چارلز بوکوفسکی را نویسندهی فرودستان میدانند. هزار پیشه دومین رمان از مجموعهی شش رمان اوست. او از جملهی نویسندگانی است که داستانهایشان را ملهم از زندگی شخصی خود مینویسند. چیناسکی، شخصیت اصلی بیشتر داستانها از جمله هزار پیشه، در واقع خود اوست.
عیاشی و یاغیگری دو صفت اصلی چیناسکی، در واقع خود بوکوفسکی است. همانطور که از اسم کتاب پیداست او از شغلی به شغل دیگر در گردش است. هربار به علتی با بهانهگیری از کار خود استعفا میکند و اندک پول باقیماندهاش را صرف قمار و بادهنوشی میکند. داستان در خلال جنگ جهانی دوم رخ میدهد. او مخالف جنگ است و در بحبحهی جنگ از خدمت اجباری سر باز زده است. درواقع او در نقطهی مقابل با هرچه روند معمول جامعه است، قرار دارد. او با مسئولیتپذیری، تعهد، سلامت، اقتصاد و اجتماع در تضاد کامل است. بیقراریهای او تا آنجا پیش میرود که حتی دلایل استعفاهای مکررش با هم در تضاد و تناقض قرار میگیرد. او از کاری استعفا میدهد زیرا به جای هفتهای هفده دلار تقاضای هفتهای نوزده دلار میکند و با درخواستش موافقت نمیشود و سپس به کار در جایی رضایت میدهد که دستمزد هفتگیاش دوازده دلار است.
او آوارهی شهرها و مسافرخانههاست. سراغ هر کاری میرود و اگر اخراج نشود، کارش به استعفا میکشد. پاتوقش بارها، کافهها و سرگرمیاش همنشینی با زنهای متعدد است. چیناسکی همیشه مدعی است که به دنبال کار میگردد اما برای پول زیر بار پذیرش هر شرایطی نمیرود. او در اصل به دنبال نویسندگی است. زندگی بوکوفسکی بیشباهت به چیناسکی نیست. بوکوفسکی سالها میان کارهای مختلف گشت زد تا سرانجام مشغول به ادارهی یک مجله با همکاری دوستانش شد. چیناسکی همچون بوکوفسکی مورد پذیرش پدرش نیست اما همراه و یار عیاشیهای خود را پیدا میکند و از اواسط داستان همراه با همسر خود به زندگی بیقیدش ادامه میدهد.
رویدادهای روزانهی کارگاه، خوراک، زنبارگی، ولگردی، گوش دادن به موسیقی کلاسیک رادیویی، خواب و مصاحبت با اطرافیان، روند اتفاقات رمان هزار پیشه است.
زبان بوکوفسکی، زبان محاورهی کوچه و بازار است همراه با واژههای غیرادبی، فحش و اصطلاحات زشت و عریان ادبیات مخفی. همه چیز در زبان و داستان او عریان است. او وقایع و واقعیتهای این دنیا را بیهیچ واسطهای با تمام زشتیها و سیاهیهایش به نمایش میگذارد.
«آن شب پدرم سی دلار را به دستم رساند. بیرون که آمدیم، چشمهاش خیس شد. گفت: تو مایهی ننگ من و مامانتی. ظاهرا آنها یکی از افسرهای پلیس را میشناختند و او به پدرم گفته بود: آقای چیناسکی پسرتون اینجا چی کار میکنه؟
خیلی خجالت کشیدم. فکر کن، پسر من افتاده زندون.
پیاده رفتیم تا ماشینش، سوار شدیم. روشن کرد و راه افتادیم. هنوز اشک میریخت: همین که نمیخوای به کشورت خدمت کنی، اونم تو دوران جنگ، به اندازهی کافی بد هست..
روانپزشک تشخیص داد به درد جنگیدن نمیخورم.
پسرم اگه جنگ جهانی اول نبود، من هیچ وقت مامانت رو نمیدیدم و اون وقت تو هم به دنیا نمیاومدی.
سیگار داری؟
اون وقت تو میافتی زندون. فکرش هم ممکنه مادرت رو بکشه.
از کنار چند بار ارزان قیمت حوالی پایین برادوی گذشتیم.
بیا بریم تو یه چیزی بزنیم.
چی؟ یعنی جرئت میکنی بری تو بار اون هم بعد از اینکه به جرم شرب خمر همین الان از زندون اومدی بیرون؟
خب این جور وقتهاست که نوشیدنی لازم میشی دیگه.»[1]
وقتی به سراغ کتابهای بوکوفسکی میرویم، دنیا را از چشم آدمهایی میبینیم که در زندگی روزمره آنها را با تعجب و شگفتی تماشا میکنیم. کسانی که قواعد زندگی جدی روزمرهی دنیای امروز را به سخره گرفتهاند و با عیاشیهای مدام روزگار میگذرانند. خواندن هزار پیشه ما را با حال و هوای چنین دنیایی آشنا میکند. در واقع بوکوفسکی، دنیای معمول و به اصطلاح عاقلانهی آدمها را مورد نقد قرار میدهد و آن را بیهوده، پوچ و بیمعنا نشان میدهد. چیناسکی در همان حال که لاقید و غیرمعمول است؛ اصول اخلاقی خود را دارد که به آنها پایبند میماند. بوکوفسکی، با خلق شخصیت چیناسکی علاوه بر آن که خود را نشان داده است؛ به توضیح و تفسیر دنیای آرمانیاش نیز پرداخته است.
هزار پیشه
[1]- (چارلز بوکوفسکی، علی امیرریاحی، 1396: 30)
دیدگاه ها
سه حرف