فروخ فرخزاد شاعر و هنرمند نامآشنا، به تاریخ پانزدهم دی ماه 1313 در تهران متولد شد. (از تاریخ تولد فروغ دو روایت وجود دارد؛ هشتم و پانزدهم دیماه. اگر آثار نگاشتهشده دربارهی او را بررسی کنیم، قول دوم (۱۵ دی) قویتر است و مشخصاً کتاب کسی که مثل هیچ کس نیست _که گردآورندهی آن خواهر فروغ، پوران فرخزاد، است_ آن را تأیید میکند.) پدر سرهنگ محمد فرخزاد و مادر توران وزیریتبار. فروغ فرزند چهارمِ یک خانوادهی پرجمعیت بود؛ خواهرها و برادرها امیرمسعود، فریدون، مهرداد، پوران و گلوریا. سالهای کودکی و اساسا تجربهی زندگی در خانهی پدری، چندان دوستداشتنی و خوشایند نبود؛ وضعیتی که پوران فرخزاد در توصیف آن صراحتا از واژهی «وحشتبار» استفاده میکند.[1] پدر مردی بود خشک، عصبی و خالی از هر نوع احساس؛ روحیهی یک نظامیِ سرسخت به وضوح در شخصیت او متبلور بود. او اغلب سعی داشت با سخت گرفتن به فرزندانش و محروم کردنشان از آسایش و امکانات زندگی، زمینهی رشد آنان را مهیا کند. پوران پدر را این طور توصیف میکند: «چهرهاش همیشه از یک خشونت عجیب مردانه پُر بود. یک سرباز واقعی با یک چهرهی قراردادی یا بهتر بگویم با یک ماسک فراردهنده و همیشه همینطور بود. یادم میآید به محض اینکه صدای مهمیز چکمههایش بلند میشد، همهی ما از حالی که بودیم بیرون میآمدیم و مثل موشهایی که بوی گربه را شنیده باشند، خودمان را از دیدرس و دسترس او دور میکردیم.»[2] محمد فرخزاد با تمامی این مشخصات و مختصاتِ شخصیتی که تاثیر بسیاری بر زندگی و نگرش فروغ داشت، از طرفی دیگر مردی ادبدوست و اهل کتاب بود. فروغ، پوران، فریدون و دیگر فرزندان، همگی بخشی از توانمندی ادبی خود و پرورش آن را مرهون این علاقهی پدر و امکانات ناشی از آن _مانند کتابخانهاش_ بودند.
فروغ تحصیلات متوسطهی خود را در دبیرستان خسرو خاور به پایان رساند و سپس _در سال 1328_ وارد هنرستان بانوان کمالالملک شد. در آنجا زیر نظر اساتیدی چون بهجت صدر نقاشی را آموخت و بعدها در اثر معاشرت با اشخاصی چون سهراب سپهری و مهری رخشا به آموختههای خود افزود. دو پرترهی او از چهرهی خودش و حسین منصوری، فرزندخواندهاش، جزو مشهورترین آثار تجسمی اوست.
در همین دوران بود که یک اتفاق ناگهانی و تاثیرگذار در زندگی فروغ رخ داد؛ ازدواج با پرویز شاپور. اتفاقی که فروغ بعدها از آن اینچنین یاد میکند: «آن عشق و ازدواج مضحک در شانزده سالگی پایههای زندگی آیندهی مرا متزلزل کرد.»[3] این ازدواج به اصرار فروغ و پرویز، با وجود مخالفت خانوادهها سرانجام تحقق پذیرفت؛ اما دیری نپایید. باوجود علاقهی متقابلی که این زوج به یکدیگر داشتند، فاصلهی دنیاهایشان چنان بعید بود که ادامه دادن زندگی مشترک را ناممکن میکرد. بدین ترتیب فروغ در سال 1334 در حالی که کامیار، پسرش، تنها سه سال داشت از پرویز شاپور جدا شد. این جدایی دو پیامد ناگوار برای او داشت؛ محرومیت از ملاقات با کامیار و بیاعتنایی پدر نسبت به او. فروغ که با متارکه، همسر و فرزندش را با هم از دست داده بود، از حمایتهای مادی و معنوی پدر نیز محروم شد. اوج اختلافات پدر و دختر منجربه ترک خانه شد. فروغ سرگردان و بیآشیان، ناچار به خانهی طوسی حائری پناه برد و حدود سه ماه با این دوست به سر برد.
فروغ نمیخواست تمام سهمش از زندگی «رفتن به مجالس رقص و پوشیدن لباسهای قشنگ و وراجی با زنهای همسایه و... خلاصه هزار کار کثیف و بیمعنی دیگر» باشد. او زندگی را به اندازهی ذهن و قلبش، به اندازهی دنیای درونش فراخ و رها میخواست؛ بنابراین باوجود تمام دشواریها و فشارهای روحی موجود، متوقف نشد. سال 1335 به ایتالیا و از آنجا به آلمان سفر کرد و علیرغم شرایط مالی و روحی نامساعد، به آموختن چند زبان و ادامهی فعالیتهای ادبی و هنریاش پرداخت. مدتی بعد به ایران بازگشت، اتاق کوچکی دستوپا کرد و به دنبال کار گشت. او کتاب دومش، دیوار، را که در همین سال منتشر شد، به پرویز شاپور تقدیم کرد. فرخزاد کتاب اول خود یعنی اسیر را بهار 1331 و در آستانهی به دنیا آمدن پسرش منتشر کرده بود. در ادامه با مجلاتی مانند فردوسی همکاری کرد و چند داستان کوتاه از جمله بیتفاوت و کابوس را نوشت. آغاز فعالیت فروغ در مطبوعات را فریدون مشیری چنین بیان میکند: «دختری با موهای آشفته، با دستهایی که از جوهر خودنویس آغشته شده بود، با کاغذی تاشده که شاید هزار بار آن را میان انگشتانش فشرده بود، وارد اتاق هیأت تحریریهی مجلهی روشنفکر شد و با تردید و دودلی، در حالی که از شدت شرم، کاملا سرخ شده بود و میلرزید، کاغذش را روی میز گذاشت. این دختر فروغ فرخزاد بود... اولین شعرش را به مجلهی روشفکر سپرد و همان هفته بود که صدها هزار نفر با خواندن شعر بیپروای او، با نام شاعرهای آشنا شدند که چندی بعد به شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیاری یافت.»[4]
مدت اندکی از انتشار عصیان گذشته بود که فروغ در شهریور ماه 1337 با ابراهیم گلستان آشنا شد. ابتدا به عنوان یکی از کارکنان گلستانفیلم در دفتر مشغول به کار شد؛ سپس کارِ ثبتِ مشخصاتِ نماهای فیلمها را بر عهده گرفت و مدتی بعد برای فراگیریِ آموزشهای تخصصیتر در حوزهی فیلمسازی راهیِ اروپا شد. سال 1339 به عنوان بازیگر جلوی دوربین ابراهیم گلستان رفت و سال بعد اقدام به روی صحنه بردن نمایشی با نامِ « کسبوکار میسیز وارن » کرد که ناتمام ماند و در 1341 نقش اول فیلم « دریا » ساختهی گلستان را بر عهده گرفت که آن پروژه نیز به سرانجام نرسید. در تابستان همین سال برای تهیهی مستندی از جزامخانهی تبریز، به آنجا سفر کرد و پاییز و در طی یک سفر مجدد، ساخت مستند را شروع کرد. در طول تهیهی مستند « خانه سیاه است » با حسین منصوری آشنا شد؛ فرزند یک مادر جزامی و بیسرپرست. فروغ سرپرستی حسین را پذیرفت؛ تلفیقی از حس انساندوستی و مهربانی ذاتیِ او و زخمهای روحیِ یک مادرِ محروم از فرزند. حسین گویی آمده بود تا قلب ملتهبِ فروغ را التیام بخشد و یاد کامیار را برای او زنده کند. «فکر و غصه راحتم نمیگذاشت. مرا میکشت. مرا از درون میتراشید. حسین که آمد، آرامتر شدم. اصلا گویی توی صورت این پسرک، کامی را میبینم.»[5]
مستند « خانه سیاه است » که پیام اصلی آن «کوشش انسان برای دفع زشتی و ظلم و درد»[6] بود در فستیوال اوبرهاوزن[7] آلمان برندهی جایزهی بهترین فیلم شد. فروغ در سال 1342 در نمایش « شش شخصیت در جستوجوی نویسنده » و سال بعد در فیلم « خشت و آینه » به ایفای نقش پرداخت. در همین دوره کتاب تولدی دیگر را منتشر کرد که در ابتدای آن نوشته شده بود: تقدیم به ا.گ. این مجموعهی شعر با آثار قبلی او تفاوتهای قابلاعتنایی دارد که در بخش دوم یادداشت فروغ فرخزاد به آن خواهیم پرداخت. مدتی بعد هم انتشار ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد؛ نزدیک به پایان!
24 بهمن 1345 فروغ نهار را در منزل پدری صرف میکند و پس از گفتوگویی کوتاه با مادر برای گرفتن چند حلقه فیلم با جیپ گلستانفیلم راهی تقاطع مرودشت و لقمانالدوله میشود. گویی آخرین توصیههای توران وزیری در باب احتیاط در رانندگی تاثیر چندانی در دخترِ سرکشِ سربههوایش نداشته و شاید هم قدرتِ بیچونوچرا سرنوشت یک حقیقت است. «طی یک حادثهی وحشتناک رانندگی در جادهی درروس ـ قهلک، فروغ فرخزاد شاعرهی معروف کشته شد.»[8] اظهارات نزدیکان فروغ حاکی از آن است که او بسیار مرگاندیش بوده و مرگ خود را در سنین جوانی بارها پیشبینی کرده است. او حتی به واسطهی مشکلات بسیار زندگی و تلاطمهای روحی یا به قول ابراهیم گلستان «عدم تعادلِ موسمی» چند اقدام ناموفق در جهت پایان دادن به زندگیاش داشته است. به هر صورت مرگ ناگهانی و نابههنگام فروغ، آن هم دقیقا در دورانِ نزدیک به کمال شعری و ادبیاش، جمع کثیری از ادبدوستان را متأثر و متأسف کرده و میکند.
«من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد...
من از کجا میآیم؟
من از کجا میآیم که اینچنین به بوی شب آغشتهام؟
هنوز خاک مزارش تازه است
مزارِ آن دو دست سبز جوان را میگویم...
به مادرم گفتم: دیگر تمام شد
گفتم: همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم.»[9]
فروغ فرخ زاد (مجموعه سروده ها)
فروغ فرخ زاد (مجموعه سروده ها) (جیبی)
فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان
دربارهی ارتباط فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان از گذشته تا اکنون صحبتهای بسیاری شده است؛ از روایتهای خانوادهها و نزدیکانِ طرفین تا کتابها و مستندها و ... . این اظهارنظرها گاه بیطرفانه بوده و سعی در بیان واقعیات داشتهاند و گاه نیز دستمایهی تعصبات و منفعتطلبیها شدهاند. به هر صورت وجود یک رابطهی هنری_عاطفی میان ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد انکارشدنی نیست. این دو قریب به یک دهه دوستی و همکاری نزدیکی با یکدیگر داشته و هر کدام به سهم خود به رشد و تحول دیگری کمک کردهاند که البته این جهش و تبدّل در فروغ و آثار او مشهودتر است.
برخی تحول فکری و _به تبع آن_ شعریِ فروغ را در دو دفتر آخرش صرفا ناشی از تاثیر گلستان بر او دانستهاند؛ اما به نظر میرسد قضاوت منصفانهای نیست. ابراهیم گلستان یکی از عوامل موثر در حرکت رو به کمال فروغ بود، نه تمامیِ آنها. فروغ تمام دههی پایانی زندگی خود را صرف جستوجو، آموختن و کوشش در جهت ارتقای خود کرده بود. مطالعات گسترده، چندین و چند سفر به اروپا، تعمق در نظریات و رویکردهای ادبی و شعری، کسب تجربیات گوناگون در حوزههای متنوعِ هنری، معاشرت و ملازمت با طیف قابلتوجهی از شعرا و روشنفکران و... همگی در شکلگیری وسعتِ دید و تحول اندیشهای که در تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد شاد آن هستیم، نقش موثر داشتهاند. او دو سال پیش از مرگش میگوید: «دربارهی موضوع شعر، به شما گفتم که شعرِ من با من پیش آمده است. در اسیر، دیوار و عصیان، من فقط یک بیانکنندهی ساده از دنیای بیرونی بودم. در آن زمان شعر هنوز در من حلول نکرده بود، بلکه با من همخانه بود. ... اما بعدا شعر در من ریشه گرفت و به همین دلیل موضوع شعر برایم عوض شد. دیگر من شعر را تنها بیان یک احساس منفرد دربارهی خودم نمیدانستم بلکه هرچه در من بیشتر رسوخ کرد، من پراکندهتر شدم و دنیاهای تازهتری را کشف کردم.»[10]
مرگ فروغ تأثیر بسیار عمیقی بر زندگی گلستان داشت؛ در توضیح این تأثیر همان بس که کاوه گلستان، پسر ابراهیم گلستان، میگوید: «تا آنجا که به من مربوط است، پدرم هم با مرگ فروغ مُرد.»[11]
امیر کراری، فیلمبردار گلستانفیلم، در توضیح ارتباط فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان به نکتهی ظریفی اشاره میکند که با بیان آن به این بخش از نوشتار حاضر پایان میدهیم. او میگوید: «مطبوعات نوشتند، در اذهان بود و میگفتند که اینها عاشق و معشوق بودهاند.... ولی من میگویم رابطهی عمیق آنها فقط از راه هنر بود.»[12]
اگر مایل به کسب اطلاعات بیشتر در باب آثار و سبک شعر فروغ فرخزاد هستید، لطفا به بخش دوم این یادداشت در سایت آوانگارد مراجعه فرمایید.
[1]- مراجعه کنید به مستند «سرد سبز» ساختهی ناصر صفاریان
[2]- م. آزاد، پریشادختی شعر؛ زندگی و شعر فروغ فرخزاد، تهران، ثالث، 1376، صفحهی 3
[3]- فرخزاد، پوران، کسی که مثل هیچ کس نیست: دربارهی فروغ فرخزاد، تهران، کاروان، 1381، صفحهی 15
[4]- همان: 16
[5]- همان: 27
[6]- م. آزاد، 1376: 38
[7]- Uberhausen
[8]- فرخزاد، 1381: 36
[9]- فرخزاد، فروغ، مجموع اشعار، تهران، نگاه، 1382: 309- 3232
[10] فرخزاد، 1381: 30
[11]- مراجعه کنید به مستند «سرد سبز» ساختهی ناصر صفاریان
[12]- همان
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.