کتاب عسل و حنظل از جدیدترین آثار ترجمهشدهی طاهر بن جلون، نویسندهی شهیر مراکشی، است که نظرات و نقدهای مثبتی را به همراه داشته است. این کتاب با برگردان محمدمهدی شجاعی و به همت نشر برج در سال 1399 منتشر شد و سال بعد به چاپ دوم رسید. نویسنده این کتاب را به برادرش، عبدالعزیز، پیشکش کرده است.
واقعه، فاجعه، مصیبت...
«صبح امروز دلم گرفته بود. برای اینکه حالم خوش شود درِ اتاق سامیه را باز کردم. مدتها بود این کار را نکرده بودم. وسایلش هنوز اینجایند. اتاق همان طوری است که او روز مصیبت رهایش کرده بود. کمد را باز کردم. پیراهنهای کوچکش را دیدم؛ یکی را برداشتم، آن را گذاشتم روی صورتم و عطرش را با نفسی عمیق بو کردم. بوی دخترم. عطر زندگی او. ردی از رازهای او. یکی از بلوزهایش را برداشتم و مثل گلی بوییدم. لبهی تخت نشستم و گریه کردم. این کار آرامم میکرد. دیگر دلم گرفته نبود. اما هنوز دردی داشتم. دردی در عمق وجودم.»[1]
داستان در شهر طنجه میگذرد. زن و مردی ازدواج میکنند؛ ملیکه و مراد. پیوندشان نه بر پایهی عشق است و نه حتی آشنایی قبلی؛ از همان قسم ازدواجهای دستوریِ سنتی. زندگی را آغاز میکنند؛ اجتماعِ جهانهای ادغامناشدنی. مراد و ملیکه وجوه اشتراک اندکی دارند، از دو خانواده، تربیت و فرهنگ متفاوت میآیند و چندان باورهای یکدیگر را درک نمیکنند. رابطهشان در تلاطمی دائمی است؛ گاهی عشق، گاه نفرت و گاه بیتفاوتی. زندگیشان را میتوان در دو عبارت خلاصه کرد؛ فرزندانشان و لرزههای روبهویرانی. «نمیتوانم بفهمم زندگی ما از کی تبدیل به جهنم شد. قطعا مصیبت بیتأثیر نبود، اما سالهاست اینطور است.»[2]
سامیه فرزند اول و تنها دختر این زوج است. زندگی برای او یعنی شعر، یعنی کتاب، یعنی خواندن و آموختن و تجربهی لحظات وجد و شور در تنهایی و به دور از هیاهوی پوشالی والدینش. میان دنیای او با جهان مراد و ملیکه نیز فرسنگها فاصله است و از همین روست که او با خود بودن را برمیگزیند و شعر را نجات میداند. زندگی سامیه ایدهآل نیست، اما برای او پذیرفتی است؛ البته تا پیش از واقعه، فاجعه و مصیبت.
سامیه مورد خشونت و تعرض جنسی قرار میگیرد؛ واقعه، فاجعه، جنایت. سپس رنجور و پریشان و تنها بر لبهی پرتگاه قرار میگیرد. چه کند؟ با این درد باید چه کرد؟ واکنش اطرافیان او را میترساند. متهم شدن، درک نشدن، خشونتِ مضاعف، طرد شدن، نادیده انگاشته شدن و دعوت به سکوت او را میترساند. احساس حقارت، خشم و نفرت دارد؛ نسبت به خودش و تمام جهان. «پریشانم، به آخر رسیدهام، حال آنکه زندگی نکردهام.»[3] سامیه که خود را تمامشده میداند، به زندگیِ کوتاهش پایان میدهد و فصل مصیبت آغاز میشود؛ ویرانیِ مطلق.
زندگی مراد و ملیکه و پسرهایشان، آدم و منصف، جای خود را به مردگی میدهد و خانه تبدیل میشود به یک گور جمعی. پسرها برای نجات از این وضعیت هر کدام به نحوی از خانواده جدا میشوند و گهگاه به حسب وظیفه یادی از پدر و مادر میکنند. اکنون ملیکه آشفتهتر، خشمگینتر و بیزارتر از همیشه و مراد در ناتوانترین و خاموشترین حالت ممکن است. خاطرات ممنوعه دارد آنها را تا مرز نابودی میکشاند.
«با خود میگویم
از زندگی چیزی نمیدانم
شاید خنکای نسیم
انتظار عشق
نیاز زدودن تنم از تمام اشکها
تا سبک شوم
بر اسبی بنشینم
و بر شنها بِدَوَم
با چشمانی بسته»[4]
اندکی دربارهی کتاب
عسل و حنظل کتابی کمحجم با داستانی طولانی است که درازای آن در عمقش است. همپای خواندن ما را به فکر واخواهد داشت، در بعضی مواضع دقیق و حساسمان خواهد کرد و در نهایت لحظاتی از تنهایی و سکوت را به ما خواهد بخشید. زاویهی دید قصه متشکل از روایتهای منفردِ متعدد از شخصیتهای اصلی داستان است و این ویژگی امتیاز مهمی برای اثر است؛ زیرا خواننده را با ذهنیت و قضاوت تمامی افراد دخیل در ماجراها و روایت هر یک از آنان دربارهی سِیر وقایع مواجه میکند. فارغ از موضوع تعرض جنسی که محور تعیینکنندهی قصه است _گرچه بهلحاظ کمّی پرداخت نویسنده به آن حداقلی است_ خالق اثر به مسائل دیگری نیز نظر داشته است ازجمله وضعیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مراکش، تبعیضهای نژادی و جنسیتی، روابط والدین و فرزندان، شکاف نسلی، پوست انداختن فرهنگ سنتی، فساد و... . همچنین داستان اصلی از طریق چند خردهروایتِ مربوط به شخصیتهای فرعی کامل میشود. در شیوهی توصیفات و نوع بیان و ویژگیهای نثر نیز میتوان ردپایی از سبک شخصی نویسنده دید.
اندکی دربارهی نویسنده
طاهر بن جلون نویسنده و شاعر مراکشی ـ فرانسوی در سال 1947 در شهر فاس متولد شد. تحصیلات مقدماتی را در مراکش گذراند و سپس برای تحصیل در رشتهی روانشناسی به فرانسه رفت و در این رشته به درجهی دکتری دست یافت. این نویسنده صاحب تألیفات متعدد است و تا به حال چند جایزهی مهم ازجمله جایزهی گنکور و اولیس و همچنین نشان لژیون دونور را از آن خود کرده است. از دیگر آثار ترجمهشدهی او به زبان فارسی میتوان به مرد خسته، تأدیب، مرگ نور، با چشمان شرمگین، فساد در کازابلانکا و پدر به من بگو نژادپرستی یعنی چه اشاره کرد.
عسل و حنظل
[1]- بن جلون، طاهر، عسل و حنظل، ترجمهی محمدمهدی شجاعی، تهران، برج، ۱۴۰۰، ۲۱
[2]- همان: 51
[3]- همان: 188
[4]- همان: 160
دیدگاه ها
ارزش دو بار خواندن را دارد