بهترین کتاب ترک سیگار را نه یک پزشک و نه یک سیگاری سابق، بلکه یک تاجر میانسال نوشت که سرانجام خودش نتوانست این عادت را ترک کند. این اثر یک شاهکار طنز و پر از پارادوکس است . آنچه باعث میشود "ضمیر زنو" به عنوان یک شاهکار بدرخشد، خودداری نویسنده آن از پذیرش کلیشه ها، انتزاعات، توضیحات شبه علمی در مورد معنای زندگی یا راهکارهای تخصصی در مورد نحوه زندگی است.
ایتالو اسووو نام مستعار اتوره اشمیتز[1] است؛ تاجری ثروتمند که به عنوان یک اتریشی و آلمانی آموزش دیده بود، اما در تریست زندگی میکرد و به ایتالیایی مینوشت (با اینکه او میگوید گویش تریست زبان مادریاش است و «با هر واژۀ توسکانی دروغ میگوییم... با دلواپسی تمام چیزهایی را بازگو میکنیم که برای آنها خودمان کلمه داریم و... بازمیمانیم از گفتن چیزهایی که برای گفتنشان باید به فرهنگ لغت رجوع کنیم!).
وجدان زنو وقتی منتشر شد که اسووو ۶۲ ساله بود، و با وجود حیرتش، بسیار مشهور شد. او به دوستی گفته بود «تا سال پیش، من بیآرزوترین پیرمرد دنیا بودم. حالا آرزو بر من چیره شده است. طالب قدردانی شدهام. حال چنان زندگی میکنم که از شکوهم حراست کنم».
این رمان روزنامۀ مردی تحت روانکاوی است. روانکاوش از او خواسته این کتاب را بنویسد و بعد با انتشار آن بیمارش را شرمنده کرده تا از اینکه او به دورۀ درمانش خاتمه داده انتقام بگیرد. زنو پنج داستان مرتبط به هم را نقل میکند: داستان آخرین تلاشش برای ترک سیگار، داستان مرگ پدرش، داستان معشوقهاش و داستان همکاری تجاری ناموفق با شوهر خواهر زنش.
سبک روایی زنو روان و ساده است. هر داستان را سر راست تعریف میکند. اما با جلو رفتن رمان، احساسات زنو همراه با موضوعات کتاب پیچیده میشود. پیچیدگی او را از پا در نمیآورد- اما بیش از پیش اطمینانی از معنا و درستی اعمالش ندارد تا جایی که به روانکاوش فکر میکند و به این نتیجه میرسد که تلاش دکتر برای درمان او اشتباه است و خاطرهها و تصاویری را میخواهد از ذهن زنو پاک کند که او آنها را بسیار میستاید. در جایی میگوید «باور دارم او تنها کسی در جهان است که وقتی به او بگویم میخواهم با دو زن روی هم بریزم، از خودش میپرسد: خوب حالا ببینیم چرا این مرد میخواهد با دو زن روی هم بریزد».
موفقیت در اعتراف چندان ساده نیست. همانطور که زنو میگوید «نوشتنِ اعتراف همیشه دروغ است»، اما رمانی که در قالب اعترافات است لزومی ندارد صادق باشد. کافی است جذاب و پرکشش باشد، و صدای زنو هر دوی اینها است. انگیزههای او سادهاند: نقل ماوقع و علت آنها. اعمال او تصویر خوبی از زنو نمیسازند. او مکار، شهوتران، حسود، عصبی و کاهل است و به آسانی حواسش پرت میشود. اما در حقیقت، خیل زیادی از چنین گناهان عظیمی به خاطر روایت جذاب او برای خوانندگان پذیرفتنی میشوند. زنو صادق و بخشنده است. به نظر میرسد که او صادق است. اگر با همسر و دوستانش چنین نباشد، اقلاً با خودش و با خوانندگانش هست. و با اینکه دوستانش را فریب میدهد، به خوبی از آنها یاد میکند و چنین بخشایشی در یک راوی (کسی که همزمان از خودش به عنوان بیمار یاد میکند) خوشایند است.
هر پنج داستان پیچوتابهای غیرمنتظرهای دارند. داستان ازدواجش بهترین آنها است- او پا به خانۀ تاجر مورد علاقهاش میگذارد و چهار دخترش را کشف میکند، چهار دختری که نامشان با «الف» آغاز میشود و شهرتی بابت زیباییشان دارند. او با خود عهد میبندد که با یکی از این دختران زیبا ازدواج کند، اما یکی از آنها بسیار کم سن و سال از آب در میآید، یکی چشمش«لوچ» است (به نظرم معنایش دوبینی باید باشد)؛ یکی دیگر بهجای شوهر، طالب کار است؛ و چهارمی، زیباترینشان است که زنو به او دل میبندد، اما او تحمل دیدن زنو را ندارد.
او در نهایت با همان خواهری وصلت میکند که عهد کرده بود با او ازدواج نکند، و آنی که نامزد میکنند، سرخوشی غیرمنتظرهای وجودش را فرا میگیرد. آنها صاحب ازدواج خوشایندی میشوند، اقلاً در بخشهایی اینطور است چون زنو همه چیز را به همسرش میگوید (بهجز معشوقهاش) و او به زنو اعتماد دارد. مسلماً طبق قواعد مدرن، این ازدواج غریب است، اما در قیاس با سایر ازدواجها در رمان، ازدواج شایستهای است و آنها متقابلاً به یکدیگر عشق میورزند، و خواننده حس میکند که اگر آگوست (همسر زنو) قضاوتی نکند، خود خواننده هم قضاوتی نخواهد کرد.
جنبۀ جذاب دیگر زنو در این نکته است که درکنار بیخاصیتی تقریبیاش، فردی کاملاً هوشیار است. ورای این مسائل، او شاهد تضاد رفتار انسان است؛ هم در رفتار خودش و هم دیگران. در جایی از او میخواهند به شخصی کمک کند که او را میشناسد، اما به او نمیتوان کمکی کرد، چون او مسئولیتی در قبال اعمال خود نمیپذیرد. زنو میگوید: «اگر آرامتر بودم، میتواستم ناتوانی خودم را در قبال این مسئلهای که او از من میخواست توضیح دهم، اما با این کارم تمام عواطف فراموشنشدنی حاصل از آن لحظه را خراب میکردم. در آن لحظه، من چنان تحتتأثیر قرار گرفته بودم که ناتوانیام را درک نمیکردم. در آن دم فکر کردم که هیچکسی بیکفایت نیست». زنو همواره در حال انجام کاری بیدلیل، دونکیشوتی و حتی خود ویرانگر است. تنها به این دلیل که او از عظمت حس این کار لذت میبرد.
نگاه زنو به گذشته او را تا سال ۱۹۱۵ و جنگجهانی اول عقب میبرد. او خانوادهاش را به توسکانی میفرستد و خود در تریست میماند و خطر جنگ را شخصاً به جان میخرد. به این زمان که میرسد داستانش را با جزئیات نقل کرده و به ملزومات روانکاوی تعمق کرده است. دروننگری، جنگ، حافظه، سلامتی و بیماری را در نظر میگیرد و نهایتاً نطقی میکند که روشنایی شاعرانه و تابانی را به تمام رمان میدهد و از مصالح بهنظر سادهاش، امری ژرف به وجود میآورد. به نظرم از این اثر به درستی تقدیر شده است و این اثر به همراه سهگانۀ کافکا و اولیس جویس برسازندۀ سهگانۀ هماهنگ با اصول مدرنیسم هستند، اصولی که در آن آگاهی از گذر زمان و تجزیۀ خودآگاهی، خود از داستان یا اجزای طرح مهمتر هستند. وجدان زنو نسخهای ایتالیایی است، با المانهایی شبه بوکاچیو[2] از همسران، معشوقهها، تجارت، حیله و نیرنگ و زندگی زناشویی؛ المانهایی که اولیس و سهگانۀ کافکا کمتر واجد آنها هستند، یا اینکه این موارد در این کتابها تا این حد شرمندهکننده نیستند. شاید اگر بوکاچیو با فروید ملاقات میکرد، بوکاچیو برنده میشد.
مرگ پایان مترجم نیست
نوشتن درباره آدمهای بزرگ که خود در میان کلمهها و داستانها لحظه لحظه زندگی را پشت سر گذاشتهاند، نگارشی به غایت سخت و پرابهام است. به ویژه زمانی که مرگ، تمام قلمها را به قلمدان بازگردانده و دست نویسنده را از نوشتن حتی یک خط دیگر کوتاه کرده است. زندگی مرتضی کلانتریان، تنها مترجمی که این اثر برگزیده یعنی «وجدان زنو» را به فارسی ترجمه کرده بود، امروز یکشنبه 12 خرداد 1398 و در 87 سالگی به پایان رسید. پایانی که شاید برای ادامه زندگیاش رقم خورد اما نه به تفکر و منش او پایان داد و نه به خوانده شدن آثار ماندگارش. کلانتریان حقوقدان بود و مترجم. هیچکس با هیچ معیاری نمیتواند بگوید او بیشتر وکیل بود یا نویسنده. این دو جز مثل تار و پود در زندگیاش به هم پیچیده و در آثار و کارنامه کاریاش نمایان بود. همانطور که در داستانها و کتابها از شخصیتهای انسانی تاثیر میگرفت و از ادبیات هم در جایگاه حقوقی خود بهره میبرد. از کلانتریان علاوه بر مقالههای تخصصی در حوزه حقوق، کتابهای ارزشمند چون «سیمای زنی در میان جمع»، «وجدان زنو»، «قرارداد اجتماعی»، «ظرافت جوجه تیغی» و... به یادگار مانده است که هر کدام از این آثار در زمان منتشر شده تاثیر فراوانی در ادبیات دوره خود گذاشت. آنطور که همدورهایهای کلانتریان اعتقاد دارند، بسیاری از نویسندهای جهان به همت او به ادبیات ایران معرفی شدند که این خود نشان میدهد کلانتریان هیچگاه متاثر از جوهای موجود در هیچ بازار نشر و کتابی نبوده است. حالا امروز یک نویسنده و حقوقدان و مترجم از میان ما رفته است که جملههای ماندگاری را در ذهن خوانندههای آثارش به جا گذاشته است.
نویسندها گاهی در میان نوشتههایشان حرفی میگویند که برای روزهای نبودنشان بزرگداشت پرمعنایی است؛ مثل این جمله که مرتضی کلانتریان در مقدمه رمان «سیمای زنی در میان جمع» درباره نویسنده این رمان - هاینریش بل – نوشت و حالا در این زمان یادآوریاش خالی از لطف نیست: «هاینریش بل کسی بود که تا پایان عمر انسان باقی ماند. بسیار مشکل است که کسی تا آخر حیات خودش انسان بماند.»
وجدان زنو
منبع: گاردین
[1]- Ettore Schmitz
[2]- نویسندهی ایتالیایی کتاب دکامرون
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.