اگر با دیدن عنوان کتاب اگر به خودم برگردم: ده جستار دربارهی پرسه در شهر[1]، فکر میکنید که این کتاب دربارهی پرسهزنی در شهر است و از آن همان انتظاری را از آن دارید که از نوشتههایی چون پروژۀ پاساژهای بنیامین، نباید به سراغ آن بروید. عنوان انگلیسی این کتاب «پیادهروها»ست و محتوای آن اگرچه به مفهوم پرسهزنی مربوط است، برخلاف آنچه عنوان فارسیاش میگوید، چندان بر پرسهزنی شهری متمرکز نیست. در حقیقت اگر به خودم برگردم مجموعهای از ده جستار است که به بهانهی اشارههای گاهگاهشان به شهرها و فضاهای شهری، مدام میان درون پرهیاهوی نویسنده و دنیای بیرون در رفتوآمد است.
کتاب با جستوجوی نویسنده به دنبال گور شاعری در قبرستانی در ونیز آغاز میشود و در همانجا نیز به اتمام میرسد. در آن میانه، نویسنده به مسائل مختلفی گریز میزند؛ از ذات پدیدهای با نام «نقشه» و امروز و دیروز مکزیکوسیتی گرفته تا مزایای دوچرخهسواری در شهر و تنهاییهای نویسنده در کلانشهری چون نیویورک. در این جستارها، گاه با روایتهایی روبهرو میشویم که در تضاد با چیزیاند که میشناسیم: روایت لوئیزِلی از نیویورک به روایتهای مرسوم گاه شاعرانه شباهت چندانی ندارد، بلکه روایتگر شهری سرد و بیروح از چشم یک مهاجر است. ونیز پوستهای مصنوعی و رنگارنگ است روی باطنی دلمرده و رها شده؛ شهری که دیگر چیزی برای کشف کردن در آن باقی نمانده.
در جستارهای والریا لوئیزلی، چنانکه از جستارهای اینچنینی برمیآید، پیوندهایی میان عینیترین و تعمیمیافتهترین مشاهدات و تحلیلها و درونیترین احساسات و تجربیات نویسنده برقرار میشود. کتاب مملو از ارجاعات به آثار فرهنگی و هنری گوناگون است، اما در عینحال بخش عمدهای از پیشروی کتاب وابسته به تفسیرهای به غایت شخصی نویسنده است. در میان این پارهنوشتهها، که حتی چندان به فرم سنتی جستارنویسی هم وفادار نیستند و ماهیتی میان گزینگویه (Aphorism) و جستار دارند، گاه فرازهایی به راستی درخشان دیده میشود و گاه از فرط شخصی بودن، از دسترس و فهم خواننده دور میشود. مثلاً، در جستار «اتاقهای دیگر»، دربانِ ساختمان نویسنده در نیویورک به او میگوید که «باید تا میتوانی از اینجا بزنی بیرون. اینجوری میتوانی خودت را بهتر بشناسی. فقط برای حمام و غذا برگرد، برای خواب که اصلاً، چون هرچه شبهای بیشتری را در جاهای مختلف بگذرانی بهتر است؛ در اتاق، مهمانخانه، هتل، مبل دوستان، تخت دیگران». در انتهای جستار، نویسنده برمبنای این گفتوگو با دربان به حقیقتی اشاره میکند که انگار تاکنون کمتر کسی متوجه آن شده است:
ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن جایگاه خیابان به عنوان فضای عمومی و خانه به عنوان فضای خصوصی غایی کاملاً وارونه شده است. سخت میشود در این بازتوزیع دستههای خصوصی و عمومی فهمید چه وقتی واقعاً تو هستیم و چه وقتی بیرون. [...] با این اوصاف تنها گزینهمان این است که در فضاهای دیگر محرمیتهای کوچک و گذرا بسازیم. حق با دربان ماست.
هر یک از ده جستار این کتاب شامل چند «تکه» هستند (نزدیکترین کلمهای که میتوان برای توصیف این تقسیمبندی درونی پیدا کرد). این تکهها هریک عنوانی دارند که به «شهر» و «فضا» و احتمالاً آنچه نویسنده در گشتوگذارش در شهرها میدیده: تابلوهای راهنمایی، بنرها، نشانیها، و فضاها. درحقیقت، شاید یکچیز این کتاب را «پرسهزنانه» کند: پرسهی آزادانه، سیال، بیوقفه و پیچیدهی نویسنده در میان افکار و ذهنیاتاش؛ ذهنیاتی که آغشته از تاریخ و جغرافیا و خاطراتاند.
[1]- والریا لوئیزلی، اگر به خودم برگردم، چاپ هشتم ،مترجم کیوان نریمانی، نشر اطراف
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.