رمان سالتو اثر مهدی افروزمنش در زمستان 1395 به همت نشر چشمه منتشر و تاکنون چندین نوبت تجدید چاپ شده است. این کتاب با سبکی واقعگرا و رویکردی اجتماعی، الگوی داستانیِ بکری را دنبال نمیکند؛ اما در دل همان سوژهی بهظاهر ساده و حتی کلیشهای دست به خلق داستانی گیرا، خوشخوان و تکاندهنده زده است؛ داستان یک تبدّل ذات. «گاهی اینطور میشود؛ میافتی توی تلهای به نام خودت. از خودت و همهی کارهایی که کردهای وحشت میکنی. شک نداری که دیگر هیچ چیز درست نمیشود که همه چیز تمام شده و این تصور مثل سرطان کل بدنت را خواهد گرفت. با بیخوابی شروع میشود؛ بعد با بیاشتهایی و بیحوصلگی ادامه مییابد و یکهو از اتفاقی که بیخبر درونت رخ داده جا میخوری و وحشت میکنی. درست مثل پریدن از یک خواب عمیق نیمهشب با صدای مهیب رعدوبرق بهاری.»[1]
همهچیز همینقدر ناگهانی، غیرمنتظره و مهیب رخ میدهد؛ درست مثل یک رعدوبرق بهاری. نویسنده حتی یک خط را هم صرف مقدمهچینی نمیکند؛ از همان جملهی اول در آغاز واقعه ایستادهایم. قصه به لطف داستانهای دههی سی و چهل و سینما و تلویزیون پس از انقلاب برای هیچکداممان غریب نیست؛ جنوب شهر، فقر، خشونت، بزهکاری، مواد مخدر، کودکان کار، نابرابری و ناچاری. قصهی اقلیتهای فراموششده، راندهشده و نادیدهانگاشتهشده. قصهی آنهایی که گرچه فلاکت را انتخاب نکردهاند، ناچار به کنار آمدن با آن هستند.
قهرمان داستان، سیاوش، نوجوانی است سربرآورده از همین جغرافیا و فرهنگ. بچهی فلاح، با پدری معتاد و آواره و مادری بیمار و افسرده. او همراه گروه بزرگی از همسنوسالهایش درگیر کار اجباری برای یک قاچاقچی به نام داوود لجن است. از طرف دیگر استعدادی کمنظیر در کُشتیگیری دارد و باوجود نداشتن مربی و حتی دانستههای ناکافی از کشتی، با همان جثهی معمولی و بدن ورزیدهنشده به طرزی دور از انتظار مبارزه میکند. در همین فضاست که با نادر، یک عشقکشتیِ ثروتمند، آشنا میشود. نادر که خود در جوانی کشتیگیر بوده و علیرغم کوششهای جانفرسایش در این راه، هرگز طعم شیرین دستیابی به رویاها را نچشیده است، تصمیم میگیرد از سیاوش حمایت کند. سیاوش برای او تصویری روشن و انکارناپذیر از خودش است؛ خودِ ناکامش، خودِ سرخوردهاش، خودِ درماندهاش.
سیاوش به کمک نادر و دوست و شریکش، سیامک، از زیر سایهی داوود بیرون میآید، همراه مادرش محله را ترک میکند و از طریق امکاناتی که در اختیارش قرار میگیرد، مُجِدانه به ورزش روی میآورد. تا اینجا خیلی کلیشهای شد، نه؟ حق با شماست، اما تمام ماجرا این نیست. نادر، همسرش رویا و سیامک اعضای اصلی یک تجارت طویل و عریض مواد مخدراند و سیاوش برایشان حکم یک مهرهی تازهنفس را دارد. سیاوش که پیشتر هم در گروهک داوود مواد مخدر میفروخت، اکنون با کمی ارتقاء رتبه در دستگاه نادر مشغول به کار میشود. او رفتهرفته جذب این سیستم مخوف میشود و تجربیات موحشی را از سر میگذراند. در این میان آنچه بیش از هرچیز اهمیت دارد، روند تبدیل شدن سیاوش به یک هیولاست. سیاوش در ابتدای ماجرا یک پسربچهی پایینشهری است با ظاهری محکم و بیپروا و باطنی رام و گاه حتی پُرمِهر و احساس که شاید بارزترین ویژگیاش سماجتش باشد. اما داستان چنان صبورانه و با بهرهگیری از دقتی مثالزدنی، قدمبهقدم این شخصیت را دچار تبدّل میکند که در پایان نخواهیم فهمید او دقیقا از چه زمانی دچار آن اندازه از پیچیدگی و بیرحمی شده است. ضمناً نویسنده با هوشمندی کامل و با نسبت دادن ویژگیهای یک قربانی به سیاوش تا آخرین صفحات کتاب، حتی زمانی که قهرمان داستانش به یک ضدقهرمان بدل میشود، نفرت خواننده را نسبت به او برنمیانگیزد. سالتو یک پا در نمایش فسادهای سیستماتیکِ متکی بر ساختار قدرت دارد، یک پا در به تصویر کشیدن زندگی مردمان حاشیهنشین و یک پا در تُشکِ کشتی.
تصویری که این اثر از ورزش کشتی مقابل چشمان مخاطبش ترسیم میکند، با بخش وسیعی از پیشفرضهای او تطابق ندارد. اگر تمام آنچه از کشتی میدانیم محدود به تماشای چند مسابقه و تغذیه از رسانههای جمعی بوده باشد، هرگز آن روی سکهی ورزش قهرمانی را ندیدهایم؛ بیرحمیهایش، خشونتش، عشقش و دیوانگیهایش.
«این است کُشتی؛ غمانگیزتر از تراژدی. لذتبخشتر از عشقهای افسانهای. بیفایدهتر از جنگ و سودمندتر از عسل. [...] همه فکر میکنند این کارها برای یک مدال است، طلا یا نقره، که به دیوار بکوبیاش و در تاریخ ثبتت کند. اما نه. بزرگترین مدالها را میخواهی فقط به این خاطر که به کشتی ثابت کنی تا تَهَش رفتهای. و او بیشتر و بیشتر میخواهد، رکوردها را میخواهد. طلاهای بیشتر. سکوهای بالاتر. و بعدش مربیگری باز هم شکستن رکوردها و اسطوره شدن. اما این هم آخرش نیست.»[2]
بررسی اجمالی کتاب
رمان سالتو حامل قصهای است پرماجرا و پرکشش که با ضربآهنگی مهیج پیشامدها را پیدرپی یکدیگر صورت میبخشد و پیوسته اتفاقات تازهای را فراروی مخاطبانش قرار میدهد. نویسنده داستان اصلی را به کمک قصههایی از سرگذشت شخصیتهای فرعی غنیتر و عمیقتر کرده است. او سرپوشی که بر تودههای حاشیهنشین گذاشته شده است را برمیدارد و با جزئینگری در زندگیشان نشان میدهد آنها نیز روزگاری را از سرگذراندهاند و هرکدام حکایتیاند کشفنشده.
این کتاب را میتوان از نوع رمان شهری دانست که _بهرغم اغلب داستانهای نگاشتهشده در دهههای اخیر_ بر زندگی مردم فرودست متمرکز است. داستان فضای دوقطبی یک کلانشهر را به تصویر میکشد؛ از خیابانهای شمیران تا ویرانههای پیرامون خطوط راهآهن. تهران را میتوان عملا یکی از شخصیتهای قصه دانست؛ شهری که از ارتفاعات شمالیاش دوستداشتنی به نظر میرسد اما زیر پوستش ماجراهای هراسانگیزی در حال وقوع است. نویسنده در توصیف جنوب شهر، پرداختهای داستانی و فرهنگی و اجتماعی، خلق شخصیتها و ساخت تیپهای شخصیتی و انتقال فضای محیطی و مردمی مناطق موردنظر موفق عمل کرده و خوشبختانه نه به دام اغراق و سیاهنمایی افتاده است و نه دچار فریبکاری، شعار و کلیشه شده است. برای اغلب شخصیتها القاب و اسامی خاصی در نظر گرفته است که به یک ویژگی، ماجرا و یا سبک زندگی اشاره دارد مانند داوود لجن، رضا ببعی، رضا چیتوز، پپیلی، ناهید ریزه و... . همچنین خلاقیت و دقت او در توصیفات و بهرهگیری از ادبیات متناسب با شخصیتها و فرهنگی که از آن میآیند، موجب درک بهتر خوانندگان از فضای داستان شده است. درمجموع میتوان گفت اثر موردبررسی ضمن ارزشهای ادبی و داستانی، بهلحاظ جامعهشناسی و فرهنگی نیز درخور توجه است.
روایت داستان تکخطی است و راوی، اول شخصِ گذشتهنگر است؛ گرچه در پایان متوجه نمیشویم زمانی که سیاوش در آن مشغول به روایت است، کدام مقطع زندگی اوست.
در این اثر با چندین چرخش داستانی اساسی مواجه میشویم که جذابیت قصه را دوچندان میکنند؛ فاش شدن هویت حقیقی نادر، مرگ مادر سیاوش، مرگ سیامک، جنایات نادر، عشقی قدیمی میان سیامک و رویا و... .
در پایان اشاره به ویژگی دیگری ضروری به نظر میرسد و آن تلاش در جهت خلق یک قهرمان مسئلهدار است. سیاوش نه از جنس قهرمانهای بینقص و باشرافت است و نه از جنس قهرمانهای ضدضربه! او انسانی است در مرز معصومیت و پلیدی که رفتهرفته بُعد تاریکش بر وجه مثبتش غلبه میکند. اهتمام نویسنده در شکل دادن به فرایند این گشتگی و خلق قهرمانی مسئلهدار با توفیق همراه بوده است.
اقتباسی از رمان سالتو
سریال یاغی به کارگردانی محمد کارت و نویسندگی پدرام پورامیری و حسین دوماری و با بازی چهرههایی چون پارسا پیروزرفر، طناز طباطبایی، علی شادمان، امیر جعفری، آبان عسکری و... این روزها در حال انتشار است و در همین چند قسمت ابتدایی نقدهای مثبت بسیاری را به خود جلب کرده است. جالب است بدانیم فیلمنامهی این سریال ملهم و مقتبس از رمان سالتو است.
لذت متن
«دیدن سالتو در کشتی آزاد مثل دیدن نهنگ سفید است در اقیانوس، یک فن کمیابِ اصیل که کمتر کسی حتا تمرینش میکند. سالتو اسطورهی فراموششدهی کشتی است، نماد قدرت و سرعت و از آنها مهمتر نماد بزرگی. تابهحال سالتو نخوردهام اما شک ندارم درد ویرانکنندهای دارد، نه از آن دست دردهایی که عصبها به مغز منتقل میکنند. دردِ شکست دارد. از تو، درد خرد شدن غرور یک ورزشکار مغرور. سالتو راه یکطرفهای به طرق شکست است.»[3]
[1]- افروزمنش، مهدی، سالتو، تهران، چشمه، 1397، صفحهی 126
[2]- همان: 157
[3]- همان: 203
دیدگاه ها
کتاب و سریال هر دو عالی هستند.
امان از این خود فرو رفتن ها و به ناچار تحمل کردن سریال و کتاب خوب هستند
من اول با سریال یاغی شیفته این داستان شدم اما بعد با خواندن رمان سالتو و قرار گرفتن در فضا و اتمسفر داستان خیلی بهتر تونستم با شخصیت ها ارتباط برقرار کنم. این رمان عالی هست.
سریالش که عالیه
رمان گیرا و خوندنیست و سریال هم تا اینجای کار در مقام یک اثر اقتباسی قابلدفاع ظاهر شده. مطالعهی رمان و تماشای سریال مکملهایی خوبی برای همدیگه هستن.
بود
ستاره ای در فضای غبار گرفته و برهوت این سال های داستان نویسی ایرانی