«به زمان صفر نزدیک میشدیم. از صبح روز هجده فروردین نشانههایی نمایان شده بود. سر کار نرفتم. با آمدن پسرک سرخوشانه روبهرو شده بودیم؛ انگار نه انگار نشانههای آمدنش پیدا شده اما مادر فهیمه حسابی هول کرده بود و دل توی دلش نبود. حوالی عصر ماجرا برایمان جدی شد و پسرک ما را روانهی بیمارستان کرد. چه پدر خوشخیالی بودم من. حتی برای ساعتهای انتظار بیمارستان هم با خودم کتاب برده بودم و میگفتم در آن ساعتهای کشدار میتوانم کمی کتاب بخوانم. قرآن جیبیام را هم برداشته بودم و چقدر بودنش کنارم خوب بود. بعد از پذیرش فهیمه، من ماندم و صندلیهای پشت در اتاق زایمان و دیوار. بهجز مادر فهیمه که از همان اول کنارمان بود، بقیه اعضای خانواده هم به نوبت خودشان را به بیمارستان رساندند و تنهاییام را به جمعیتی تبدیل کردند؛ جوری که باید ادای تصویر کودک روی دیوار بیمارستان را در میآوردیم و همهمان به همدیگر میگفتیم هیس. آن شب جز چند آیهی قرآن چیز دیگری نشد بخوانم؛ در موقعیتی قرار گرفته بودم که پر از ناشناختهها بود. من با اصرار فهیمه در کارگاههای بارداری و آمادگی برای زایمان شرکت کرده بودم و چیزهایی میدانستم اما تمام بار قصه روی دوش فهیمه بود. استرس زیادی داشتم و فقط خدا میداند حال فهیمه چطور بود. حتی تمرکز نداشتم قرآن بخوانم. خواندن کتابهای دیگر هم در آن موقعیت شوخی بود. مگر میشد عزیزترین آدم زندگیام لحظههای سختی داشته باشد و درد بکشد و من خوش و خرم در دنیای کلمههای غرق شوم؟ ساعتهای اول کنارش بودم. با راهنمایی ماما همراه، ورزش کردیم و گفتیم و خندیدیم و شوخی کردیم. پزشکش که آمد گفت مرد توی اتاق نماند. من را میگفت. مرد دیگری که آنجا نبود. آن یکی دو ساعتی که کنارش نبودم خیلی سخت گذشت. آخرش در باز شد و گفتند:" آقای پدر، تبریک میگیم. پسرت به دنیا اومد."»[1]
در سال اول زندگی هر کودک، نیاز به حضور مادر نسبت به سایز اعضای خانواده، بیشتر احساس میشود؛ اما با گذشت زمان و بزرگ شدن فرزندان، حضور پدر و مادر برای کودکان به یک اندازه اهمیت دارد. در باور بیشتر مردم، احساس مادری از بدو تولد در درون همهی زنها شکل میگیرد و از همان کودکی، برای عروسکهای خود نقش یک مادر دلسوز را بازی میکنند. بنابراین میتوان گفت که رفتار مادران با کودکان خود، از سوی مردم پذیرفته شده است و در بیشتر اوقات اطرافیان به زنان و احساسات مادرانهشان اعتماد میکنند و احساس مادر و فرزندی را به رسمت میشناسند؛ اما رابطهی بین پدر و فرزند به این شکل نیست. جامعه به پدرها بر اساس کلیشههای ذهنی خود نگاه میکند.
عدهای پدرها را افرادی عصبی و بداخلاق تصور میکنند که تمام بار تربیتی فرزند را بر دوش مادر خانواده گذاشتهاند و خودشان هیچ اطلاعی از روند رشد فرزندانشان ندارند. این پدرها حوصلهی وقت گذراندن با کودکان خود را ندارند و نمیدانند فرزندشان در کلاس چندم درس میخواند و به چه سرگرمیهایی علاقه دارد و دوستانش چه کسانی هستند. آنها فقط به فکر نیازهای مالی فرزندان خود هستند و فکر میکنند با برطرف کردن این نیازها، تمام وظایف پدری خود را به بهترین شکل انجام دادهاند. برخی دیگر پدرها را افرادی بی دستوپا تصور میکنند که در هر موقعیتی خرابکاریهای مخصوص به خود را دارند و معتقدند که آنها نمیتوانند از فرزندان خود مواظبت کنند و اگر مسئولیتی را در مورد فرزندان بر عهده بگیرند، حتما از عهدهی آن بر نمیآیند و باعث ناراحتی و دلخوری اهل خانه میشوند. حقیقت این است که به سبب این عدم اعتماد و تصویرهای ذهنی اشتباه، حرف پدرها در جامعه کمتر شنیده شده است و پدران بدون هیچ دلیل قانعکنندهای، همواره مورد قضاوت قرار گرفتهاند. فاطمه ستوده در کتاب پروژهی پدری به سراغ روایتهایی از زبان پدران رفته و بدون قضاوت با آنان همراه شده است.
فاطمه ستوده کیست؟
فاطمه ستوده در شهریورماه سال 1362 چشم به جهان گشود. او در دانشگاه به سراغ رشتهی روزنامهنگاری رفت و مدرک کارشناسی ارشد خود را در همین رشته دریافت کرد. وی فعالیتهای گستردهای در حوزهی نگارش و ویرایش متون مختلف داشته و دورهها و کلاسهای جهاد دانشگاهی را با موفقیت طی کرده است. ستوده با مطبوعات همکاریهای گوناگونی نظیر نوشتن متنهای مختلف، ویراستاری متون و....، داشته است و تجربهی کار با نشریات مختلف را دارد. کار در مجله چلچراغ، روزنامه اعتماد، روزنامه شرق، روزنامه همشهری، مجله همشهری داستان و...، تنها بخشی از فعالیتهای او محسوب میشوند. ستوده همچنین برای مدتی به عنوان سرویراستار در نشر پنجره فعالیت داشت.
اولین کتاب او میخواستم نویسنده شوم، آشپز شدم نام دارد. این کتاب یک مجموعه داستان خواندنی است که 11 روایت را شامل میشود. او در رزومهی کاری خود دبیری دو مجموعه روایت را عهدهدار بوده است. کتاب هفتهی چهل و چند اولین جلد این مجموعه بود که صدای مادران و دغدغههایشان را به گوش مخاطبان میرساند. کتاب پروژهی پدری، دومین جلد این مجموعهی خاص است. او این دفعه به سراغ 15 پدر رفته و دنیا را از دید آنان نگاه میکند. حسام اسلامی، حسین جمشیدیگوهری، مهدی حمیدیپارسا، سید احسان عمادی، سلمان نظافت یزدی، علیاکبر دهبان، سعید حسامیان، عقیل بهرا، یحیی شامخی و...، تنها بخشی نویسندگان پروژهی پدری هستند. این کتاب توسط نشر اطراف در سال 1400 به چاپ رسید و توانست نظر مخاطبان را به خود جلب کند.
در کتاب پروژهی پدری چه خبر است؟
در این کتاب متفاوتتر از همیشه با دنیای پدرانهی مردان روبهرو میشویم و با عقاید مختلف آنان آشنایی پیدا میکنیم. پروژهی پدری سرشار از حرفهای تازه و جدید و رازهای مختلف است. پدران در این مجموعه از دغدغههای خود حرف زدهاند و احساس ترس، شگفتی، استرس و...، را به خوبی برای مخاطب خود ترسیم کردهاند. پدرها بعد از تولد فرزند وارد دنیایی جدیدی میشوند. دنیایی پر از فکر و خیالهای گوناگون که به مسائل مختلف اقتصادی، اجتماعی، تربیتی و... مربوط میشود و هیچ پایانی برای آنها نیست. فاطمه ستوده برای گردآوری این مجموعه به سراغ پدرانی رفته است که خودشان را سانسور نکردهاند و بدون نقاب از روزهای سخت پدری حرف زدهاند.
در کتاب پروژهی پدری برای سوالهایی مانند چگونه پدر خوبی باشیم؟، چگونه پدری کنیم؟، یک پدر خوب چه ویژگیهایی دارد؟، وظایف پدری مردان در جامعهی امروزی چیست؟، مسئولیتهای سخت پدرانه را به چه شکل مدیریت کنیم؟و...، هیچ پاسخی پیدا نمیکنیم. پروژهی پدری کتاب تربیتی یا اخلاقی نیست و یا تصمیم ندارد پدران را اصلاح نماید و یا به آنها درس زندگی بدهد. این کتاب مانند یک آینهی شفاف است که دنیای پدرانهی مردان را خیلی ساده به تصویر کشیده است و چگونگی زندگی بر مبنای ارزش پدر بودن را به خواننده یادآور میشود. فاطمه ستوده سعی داشته تا در این کتاب کلیشههای جنسیتی را تا حدودی جابهجا کند و دنیای پدران را با دیدی خاص و جدید به سایرین معرفی نماید. روایتهای پروژهی پدری، تجربههای زیستهی مردانی است که هر کدام به شکلی خاص پدری را تجربه میکنند. این روایتها و تجربههایی که از دل رابطهی پدر و فرزندی بیرون آمده است، احساس همدلی را در دل خوانندگان بر میانگیزند و باعث میشوند تا خوانندگان با دیدی جامعتر به دنیا، بعد از تولد بچه نگاه کنند.
سبک کلی کتاب پروژهی پدری
روایتهای این کتاب به سبب واقعی بودن به دل مخاطب مینشیند و خوانندگان خیلی راحت میتوان خودشان را در دل داستان زندگی آدمها تصور کنند و خودشان را به جای آنها بگذارند. پدرهای این مجموعه با یکدیگر از منظر سیاسی، عقیدتی، تربیتی، سن و سال و... تفاوت دارند و به همین دلیل روایتهای هر نویسنده با دیگری متفاوت است. این تعدد نویسنده باعث شده تا کتاب از یک زاویه دید ثابت پیروی نکند و هر نویسنده از یک زاویه دید متفاوت برای بیان داستان خود استفاده کند و با سبک و لحن مخوصوص به خود داستانش را پیش ببرد. همین مسئله باعث شده تا مخاطبان در هنگام خواندن کتاب خسته و بیحوصله نشوند و خواندن آن را تا انتها ادامه دهند.
نویسندههای پروژهی پدری تکنیک توصیف و فضاسازی را به خوبی میدانند و موقعیتهای بینظیری خلق کردهاند. آنها با استفاده از ارائهی جزئیات و افزودن احساسات و عواطف انسانی به صحنه، مخاطب را به طور کامل در جریان تمامی اتفاقات و حوادث داستان قرار میدهند. برای آشنایی بیشتر با این کتاب به سه روایت به صورت مختصر اشاره میکنیم.
«سه چهار ساعت بعد، سبزیها را که موقع رفتن توی فریزر گذاشته بودم درآوردم و دو تا تخممرغ تویش شکستم. ضمنش لباس هم پوشیدم که ناهار را که خوردم، فوری به جلسهام برسم و بعد به معجون غریب حبابهای درشت روغن و کف سفید و سبزیهایی که آرامآرام به سیاهی میرفت خیره شدم. نان و ماست و آب را روی پیشخان چیدم و تابه را کنارش گذاشتم. اولین تجربهی کوکوسبزیام بد به نظر نمیرسید. طبق معمول اما دیرم شده بود و باید تندتند لقمه میگرفتم. توی ذهنم صحبتهای جلسه را مرور میکردم و زیرچشمی دنبال لباس و سوئیچ و موبایلم میگشتم. حواسم همهجا بود جز به غذا خوردنم. لقمهی دوم را که میجویدم، حس کردم انگار لقمهی اول مسیرش تا معده را تمام و کمال طی نکرده و هنوز وسط گلویم مانده. چیزی شبیه تیغهای ریز ماهی سفیدهای بچگی که به پلک زدنی از زیر چشم و دندانت سر میخوردند و راه گلو را میبستند و بدجنس و بیرحم دو طرفش را میخراشیدند. گفتم این یکی لقمهی توی دهنم را زودتر قورت بدهم و پشتبندش یک لیوان آب هم بالا بیندازم بلکه سهتایی با هم پایین بروند، اما عضلههای گلو اصلا سر همراهی نداشتند. راه خوردن که سهل است، داشت راه نفسم بسته میشد و نمیفهمیدم چرا.»[2]
ما یک بچه داشتیم.
بچه عزیز است. فرقی نمیکند پنج روزه باشد یا پنج ماهه و یا پنج ساله باشد یا پنجاه ساله. وقتی فرزندی در خانه راه میرود، قلب پدر و مادر با توان بیشتری میتپد. از دست دادن فرزند سخت است. روزها بعد از فوت بچه نمیگذرند و ثانیهها تا ابد کش میآیند. قضیه در مورد بچهای که در شکم مادرش به یکباره از آمدن به این دنیا صرف نظر میکند هم به همان اندازه سخت و دردآور است؛ اما خیلی از افراد این غم بزرگ را شایستهی عزاداری نمیدانند و ناراحتی برای بچهی متولد نشده را نمیفهمند.
بعضی دیگر فقط به مادر بچه فکر میکنند و عزاداری را حق طبیعی او میدانند. آنها برای راحتی مادر تلاش میکنند و در این بین مانند همیشه پدر خانواده و سوگش، نادیده گرفته میشود؛ اما حقیقت این است که پدران هم حق دارند برای بچهی متولد نشدهی خود عزاداری کنند و این مسئله ارتباطی با ضعف یک مرد ندارد. سید احسان عمادی یکی از هزاران پدری است که فرزندشان هیچگاه متولد نشد. او داستان این غم و سوگ را خیلی زیبا روایت میکند و از تجربهی مواجه شدنش با غم از دست دادن فرزند سخن میگوید.
از راهآهن تا ترمینال جنوب
سفر انسانها بزرگ میکند و تجربههای بینظیری در اختیار آدم میگذارد. لذت دیدن مکانهای جدید، کشف موقعیتهای خاص، لذت چشیدن غذاهای مخصوص و سنتی، ارتباط با سایر آدمهای دیگر و...، تنها بخشی از فواید سفر است. یک برنامهریزی خوب میتواند سفر را از همیشه لذتبخشتر کند؛ اما گاهی یک اتفاق میتواند تمام برنامهریزیها را بهم بزند. وجود نوزاد چند ماهه یکی از همین اتفاقها است. عقیل بهرا، نویسندهی روایت از راهآهن تا ترمینال جنوب، داستان یکی از همین سفرها را تعریف میکند. مسافرتی که قواعد آن را یک نوزاد چند ماهه بهم میزند و شکل سفر را به طور کلی تغییر میدهد.
ما با عماد دنیا را پیاده گز میکردیم.
آخرین روایت این کتاب، شاید بهترین و تاثیرگذارترین آن باشد. در این روایت با داستان زندگی پدر و مادری مواجه میشویم که بعد از متولد شدن فرزندشان، عماد، متوجه میشوند که خداوند یکی از فرشتگان سندرومداون را راهی خانهشان کرده است. این خانواده در ایران زندگی نمیکنند و در غربت روزگار خود را میگذرانند. نوع مواجه مردم کشور غریبه با مهاجرانی که حالا درگیر یک مشکل بزرگ شدهاند، خدمات خاص درمانی برای عماد و خانوادهاش، ارتباط خاص بین افراد دیندار مختلف برای رسیدن به پذیرش، برخورد مادر و پدر با یک شوک بزرگ و...، تنها بخشی از مسائلی است که در این روایت مطرح میشود.
یحیی شامخی نویسندهی این روایت است. او فرزند خود را از دست میدهد و بعد از طی کردن مرحلهی سوگواری و پذیرش، غم بزرگ و خاص خودش را به کاری بزرگ و ارزشمند تبدیل میکند. او شرایطی را فراهم میکند تا برای همیشه یاد عماد را در دل خود و دل هزاران پدر و مادر دیگر زنده بماند.
کتاب پروژهی پدری، کتاب پیچیدهای نیست. روایتهای این کتاب به شدت ساده و روان هستند و مخاطب را تا مدتها درگیر میکنند. اگر خواندن روایت و جستار را دوست دارید و یا از خواندن تجربههای واقعی زندگی دیگران لذت میبرید، خواندن این مجموعه را بههیچوجه از دست ندهید.
[1]- (ص153و154)
[2]- (ص65)
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.