سمندریان، شیفته‌ی صحنه

حمید سمندریان: مروری بر زندگی و آثار

عاطفه درستکار

شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۷

(1 نفر) 4.5

حمید سمندریان کارگردان و مترجم ایرانی

زندگی‌نامه

حمید سمندریان، کارگردان و مترجم ایرانی، ۹ اردیبهشت ۱۳۱۰ در تهران چشم به جهان گشود. او حین تحصیل در مقطع دبیرستان فعالیتش را در زمینه‌ی تئاتر شروع کرد و در کلاس‌های حسین خیرخواه، شباویز و نصرت کریمی شرکت کرد که این کلاس‌ها زیر نظر عبدالحسین نوشین، مترجم برجسته، برگزار می‌شد. سمندریان در نواختن ویولون هم دستی داشت و به کلاس‌ها محمود ذوالنون می‌رفت. وی بعد از اتمام دبیرستان به آلمان رفت و دوره‌ی مهندسی شوفاژ سانترال را در دانشگاه صنعتی برلین سپری کرد.

بعد از آن وارد کنسرواتور عالی موسیقی و هنرهای نمایشی هامبورگ شد اما شیفتگی او به تئاتر آنقدر زیاد بود که مجالی برای پرداختن به موسیقی برایش باقی نمی‌گذاشت. حال از زبان خودش:« من از اول با خودم شرط کرده بودم هر طوری شده تئاتری بشوم. حتی این‌جا شاگرد ویولون آقای ذوالنون بودم. وقتی ایشان می‌دید من کلاس حسین خیرخواه هم می‌روم، به من می‌گفت برو آن‌جا. این‌جا توی کلاس ویولن وقتت تلف می‌شود. می‌گفت من نمی‌خواهم روی علاقه‌ات حرف بزنم اما این پرش آرشه که به تو گفتم، باید یک هفته وقت بگذاری تا خوب یاد بگیری. نیا این‌جا و وقتت را تلف نکن. من هم آمدم خانه و یک شب گریه کردم و دیگر نرفتم. رفتم کلاس حسین خیرخواه. تئاتر را ترجیح دادم.» (در مصاحبه با روزنامه‌ی اعتماد، تیر ۱۳۹۱)

او مدت شش سال تحت آموزش ادوارد مارکس، یکی از استادان برجسته‌ی تئاتر، اصول و مبانی کارگردانی و بازیگری را آموزش دید و در کنار آن  در آلمان به صورت حرفه‌ای مشغول به کار شد.

سمندریان بعد از اتمام این دوره به دعوت اداره‌ی هنرهای نمایشی دراماتیک به ایران برگشت.

در این زمان یک برنامه‌ی تلویزیونی از تلوزیون ملی به او پیشنهاد داده شد و او خلاف میلش، آن را پذیرفت. به این ترتیب، نخستین کار حمید سمندریان تله‌تئاتر «جراحی پلاستیک» از پیر فراری[1] بود که در سال ۱۳۴۰ برای تلویزیون ملی ایران کارگردانی کرد.

یک سال بعد او و تیمش در اداره‌ی هنرهای دراماتیک سالنی با ظرفیت ۵۰ تا ۶۰ نفر آماده کردند که چند برنامه نمایشی در آن اجرا شد. سمندریان اولین اثر خود، نمایشنامه‌ی دوزخ نوشته‌ی ژان پل سارتر را در همین تالار روی صحنه برد. او با همکاری مهدی فروغ هنرستان هنرهای آزاد دراماتیک را تأسیس کرد.

پس از آن حمید سمندریان به دعوت مهندس هوشنگ، مهدی برشکلی و مهدی نامدار دانشکده‌ی تئاتر دانشگاه تهران را بنا کردند و در سال ۱۳۴۸ شروع به تدریس در دانشکده‌ی هنرهای زیبا کرد.

در دهه‌ی ۶۰ وی از فعالیت‌های دانشگاهی فاصله گرفت اما بعد از مدتی با وساطت یکی از شاگردانش، بهروز غریب‌پور اجازه‌ی بازگشت او به دانشگاه داده شد.

او پایه‌گذار گروه نمایش دانشکده‌ی هنر و معماری دانشگاه تهران است. چندی بعد از تشکیل آن گروه، مؤسسه‌ی بازیگری خودش را تأسیس کرد.

اسامی تعدادی از شاگردان او: عزت‌الله انتظامی، محمدعلی فردین، گوهر خیراندیش، مهدی هاشمی، سوسن تسلیمی، امین تارخ، حامد بهداد، پارسا پیروزفر، رابعه اسکویی و نگار فروزنده.

وصیت‌نامه‌ی زندگی هنری سمندریان

« زندگی گالیله در واقع افراطی‌ترین درامی است که دوست دارم آن را اجرا کنم، اما شرایط به‌گونه‌ای نیست که بتوانیم زندگی او و سکوت تحمیلی پنجاه‌ساله‌اش را اجرا کنیم. از آن‌جا که طعنه‌های اندک من در نمایش ملاقات بانوی سالخورده مضر شناخته نشده و همین‌طور با اصراری که به ادامه‌ی کارم وجود دارد، بار دیگر وسوسه شدم تا نمایش زندگی گالیله را به‌عنوان وصیت‌نامه‌ی زندگی هنری خود اجرا کنم.»

هرچند که متأسفانه این خواسته به دلایل مختلفی برآورده نشد. او مدت‌ها بود که متن نمایشنامه را ترجمه کرده بود و حتی چند بار تا پای اجرای نمایش هم رفت اما اجرا توقیف شد.

سمندریان و نمایش

او سال ۱۳۴۲ گروه تئاتری به‌نام گروه هنری پازارگاد تشکیل داد که به صورت یک شرکت تعاونی فعالیت می‌کرد اما به دلیل اینکه مورد حمایت اداره‌ی هنرهای زیبا قرار نگرفت آنها دست به دامان انجمن‌های ایتالیا، فرانسه، آلمان و روسیه شدند.

سمندریان برخی از مهم‌ترین متون نمایشی از نویسندگان مطرح ادبیات نمایشی غرب مانند دورنمات، برشت، چخوف، یونسکو، سارتر، ویلیامز و ایبسن را ترجمه و کارگردانی کرد.

وی تنها یک فیلم با عنوان تمام وسوسه‌های زمین در سال ۱۳۶۸ ساخت که با اقبال روبه‌رو نشد و مورد انتقاد قرار گرفت چراکه آن را در حد تئاتر می‌دانستند.

او چندین تئاتر رادیویی و تله‌تئاتر را اجرا کرد که برخی از آنها با همکاری بازیگران آلمانی بود.

او کتابی به نام این صحنه خانه‌ی من است نوشت که می‌توان آن را به نوعی زندگی‌نامه تلقی کرد.

وفات

سمندریان مبتلا به بیماری سرطان کبد بود و در آخر  روز پنج‌شنبه ۲۲ تیرماه ۱۳۹۱، در سن ۸۱ سالگی در منزلش چشم از جهان فرو بست.

بهرام بیضایی هم در سوگ او یادداشتی تحت عنوان «یادمان سمندریان» نوشت.

یکی از دو سالن تماشاخانه ایرانشهر در تهران به نام سمندریان نامیده شده‌است.

معرفی چند اثر

فیزیکدان‌ها

نویسنده: فردریش دورنمات

بگذارید با یک سؤال شروع کنم، مرز بین خیال و واقعیت چقدر قابل تشخیص است؟ پاسخ به این پرسش چالش‌برانگیز است و البته که آدمی را به فکر فرو می‌برد. این سؤال برای دورنمات هم ظاهراً وجود داشته چراکه در چند اثرش سعی در شکافتن موضوع دارد و از همین جهت پیرنگ نمایشنامه‌هایش اغلب مبتنی بر همین مرز وهم و حقیقت است. 

در این نمایشنامه سه فیزیکدان ایفای نقش دارند که در یک آسایشگاه بستری شدند و هر کدام ادعا دارند که یکی از چهره‌های برجسته هستند، مثلاً هربرت می‌گوید که نیوتن خودش است، ارنست ادعا می‌کند که اینیشتن است و تنها موبیوس از شخصیت خودش آگاه است و ادعای او این است که با سلیمان نبی حشر و نشر دارد. شروع داستان به نوعی با گره‌ی اصلی مقارن می‌شود؛ یک قتل، یک جنایت باعث می‌شود مخاطب وارد آسایشگاهی شود که افراد پولدار در آنجا بستری شدند اما اقامتگاه فیزیکدان‌ها جدای از آنهاست. هربرت یا همان نیوتن پرستارش را به قتل رسانده که پای پلیس را به آنجا باز کرده است. 

از نکات قابل توجه این نمایشنامه پدیده‌ی «تکرار» است؛ تکرار عمل‌ها. هر سه فیزیکدان با فاصله‌ی زمانی کم پرستارشان را می‌کشند و علت هر سه قتل هم یکی است؛ عشق. آنها ادعا می‌کنند که عشق شخصیت حقیقیشان را فاش می‌کند و هر جور که بود با تلاش جلوی آن را گرفتند. «وظیفهٔ من اینه که به میدان جاذبه فکر کنم، نه اینکه عاشق زن‌ها بشم.[2]

به سوال اول برگردیم. زمان خواندن اثر هر فیزیکدان گاهی ادعا می‌کند که کسی دیگر است و بعدتر این ادعا را نقض می‌کند که خودش می‌داند کیست و آگاهانه خودش را جای کسی دیگر جا می‌زند. همین موضوع هم باعث گیج شدن خواننده می‌شود اما نویسنده بیشتر سعی دارد که با این مرز باریک بازی کند. 

این نمایشنامه‌ی دو پرده‌ای وحدت مکانی دارد و همه‌ی صحنه‌ها در آسایشگاه رخ می‌دهد.

«غزلی از غزل‌های سلیمان برای فضانوردان: ما به فضا پرواز کردیم و به سوی صحرای ماه، و در غبار آن گم شدیم، و در آنجا کسانی به ناگهان مردند و کسانی در آتش و سرب مذاب سوختند و در بخار سوزان سیاره‌ی زهره تجزیه شدند و ما در مریخ و در آتش خورشید و رادیواکتیو بلعیده شدیم.»[3]

باغ‌وحش شیشه‌ای

نویسنده: تنسی ویلیامز 

«از نگاه کردن خسته شدم. حوصله‌ام سر رفته! حالا می‌خوام خودم راه بیوفتم و حرکت کنم.»[4]

تحرک شاید خواسته‌ی پنهانی خیلی از انسان‌ها است، از  صحبت می‌کنم؛ حرکت، نقطه‌ی مقابل انفعال. سکون و انفعال به مرور زمان تبدیل به ملال شده، انسان را در گرداب بی‌حوصلگی فرو می‌برد. مشکل تام، کاراکتر اصلی و راوی این نمایشنامه همین است. تام در گنداب سرگردانی گرفتار شده و فقط تماشا می‌کند. «مردم به جای اینکه خودشون بجنبن و حرکتی بکنن، می‌رن عکس‌های متحرک تماشا می‌کنن.»[5]

در زندگی سخت و خانواده‌ی حومه‌نشین و ندار تام، رسیدن به بلندای خواسته‌ها دشوار و تا حدی غیر ممکن به نظر می‌‌رسد. تام که مجبور است بار زندگی مادر و خواهرش را به دوش بکشد دیگر مجالی برای پرداختن به زندگی خودش ندارد. از طرفی دیگر هم مادر تام، آماندا، مدام نگران تنهایی بیش از حد لورا، خواهر تام، است و این موضوع هم فشار دو چندانی بر تام وارد می‌کند چراکه مادرش قصد دارد لورا را با جوانی آشنا کند و از تام برای این کار کمک می‌خواهد. با ورود جیم، دوست تام، فضای ساکت و غم‌انگیز خانه‌ی خانواده‌ی وینگ‌فیلد تغییر می‌کند و انگار روح امید در وجود اعضای خانواده ‌میده می‌شود. جیم به لورا در پی بردن به هدف زندگی‌اش کمک بسزایی می‌کند و تام هم بالاخره به خواست خودش اعتراف‌ می‌کند و دست به سفری می‌زند که کاملاً خلاف تصورات آماندا است.

بسیاری از ما هم شاید در این ورطه دست و پا می‌زنیم؛ بسیاری به آن آگاهند و برخی هم نه. شاید با خواندن این نمایشنامه جرقه‌ای که من را به خودم آورد، شما را هم به فکر کردن درباره‌ی خروج از این انفعال وادار کند و ما هم مثل تام شهامت حرکت را به دست آوریم.

غروب روزهای آخر پاییز و پنچری

نویسنده: فردریش دورنمات 

سمندریان این دو نمایشنامه را در یک کتاب منتشر کرده و شاید علت آن هم کوتاهی این دو اثر باشد. پس ما جداگانه از آنها صحبت می‌کنیم.

غروب روزهای آخر پاییز

این نمایشنامه که حول دو کاراکتر نویسنده و مهمان می‌چرخد به نوعی شکل دیگری از ارتباط توهم و واقعیت است. نویسنده که داستان‌های جنایی می‌نویسد ناگاه با کسی رو‌به‌رو می‌شود که دستش را رو می‌کند. مهمان شخصیت جالبی دارد چراکه صرفاً به خواندن داستان‌های جنایی اکتفا نمی‌کند و به نظرش یک جای کار می‌لنگد. به همین دلیل چندین سال نویسنده را تعقیب می‌کند تا اینکه فرضیه‌اش ثابت می‌شود. او معتقد است توصیفاتی که نویسنده در داستان‌هایش آورده، خیلی دقیق و واقعی است و شرح جنایات نمی‌تواند فقط برساخته‌ی تخیل نویسنده باشد. طی تحقیقات مختلف متوجه می‌شود که هر کدام از قتل‌های داستان در واقعیت هم اتفاق افتاده و شاید تفاوت فقط در اسم کاراکترها باشد. مهمان همه‌ی نتایج جست‌جوهایش را برای نویسنده شرح می‌دهد اما نویسنده کمی جا می‌خورد. مهمان ضربه‌ی آخر را وارد می‌کند و می‌گوید که داستان‌ها در کشورهای مختلفی رخ داده و دقیقاً در همان زمان جنایات نویسنده در کشور مربوطه بوده و او را قاتل حقیقی داستان‌هایش می‌داند. نویسنده هم که دنبال جنایت جدیدی برای داستانش بوده از فرصت استفاده می‌کند و برای همیشه جلوی افشای این راز را می‌گیرد.

«نویسنده: ادبیات حقیقی، خودشو فقط با سخن‌سرایی مشغول نمی‌کنه. وظیفه‌ی اون راضی‌کردن جامعه‌ی بشریه و جامعه‌ی بشری، تشنه‌ی یه فرم جدید، یا وسایل بیانی جدید و از همه مهم‌تر، تشنه‌ی یه زندگیه که توی اون زندگی به امید احتیاجی نباشه. چون امید مدت‌هاست توی دنیا نابود شده.»[6]

پنچری 

«چه فکرهاییه که همه‌ی ما تا به حال نکردیم و چه کارهاییه که در عالم خیال انجام ندادیم. ولی همون‌طور که گفتم، فقط در عالم خیال!»[7]

طی یک بازی کاراکتر اصلی، تراپس، به این نتیجه می‌رسد که گناهکار است. او که در شهری گیر افتاده مجبور است شب را جایی سپری کند که با ویلای سفید آقای ورگه روبه‌رو می‌شود. صاحب‌خانه به خوبی از او استقبال می‌کند و پذیرایی مفصلی ترتیب می‌دهد. گره‌ی داستان با مطرح کردن بازی افکنده می‌شود. جمعی از مردان سالخورده‌ی بازنشسته او را دوره کرده بودند که هر کدام قبلاً مقامی در اجرای قانون داشته، یکی قاضی، یکی دادستان و دیگری وکیل مدافع است. 

بازی عجیبی که آنها شروع می‌کنند تراپس و حتی خواننده را کم‌کم به فکر فرو می‌برد. آنها از ابتدا تراپس را مجرم می‌دانند و سعی می‌کنند با سوالات مختلف آن جرم پیش‌فرض را اثبات کنند که موفق هم می‌شوند. تراپس دست به قتل زده بود اما نه قتل فیزیکی بلکه قتل مجازی. او با همسر رئیسش رابطه داشت و فاش شدن این موضوع برای رئیسش او را به کام مرگ کشاند.

اینکه نویسنده با سؤال کردن مخاطب را به فکر می‌اندازد برای من یادآور شیوهٔ بحث و جدل سقراطی است. حتی می‌توان گفت دقیقاً همان کارکرد و نیت را دارد. گفت‌گوهایی که بین تراپس و دیگر مردان رخ می‌دهد هدف اثبات چیزی را دارد. 

لیست کتب ترجمه شده:


[1]- Pier Ferrari

[2]- (دورنمات، ۱۴۰۰: ۱۸)

[3]- (همان: ۴۱)

[4]- (ویلیامز، ۱۳۹۹: ۵۸)

[5]- (همان: ۵۸)

[6]- (دورنمات، ۱۳۹۹: ۴۰)

[7]- (همان: ۹۷)

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

حمید سمندریان برخی از مهم ترین متون نمایشی از نویسندگان مطرح ادبیات نمایشی غرب مانند دورنمات، برشت، چخوف، یونسکو، سارتر، ویلیامز و ایبسن را ترجمه و کارگردانی کرده است.

سمندریان اولین اثر خود، نمایشنامه دوزخ نوشته ژان پل سارتر را در همین تالار روی صحنه برد. او با همکاری مهدی فروغ هنرستان هنرهای آزاد دراماتیک را تأسیس کرد.

در این نمایشنامه سه فیزیکدان ایفای نقش دارند که در یک آسایشگاه بستری شدند و هر کدام ادعا دارند که یکی از چهره های برجسته هستند، مثلاً هربرت می‌گوید که نیوتن خودش است، ارنست ادعا می‌کند که اینیشتن است و تنها موبیوس از شخصیت خودش آگاه است و ادعای او این است که با سلیمان نبی حشر و نشر دارد.

مطالب پیشنهادی

بیروتی که خیالش می‌کردیم

بیروتی که خیالش می‌کردیم

مروری بر کتاب بیروت 75 نوشته‌ی غاده السمان

قبر‌ها قاتل‌اند!

قبر‌ها قاتل‌اند!

مروری بر نمایشنامه جمجمه‌ای در کانه‌مارا نوشته‌ی مارتین مک‌دونا

سمندریان، شیفته‌ی صحنه

سمندریان، شیفته‌ی صحنه

حمید سمندریان: مروری بر زندگی و آثار

کتاب های پیشنهادی