کتاب سوءتفاهم اثری سخت و دلگیر است. داستانی سرراست و مُهلک، هم مواجهه با پیری است هم گسست رابطۀ زناشویی و هم تشریح شکستهای نسلی سرِحال که مهمترین وقایع سیاسی غرب را تجربه کرده و حالا آرامآرام در سراشیبی سرمایهداری جدید و تکنولوژی سُر میخورد.
نیکول و آندره بازنشستهاند و هر دو فرصت کافی برای گشت و گذار و رسیدگی به کارهای تلنبار شده دارند. هر دو باسوادند و بخشی از گفتمانِ روز.
اما پیری تجربه مهلکی است. حتی اگر باسواد باشی، کارهای زیادی برای انجام دادن داشته باشی و پول کافی برای سفر و تفریحات دیگر داشته باشی. هرچند بدونِ درک این شرایط نوشتن در اینباره بسیار دشوار است اما انسان امروزی احتمالاً بهخوبی میتواند درماندگی پیری را تصور کند. تصور دورافتادگی، کهنگی، خستگی و دردِ جسمانی، تصور اینکه میلی برای حرف زدن با تو وجود ندارد. اینقدر جلوی دست و پا نباش! این وضعیت با غرزدنهای مدام توأم میشود و البته تردیدها. تردید در تمام امور زندگیات، راه و هدفت و مواجهه با سؤالاتِ مهلکی از این قبیل که: چه بهدست آوردی؟ رویاها و آرزوها کجایند؟ دستت به آنها رسید؟ ایدئولوژیها و فلسفهورزیها کجاست؟ حلقههای فکری چه؟ آیا هنوز هم چپی؟ آیا هنوز هم مارکسیستی؟ سرنوشت اتحادیه به کجا ختم شد؟ و و و.
دوبووار درخلال این روایت به همهی اینها نقب میزند و گویی همهی اینها حسرتِ خودِ اوست.
نیکول و آندره تحتتأثیر همهی این تفکرات دچار درگیریهای لفظی میشوند. خیالِ جوانی و ذوق دیگری که حالا نیست هر دو را متوقع و مستبد کرده است. آندره ماندن در مسکو را 10 روز تمدید میکند و مدعی است در این مورد با نیکول صحبت کرده اما او مست بوده و فراموش کرده است. این اتفاق نقطهی انفجار است. تمام جزئیات دوباره به چشم میآید. آیا انتخاب من درست بوده؟ آیا این رابطه اتفاق درستی است؟ درست پیش رفته؟ ارزشش را داشت؟ نیکول تصمیم میگیرد تنها به پاریس بازگردد. حتی فکر میکنند این دوری مفید است. در هر صورت این تنشها آنها را در ورطهی تنهایی مهلکی پرت میکند. هر دو دلخور و بیهیچ انگیزه و چشماندازی سازِ خود را میزنند. البته آندره سرش را با کارهایی گرم میکند اما نیکول تمام مسئلهاش این رابطه است. نکته اساسی در بازگشت است. جایی که دیگر جز خودت کسی حضور ندارد و ازطرفی میدانی با این شرایط کنار نمیآیی. تنهایی یادآور از دست رفتههاست. این یادآوری قلبت را مچاله میکند.
پایان خاصی هم در کار نیست. این مواجهه آنقدر دردناک است که چیزی را دنبال نمیکنی چراکه آیندهای در کار نیست و زمان حال نیز سرشار از حسرت است. آینده در این نقطه مضر است، سم است، نباید وجود داشته باشد _درست مثل گذشته_ هرچه حضورش کمرنگتر باشد مفیدتر است. زمان حال باید در یک کمهوشی پیش برود. ما جز خودمان کسی را داریم؟ - خیر. پس بهتر است ادامه دهیم.
- کتاب سوءتفاهم در مسکو- نشر نیلوفر
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.