام دارد و شاعر شادمان همراه او سیر میکند. اما بعد سوز عشق در او تأثیر میکند و جهان در نظر او تغییر میکند. روز درد و ناکامی فرا میرسد. عشق او را از دیار خود آواره میکند و او را از روستا به شهر میکشاند. دیگر مرحلهی شاعری آغاز شده است. عشق که او را به شاعری کشانده است ندا میدهد که با شعرش مردم را راهنمایی کند و از درد بدبختی و ناکامی برهاند. اما مردم سخن او را نمیشنوند و او را دیوانهای میپندارند که به دنبال افسانه است.»[11]
من ندانم با که گویم شرح درد
قصهي رنگ پریده، خون سَرد
هرکه با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
قصهام عشاق را دلخون كند
عاقبت خواننده را مجنون كند
آتش عشقست و گيرد در كسی
كاو، زسوز عشق میسوزد بسی
این شعر از آن جهت دارای اهمیت است که سرمشق و نمونهی ابتدایی شعر مهم نیما یعنی «افسانه» است.
افسانه منظومهای است که در ۱۲۷ بند[12] سروده شده است. نیما وقتی افسانه را سرود بیستوپنج سال سن داشت. این شعر در «در قالبی نامرسوم اما زیبا سروده شده است که چهار سطر هر بند آن به صورت چهارپاره است که غالب آنها مانند چهارپارههای معمول در خط دوم و چهارم قافیه دارند و به دنبال این چهار سطر، سطر پنجمی میآید که از نظر قافیه با چهار سطر قبلی ارتباطی ندارد. در وزنی نه چندان مرسوم ساخته شده است است که در سراسر شعر همپای با قافیهها مانند یک قطعهی موسیقی به ایجاد فضای غنایی و پرابهام شعر میانجامد.[13]»
موضوع شعر افسانه مکالمهای است بین شاعر_عاشق و موجودی خیالی_درونی به نام افسانه. نیما با "افسانه" سخن میگوید که از منظر سیروس طاهباز نمایندهی مفهوم انتزاعی و دیگرگونشوندهی "عشق" است که در شرایط و مراحل مختلف به شکلهای گوناگون رخ مینمایاند. مکالمهی شاعر و افسانه نمایشگونه، طبیعی و آزاد است. تفاوتی که عنصر مکالمه در افسانه با مکالمه در شعر شعرای قدیمی دارد این است که از تکلفات شعری خبری نیست و آن «گفت و پاسخ داد»ها را نمیبینیم.
نیما در افسانه، طبیعت را زندگی میکند. او خود فرزند طبیعت است و در این باره مینویسد: «چیزی که بیشتر مرا به این ساختمان تازه معتقد کرده است، همانا رعایت معنی و طبیعت خاص هر چیز است و هیچ حسنی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند و معنی را به طور ساده جلوه بدهد. این قدرت و استعداد خود را بیشتر به کار انداخته باشد.»[14]
قسمتهای ابتدایی افسانه در همان زمان سروده شدنش در هفتهنامهی قرن بیستمِ میرزادهی عشقی به چاپ رسید که شامل مقدمه و یک بند از شعر بود و متن کامل آن برای اولین بار بهکوشش احمد شاملو در سال ۱۳۲۹ منتشر شد. نیما تا سال ۱۳۲۴ به تغییر و اصلاح قسمتهایی از شعر پرداخته است.
نیما در آغاز افسانه را به نظام وفا، آموزگار ادبیاتش در مدرسهی کاتولیکی سن لویی، تقدیم میکند: «به پیشگاه استاد نظام وفا تقدیم میکنم: هر چند که میدانم این منظومه هدیهی ناچیزی است، اما او اهالی کوهستان را به سادگی و صداقتشان خواهد بخشید. نیما یوشیج دیماه ۱۳۰۱.» [15]
در شب تیره، دیوانهای کاو
دل به رنگی گریزان سپرده،
در درهی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقهي گیاهی فسرده
میکند داستانی غمآور.
در میان بس آشفته مانده،
قصهی دانهاش هست و دامی.
وز همه گفته ناگفته مانده
از دلی رفته دارد پیامی.
داستان از خیالی پریشان:
ـ« ای دل من، دل من، دل من!
بینوا، مضطرا، قابل من!
با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من،
جز سرشکی به رخسارهی غم؟
نیما با به کار بردن نمادها به عمق شعرش میافزاید. خود متعقد است که باطن شعر با یک بار خواندن نباید به دست بیاید. سمبول در اشعار نیما یوشیج با موازین مکتب سمبولیسم فرانسه و اشعار بودلر و مالارمه تفاوت دارد. درونی کردن و عمق بخشیدن به معنای شعر به مدد نمادها ویژگی خاص شعر نیما است.
نیما یوشیج در همان سالها اشعار دیگری در قالب مثنوی سرود ازجمله چشمهی کوچک، گل نازدار، مفسدهی گل، جامهی نو، در جوار سخت سرو و گنبد و ... . او شعرهایی در قالب نیمهسنتی نیز دارد؛ "وطنم و قو" در قالب چهار پاره و "محبس"، "خارکن" و... در انواعی از مسمط، مستزاد و ترکیب بند.
زبان و بیان نیما در این اشعارش ساده و روشن و محتوا بیشتر اجتماعی و در حمایت از ستم دیدگان است.
در شعر «محبس» میخوانیم:
«موی ژولیده، جامهها پاره همه بیچارگان بیکاره
بیخبر این یک از زن و فرزند و آن دگر از ولایت آواره
این یکی را گنه که کم جنگید
و آن دگر را گنه که بد خندید
گنه این ز بیم رفتن جان در تکاپو فتادن از پی نان
گنه آن قدم نهادن کنج گنه این گشادگی دهان
نیما در همین ایام چند شعر اجتماعی دیگر نیز میسراید، مانند خانوادهی سرباز، از ترکش روزگار، بشارت، قلب قوی، سرباز فولادین و... . «نیما، شاعری است آرمانی و مردمگرا با افکاری نشأتگرفته از اندیشههای مترقی زمان خود. گذشته از این شعرها که کاملاً اجتماعیاند، در هر حکایت و تمثیلی که میآورد، نکتهای فلسفی یا پندآموز و انتقادی را مطرح میکند.[16]»
در سالهای ۱۳۱۱ و ۱۳۱۲ شعری از نیما در دست نیست و در سال ۱۳۱۳ شعر «دود» را در قالب قطعه میسراید. در این سالها نیما یوشیج در تکاپوی فکری سرودن شعری است که هم از درد دوران بگوید و هم حکومت پهلوی اجازه چاپ به آن بدهد. نیما با بالهای «ققنوس» به سمت این هدف پرواز میکند.
ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازهی جهان،
آواره مانده از وزش بادهای سرد،
بر شاخ خیزران،
بنشسته است فرد.
بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان.
او نالههای گمشده ترکیب میکند،
از رشتههای پارهی صدها صدای دور،
در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه،
دیوار یک بنای خیالی میسازد.
از آن زمان که زردی خورشید روی موج
کمرنگ مانده است و به ساحل گرفته اوج
بانگ شغال و مرد دهاتی
کردهست روشن آتش پنهان خانه را
ققنوس نیما یوشیج آغازگر انقلابی در شعر فارسی است. "ققنوس" جدیتر از "افسانه" به تحول میاندیشد و تحول نیز میآفریند. این شعر ققنوسی تنها و خوشخوان را به تصویر میکشد که جدا از دیگر مرغان بر شاخهای از درخت نشسته است و نغمههایی از دوردستها میشنود و برای این نغمهها تصویرپردازی خیالی میکند. ققنوس برآمده از تفکرات عمیق نیماست. او نه تنها قالب شعری جدیدی ارائه میدهد، بلکه در محتوا نیز مضمونآفرینیهای بدیعی دارد.
نیما یوشیج در نگاه دیگران
منوچهر آتشی دربارهی نیما و اهمیت سنتی که پایهگذاری کرد، مینویسد: «نیما در این دیار هنوز ناشناس است. قالب نیمایی را شناختهاند؛ یعنی سهلالوصول یافتهاند. اما معنای کار و انقلاب نیما را نفهمیدهاند. فیالمثل هنوز درنیافتهاند که چرا نیمای سنتشکن، خود شعر بیوزن نسروده است. آیا از ناتوانی و نادانی بوده است؟ بیتردید نه، او میدانسته به چه مهمی دست یازیده است. او شاعری پارسیگوی و وارث شاعران پارسیگوی بوده که کوشیده خود و ادبیات دیار خود را با جهان پیشرفته هماهنگ کند. او سنت نشکسته تا با گذشته دشمنی کند؛ بلکه سنت شکسته تا سنتی نو پی بریزد. سنتی که همیشه آبستن سنتی تازهتر باشد. نیما ظرفیتهای تازه و تازهتر زبان شعر پارسی را پیش روی ما گذاشته است.»[17]
نصرت رحمانی نیز از نیما اینگونه میگوید: «تنها و غریب از پشت کوهها به اینجا آمد، تنها و غریب در مقابل خیل انبوه فرمانبرداران قوانین کهن سینه سپر کرد، تنها و غریب تا دورترین مرز سرزمین کجاندیشان و سیاهکیشان پیش تاخت و تنها و غریب در پهنهی وسیع فتوحاتش شمشیر به دست جان داد. او نه تنها بدعتگذار، بلکه شاعر بزرگی بود که تاریخ ادبیات ما تاکنون به خود ندیده است، بلکه انسانی غریب و تنها بود که به ما آموخت قلبهایمان را بر سر دستهایمان نگه داریم و با شعرهایمان زندگی کنیم. او به ما آموخت شعر اسلحه است.[18]»
[1]- طاهباز، سیروس، کماندار بزرگ کوهستان، تهران، نشر ثالث، ۱۳۸۰، ۲۲۵
[2]- همان، ۱۹۲ و ۱۹۳.
[3]- همان، ۴۰.
[4]- همان، 43
[5]- همان، ۴۴.
[6]- همان، ۴۴.
[7]- همان، ۱۷۱.
[8]- همان، ۲۷۰.
[9]- همان، ۲۴.
[10]- مجلهی «یغما»، سال ۲۱، شمارهی بهمن ۱۳۴۴.
[11]- طاهباز، سیروس، کماندار بزرگ کوهستان، تهران، نشر ثالث، ۱۳۸۰، ۱۴۰
[12]- منظور از بند، هر پنج سطر از شعر است.
[13]- طاهباز،۱۳۸0: ۱۴۲
[14]- مجموعهی کامل اشعار نیما یوشیج، ۳۸.
[۱۵]- حقوقی، محمد، شعر زمان ما: نیما یوشیج، تهران، نشر نگاه، ۱۳۷۹، ۸۵.
[۱۶]- طاهباز،۱۳۸۰: ۱۵۹.
[۱۷]- آتشی، منوچهر، گزیده اشعار ، ۳۶.
[۱۸]- لاهوتی، محمدرضا. یادمان نیما. ۱۶۵و۱۶۶.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.