بعضی از نویسندگان به قدری در ادبیات جهان تأثیرگذار هستند که ادبیات را میتوانند از منظر سبک و سیاق به دو قسمت قبل و بعد از خود تقسیم کنند. این دسته از نویسندگان در نوع خود کماند و آثار درخشانی از خود به ثبت رساندهاند که میلیونها نفر از خواندنشان لذت میبرند.
در 26 فوریه 1802 در شهر بزانسون مَردی به دنیا آمد که با آثار بزرگ و بیمانندش توانست نام خود را در ادبیات جهان ماندگار کند و طعم یک مطالعهی بی نظیر را به مخاطبانش بچشاند. او کسی نیست جز ویکتور ماری هوگو که به اختصار او را ویکتور هوگو میخوانند. او به شعرسرایی، داستاننویسی و نمایشنامهنویسی علاقهی فراوانی داشت و در نهایت تصمیم گرفت که در این حیطه فعالیت کند. وی همچنین به سیاست و اوضاع روزگارخویش واکنش زیادی نشان میداد و نسبت به تغییر آن اهتمام میوزید تا جاییکه اکنون آثار او نه تنها جامعهی روزگار نویسنده، بلکه جوامع مدرن را نیز به خود آورده و تکان داده است. کمتر کسی را میتوانید بیابید که آثار کم نظیر او را نخوانده باشد و یا دست کم نام آن را نشنیده باشد.
ویکتور هوگو از کودکی تا میانسالی
خانوادهی ویکتور هوگو نقش بسیار پررنگی در شخصیت او داشتند. مادرش بسیار سختگیر بود و نسبت به حکومت شاهنشاهی آن دوران ایتالیا بسیار تعصب داشت. ویکتور کودکی رها و آزاد نبود و مدام توسط مادرش کنترل میشد، به همین دلیل تجربههای تلخی از کودکی خود داشت. پس از مرگ مادر زندگی هوگو سوی دیگری در پیش گرفت زیرا دیگر خبری از حساسیتها و تعصبات بیجای مادر نبود. او توانست رابطهی بهتری با پدر کاپیتانش داشته باشد و دیدگاه بهتری نسبت به زندگی پیدا کرد. مسئولیت کاپیتان بودن به پدر ایجاب میکرد که ویکتور هوگو را با خود در سفرهایش همراه کند، چرا که تربیت پسر درغیاب او ممکن بود به خطا بینجامد و پیامدهای خوبی نداشته باشد. این امر باعث شد که ویکتور تجارب گرانبهایی از دیدن مکانهای گوناگون کسب کند و ذهن بسیار بازتری داشته باشد.
او در مکانهای مختلفی به تحصیل پرداخت و تحصیل در کشور فرانسه و ایتالیا را تجربه کرد. یکی از تأثیرگذارترین معلمانش در ایتالیا کشیشی به نام پدر ریویه بود که تا حدی تعالیم مسیح را به او آموخته بود. پس از آن به خواست پدر به پانسیونی وارد و در آنجا عمیقتر با ادبیات و آثار مختلف آشنا شد. او در این دوره روزهای خود را با مطالعه به شب میرساند. جرقهی شاعری او در آنجا زده شد و توانست اولین اشعار و آثار خود را در بیست سالگی بنگارد. او رشتهی دانشگاهی ادبیات را انتخاب کرد و از همانجا تحسینهای اطرافیان درباره مهارتش در شاعری را برانگیخت.
پس از مدتی که توانست جوایز و موفقیتهایی در ادبیات به دست آورد تصمیم به ایجاد یک مجلهی ادبی گرفت و برادرانش نیز در این مسیر به یاری او شتافتند. اشعار وی توانست نظر لویی شانزدهم را به خود جلب کند و جایگاهی ویژه پیدا کرد و باعث شد تا مبلغی مشخص به صورت سالانه دریافت کند و خللی در کارش پیش نیاید. در همین سالها یکی از بزرگترین تحولات را در ادبیات جهان به پا کرد. او به همراهی جمعی دیگر از شاعران و نویسندگان مشهور فرانسوی مکتب رمانتیسم را بنیان گذاشت. این مکتب قواعد کلی ادبیات اروپا و حتی جهان را کنار زد و سبک و سیاق نوینی ایجاد کرد. مکتب رمانتیسم باعث شد جسارت شاعران آن دوران بیشتر شود و در سبک نوشتار خود بیمحاباتر عمل کنند. در این مکتب احساسات جایگاه پررنگی دارند و نویسنده از بیان آن هیچ شرم و ابایی ندارد.
خیال و رویا عنصر جدانشدنی مکتبی است که این نویسنده بنا نهاد. به عقیدهی او با خیال و تصور میتوان مفاهیم از دست رفته را به تدریج به جامعه برگرداند و به آن صورتی واقعی بخشید. این مکتب نگاهی به اوضاع اجتماعی و سیاسی فرانسه نیز دارد و وجود طبقهی اشراف را در مقابل طبقهی فرودست اشتباهی بزرگ میخواند. او در کتابها و نوشتههایش از اوضاع سیاسی جامعهی خود گله میکرد و نقدهایی کوبنده بر جامعه روا میداشت. این نقدها تا جایی پیش رفتند که حکومت فرانسه او را وادار به سکوت کردند و به او هشدار دادند تا درمورد عواقب نوشتههایش آگاه باشد.
نویسنده نیز تصمیم گرفت تا قبل از وقوع اتفاق خطرناکی کشور خود فرار کند و در اولین قدم به کشور بلژیک رفت؛ اما در آنجا نیز نتوانست خاطر آسودهای داشته باشد چرا که روابط سیاسی کشور بلژیک با کشور فرانسه بسیار نزدیک و حساس بود. بزرگان کشور بلژیک از نارضایتی سَران فرانسه به دلیل پناه دادن به ویکتور هوگو میترسیدند و از این اوضاع چندان راضی نبودند. پس از مدتی تصمیم به ترک بلژیک و رفتن به جرزی گرفت. مقامات بلند مرتبه جرزی نیز که با دولت فرانسه مشکل داشتند با کمال میل او را پذیرفتند. پس از هفت سال زندگی در جزیرهی گورنزی، اوضاع سیاسی فرانسه تغییراتی داشت که در پی آن ویکتور هوگو میتوانست به شکل قانونی وارد کشورش شود با اینحال از این کار امتناع کرد.
وی تا سال 1870 در این جزیره ماند و برترین آثار خود را نوشت. پس از آنکه حکومت لوئی بناپارت سقوط کرد، ویکتور هوگو با احترام خاصی به کشور خود برگشت و همه او را قهرمان خود میخواندند. ارزش او نزد مردم به حدی بود که این نویسندهی بزرگ را در کنار ادبیات وارد عرصهی سیاست کردند و به عنوان نمایندهی مجلس ملی برگزیده شد.
ازدواج ویکتور هوگو
ویکتور هوگو در سن بیست سالگی یکی از مهمترین تصمیمات زندگی شخصی خود را گرفت و با دختری به نام آدل فوشه ازدواج کرد. رابطهی آنان فراز و نشیب زیادی داشت. این دو از کودکی با هم دوست بودند و خانوادههایشان با یکدیگر رفت و آمد داشتند. با این که آشنایی عمیقی بین این دو و خانوادههایشان وجود داشت؛ اما در سنین نوجوانی به دلیل شخصیت سختگیر مادرِ هوگو نتوانستند رابطهی آشکار و عمیق داشته باشند. مادر هوگو دوست داشت تا فرزندش با خانوادهای در سطح بالاتر ازدواج کند و همسری بلندمرتبهتر داشته باشد. آدل از طبقهی بورژوای آن روزگار فرانسه بود؛ اما به اندازهی خانوادهی هوگو با فرهنگ و آداب و رسوم طبقهی خود و طبقات بالاتر آشنا نبود. او علاقهی زیادی به مطالعه، تحصیل و ادبیات نداشت و حتی به گفتهی اطرافیان نویسنده زنی خوشپوش نبود و به ظاهر خود چندان اهمیت نمیداد. همچنین آداب سخنوری نمیدانست و هوش پایینی داشت. با این وجود ویکتور هوگو چنان شیفتهی او بود که بالاخره پس از مدتها رابطهی پنهانی و نامههای یواشکی توانستند با یکدیگر ازدواج کنند. عشق میان آن دو بسیار درخشان بود و بعدها صاحب سه فرزند پسر و دو فرزند دختر شدند. زندگی فرزندان ویکتور هوگو مانند زندگی خود او تلخ و غمگین بود. یکی از آن دو دختر به نام لئوپولدین که حامله نیز بود در قایقسواری غرق شد و دیگری به نام آدل که شیفتهی افسر جوان و خوشسیمایی بود در پی این عشق بیحاصل دچار بیماری روانی شد. دو فرزند پسر او نیز در دوران حیاتش فوت کردند و این سوگها او را تبدیل به مردی غمگین کرد.
نقاشی ویکتور هوگو
ویکتور هوگو مَردی تک بُعدی نبود و علاوه بر شاعری و نویسندگی به نقاشی کردن و تماشای نقاشیها نیز علاقهی وافری داشت. هنوز از او آثار زیادی وجود دارد که به یادگار مانده و به قیمتهای هنگفتی به فروش میرود. او به نقاشی از انسانها و قوس و انحنای ساختمان و شهرها و… میپرداخت و به دنبال زاویه دیدهای نو و بکر بود. عمدهی نقاشیهای وی سیاه و سفید بود و از به کاربردن رنگهای دیگر اجتناب میکرد.
آثار برتر ویکتور هوگو
کتاب گوژپشت نتردام
این رمان یکی از برجستهترین آثار ویکتور هوگو است که سبک رمانتیک دارد و نسبت با آثار آن روزگار فرانسه نوآوریهای بسیاری داشته است. ایدهی نوشتن این کتاب، هنگام تماشای کلیسای نوتردام پاریس به ذهن نویسنده رسید و تصمیم گرفت رمانی جذاب بنویسد که در لایههای داستان ارزش معماری گوتیک را که نوعی معماری اصیل مذهبی است به خواننده بشناساند و آن را زنده نگه دارد. وقایع این کتاب که در قرن پانزدهم میلادی رخ میدهد از یک دختر کولی به نام اسمرالدا شروع میشود که با بُزش به رقص و آواز میپردازد. کلود فرودو راهب کلیسای نوتردام است و با دیدن اسمرالدا عنان از کف میدهد و دل به او میدهد. کلود فرولو تصمیم سخت و وحشتناکی میگیرد. او از ناقوس زن گوژپشت نتردام که کازیمودو نام دارد درخواست کمک میکند تا اسمرالدا را بربایند. این کار به نتیجه نمیرسد و کازیمودو دستگیر میشود و تصمیم به اعدام او در میدان میگیرند. از سوی دیگر اسمرالدا علاقهای به کلود فرودو ندارد و شیفتهی مردی به نام فوبوس است. فوبوس مردی سواستفادهگر است و اسمرالدا را به بازی میگیرد، در یک درگیری که بین فرودو و فوبوس پیش میآید فوبوس توسط فرودو با ضربات چاقو به قتل میرسد. این قتل به گردن اسمرالدا میافتد و ماجرا از پیش پیچیدهتر میشود.
گوژپشت نتردام با تیزهوشی تمام نوشته شده و احساسات انسان را به بازی میگیرد. نویسنده به درستی میداند که در کدام بخش از روایت، داستان را پیچیدهتر کند و در کتاب قسمت گره از ماجرا بگشاید.
کتاب بینوایان
خالق رمان بینوایان در سال 1862 آن را منتشر کرد و تنها پس از مدت کمی این کتاب تبدیل به یکی از محبوبترین رمانهای کشور فرانسه و سپس تبدیل به یکی از پرفروشترینها و بزرگترین رمانهای کشور فرانسه شد. خواندن این رمان خیلی از افراد را به خود آورد تا متوجه ظلم و ایرادات اساسی جامعه خود شوند. نویسنده در خلق شخصیتهای رمان بینوایان از افرادی در دنیای واقعی الهام گرفته و با تغییراتی آنها را وارد داستان کرده است. او سعی کرده تا رمانی بنویسد که دردهای جامعه را بیان کند و اوضاع موجود را به چالش بکشد. داستان در مورد مردی به نام ژان والژان است. او نوزده سال از زندگی خود را تنها به دلیل دزدین یک قرص نان در زندان گذراند. پس از آزادی، در جستوجوی غذا و مکانی برای گذران روزگار خویش است؛ اما ناکام میماند تا اینکه با کشیشی دلسوز آشنا میشود که به او غذا و مکان میدهد. ژان والژان وسوسه میشود تا ظروف نقرهی کشیش را بدزدد که گرانبها به نظر میآید. او پس از دزدی دستگیر میشود؛ اما کشیش ادعا میکند که خودش این ظروف را به ژان والژان بخشیده و او دست به دزدی نزده است. این اتفاق قهرمان داستان را متأثر کرده و باعث میشود تا به خود بیاید و دست به دزدی نزند. پس از این اتفاق تصمیم میگیرد زندگی پاکی داشته باشد و نام مادلین را برای باقی زندگی برمیگزیند. خدماتی که ژان والژان ارائه میکند باعث شد تا تبدیل به شهردار محل زندگیاش شود. بازرس ژاور که فردی بسیار تیزهوش است به او مشکوک شده و تلاش میکند هویت واقعیاش را کشف کند. شک بازرس ژاور به داستان شکلی دیگر میبخشد و زندگی والژان را تیره میکند و باعث رخ دادن ماجراهای شگفت انگیزی میشود.
کتاب مردی که میخندد
این کتاب زمانی نوشته شد که هوگو در بلژیک مستقر بود. مردی که میخندد کتابی تلخ؛ اما در عین حال روان و جذاب است که قلب خواننده را به تپش وا میدارد. کتاب فوق دربارهی کودکی است که خانواده و خانهی مناسبی برای زندگی ندارد. نام او جوئین پلین است و تا ده سالگی بیخانمان بود و زیر دست خریداران کودک بزرگ میشود. جوئین دختربچهی یک سالهای را از سرما نجات میدهد و او را همراه خود میبرد که مادرش از دنیا رفته است. او با مردی به نام اورسوس آشنا میشود و نزد او زندگی میکند. اورسوس و جوئین با یکدیگر در شهرهای مختلف نمایش اجرا و با خنداندن مردم امرار معاش میکنند. چهرهی جوئین نازیبا است و لبخندی دلقک مانند دارد که باعث جلب توجه همه میشود. زندگی جوئین بسیار غم انگیز است و فراز و نشیب زیادی دارد. پس از سالها او عاشق همان دختر نابینایی میشود نجاتش داده است. این دختر نابینا که دئا نام دارد نیز دل به جوئین داده است. پس از مدتی در پی اتفاقاتی جوئین متوجه هویت خود شده و زندگی برای او سختتر و عجیبتر از قبل میشود.
ویکتور هوگو در این داستان تمام تلاش خود را به کار گرفته است تا حسهای مختلفی همچون یأس، ناامیدی، غم و خوشحالی را به مخاطب منتقل کند و بسیار موفق عمل کرده است. همهی اینها باعث شده که تا زمانی که کتاب را میخوانید خود را فراموش کنید و در قالب قهرمانهای داستان زندگی کنید.
درگذشت ویکتور هوگو
این نویسنده در اواخر عمر خود کمکهایی بزرگ به مردم کشورش کرد و محبوبیت زیادی نزد آنان به دست آورد. در تاریخ 22 مه 1885 ویکتور هوگو براثر کهولت سن و بیماریهای ناشی از آن از دنیا رفت و نه تنها مردم فرانسه بلکه تمام دوستداران ادبیات جهان را غمگین کرد. در مراسم تشییع جنازهی او بیشتر از دو میلیون نفر حضور داشتند و سیاه پوش بودند. وی وظایف خود را چه در دنیای ادبیات و چه در دنیای سیاست به درستی انجام داد و از خودش نام نیک به جای گذاشت. آثار او در دل طبقات فرودست و فرادست جای باز کرد و کمک کرد تا شرایط جامعه تغییر کند. ویکتور هوگو گرچه زندگی تلخی داشت؛ اما تمام این سختیها را به جان خرید تا بتواند برای جامعهاش مفید باشد و قلمش را به اشتباه به کار نگیرد.
دیدگاه ها
بسیار ممنونم. بهره بردم.