نوروز شبیه دفتری است که چکیدهی سالهای درازی از مردمشناسی ایران را در خود دارد. هر برگ آن گوشهای از سالیان درازی را با خود همراه کرده است. درست است که این عید یک قرارداد ساختگی است؛ اما مگر خود زندگی چیست؟ ژان ژنه[1] میگوید «زندگی چیزی نیست جز یک سلسله مراسم و آئینهایی که حال و هوایی باثبات و پراهمیت به آن بخشیدهاند؛ بدون این آئینها زندگی رفتار بیهوده و مزخرفی بیش نمیبود»[2]؛ به همین قیاس، نوروز هم یکی از همین آئینهاست؛ آئینی که در طول سالیان درازش بر حجمش افزودهشده و رفتهرفته نمایشها و بازیهای زیادی به آن اضافه شده است.
تاریخ تئاتر جهان (جلد سوم)
یکی از این نمایشها، نمایش میر نوروزی یا پادشاه نوروزی است. دستهی خیابانی میر نوروزی، همانطور که از اسمش پیداست، دارای شخصیت اصلیای به نام میر نوروزی است. میر نوروزی مرد پست با چهرهی زشتی است که در اول فروردین لباس فاخری به تن میکند و به روی اسب رشیدی مینشیند و در شهر گذر میکند. کار اصلی او این است که بهجای پادشاه حکمها و فرمانهای مسخره و خندهداری را صادر کند؛ حکمهایی مثل مصادره کردن اموال فلان شخص ثروتمند یا زندانی کردن فلان پهلوان تنومند.
هنگام گردش در شهر، ملازمان و همراهان زیادی با میر نوروزی همراه میشدند؛ عدهای نانوا، عدهای فراش و عدهای هم سربازانی با چوبهای بلند بودند که در رأس این چوبها جمجمهی حیواناتی مثل گاو و گوسفند قرار داشت. انگار امیر در جنگی پیروز شده و در هنگام برگشت سرهای دشمنان را با خود به همراه دارد. دوران حاکمیت امیر میر نوروزی تنها سیزده روز است و در روز سیزدهم فروردین، پادشاهی او به سر میآید.[3]
شاید تاثیر اینچنین نمایشی امروزه کمتر به چشممان بیاید؛ اما در ادوار مختلف به روی آثار ادبی بزرگان تاثیر گذاشته است. مثلاً حافظ برای اشاره به کوتاه بودن عمر و سرعت تند گذر زمان از میر نوروزی استفاده میکند.
سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
در طرف دیگر؛ همین روزها هم ممکن است در ایام عید نوروز و در کوچه و خیابان، کسانی ملقب به حاجیفیروز و آتشافروز را ببینیم. این شخصیتها در اصل یکی از اشخاص نمایش میر نوروزی بودهاند که در گذر زمان از نمایش اصلی جدا شده و بهصورت مستقلی ارائهشدهاند.
نمایشهای اینچنینی در دوران تاریخ نوروز بسیار است. به نظر میرسد که هدف اصلی اینگونه نمایشها خنده و شادی است؛ اما در باطن آنها میتوان نوعی اعتراض و عکسالعمل کینهجویانهی مردم نسبت به مقامات صاحبمنصب دورانشان را دید.
بهرام بیضایی میگوید «در مملکتی که لحظههای شاد زندگی اکثریتش انگشتشمار است، نمایش مضحک اگر هم هست عقدهدار است. مضحکهای که هست، برای جبران هرچه بیشتر لحظههای تلخ هرچه بیشتر خود را به لاقیدی و مسخرگی و بیبندوباری میزند و این راهی به زیادهروی است. از طرفی در چنین محیطی، محیط عدم اختیار، اگر عامی بخواهد حرفی دربارهی محیطش بزند ناچار است چهرهی معترض خود را با صورت مضحکه بپوشاند. پس در اینجا شوخی و مضحکه اغلب وسیلهای ظریف برای تلطیف زندگانی نیست؛ بهعکس یک حربه است؛ وسیلهای است کینهجویانه علیه لحظههای ثابت و ساکن و راکد و تلخ؛ سرپوشی است برای انتقادها و نیشخندهای تند و زمخت و حتی گاهی مستهجن.»[4]
[1]شاعر، رماننویس و نمایشنامهنویس فرانسوی قرن بیستم
[2] تاریخ تئاتر جهان– جلد سوم؛ اسکار گ.براکت؛ ترجمهی هوشنگ آزادیور؛ انتشارات مروارید؛ تهران؛ 1375:208
[3] نقل به مضمون از کتاب نمایش در ایران؛بهرام بیضایی؛ انتشارات روشنگران و مطالعات زنان؛ تهران؛ 1383:53
[4] همان 1383:157
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.