دوبووار از مهمترین و برجستهترین نویسندگان قرن بیستم است. تأثیر بهسزایی که او در جنبش دفاع از حقوق زنان داشت بر کسی پوشیده نیست. هر چند مواجهه با این پدیده _ که بعدها جریانهای مختلف فمینیستی را بهدنبال داشت _ محل مناقشه است. دوبووار در کنار ژان پل سارتر و آلبر کامو سه نویسندهی سرشناس و برجستهای بودند که سعی داشتند فلسفه و ادبیات را تا حد ممکن بههم نزدیک کنند: پدیدهای بهنام رمان-فلسفه. از این حیث هر سه نویسنده تأثیر بهسزایی بر مخاطبانشان گذاشتند.
دوبووار بیشتر با کتاب بسیار مشهورش « جنس دوم » شناخته میشود؛ اما بخش عمدهی آثار او داستانهایی با تم فلسفی هستند. (کتاب خاطرات دوبووار نیز از مهمترین آثار اوست که در چهار جلد به فارسی ترجمه شده است). رمان خون دیگران دومین رمان و سومین کتابی است که از او منتشر شد. شیوه پرداخت داستان سوم شخص است اما نه به شیوهی دانای کل. از آن گذشته روایت سیال است، یعنی جای راوی با شخصیت عوض میشود. در حقیقت مواجههی ما با شخصیتها دوسویه است. ما هم ناظر جریان کلی داستان هستیم، هم مواجههی سابژکتیو داریم. هرچند داستان از شخصیتهای زیادی تشکیل شده؛ اما توجه اصلی نویسنده بر روی «هلن» است و تحولات او طی اتفاقات متعددی که تجربه میکند.
اگر به ناچار دست به تقسیمبندی کلی بزنیم، داستان را به دو بخش کلی میتوان تقسیم کرد. بخش اول به معرفی شخصیتها و ویژگیهای خاص آنها اختصاص مییابد. ژان و هلن شخصیتهای اصلی داستان هستند. ژان از خانوادهای بورژوا و ثروتمند است که سعی دارد مسیر زندگی خود را از خانواده جدا کند، مستقل شود و در گروههای کمونیستی فعالیت کند. در این برش کوتاه اختلاف نظر او با پدرش به زیبایی مطرح میشود:« آقای بلومار گفت: ''پس شما کمونیست هستید؟'' ژان گفت: بله. آقای بلومار نفساش را حبس کرد و با حرکتی بزرگمنشانه، به میزِ چیدهشده اشاره کرد و گفت: ''پس اینجا سر سفرهی یک سرمایهدار منفور چهکار میکنی؟''»[1].
اما در حقیقت تمرکز اصلی دوبووار روی هلن است. داستان در خلال جنگ جهانی دوم شروع میشود و به موازات پیشروی داستان دامنهی جنگ وسیع شده و نازیها به فرانسه هم میرسند. هلن که دختری سربههوا و تا حد زیادی نسبت به وقایع پیرامون خود بیتوجه است به شکل درخشانی دستمایه تحولات اساسی میشود. تنها چند خطای کوچک میتوانست این تحولات را به شعارهای بسیار سطحی و بیخاصیت تبدیل کند؛ اما دوبووار از پس این کار خطیر برآمده و تحول هلن در واقع خواننده را هم متحول میکند. اگر اجازه داشته باشم میخواهم پیشنهاد کنم خانمها این کتاب را در اولویت قرار بدهند. در واقع آنچه امروز «فمینیسم» نامیده میشود بدون یک مرتبه استفاده از لفظ آن در کتاب، زیست انضمامی هلن میشود. نقطه عطف داستان آشنایی ژان و هلن است. اولین کلیشهای که حذف میشود کلیشه ارتباط است که توسط ژان مطرح نمیشود بلکه هلن پیشقدم میشود و به او ابراز علاقه میکند و البته ژان نمیپذیرد؛ اما در ادامه این ارتباط شکل میگیرد و هر دو تأثیرات عجیبی روی یکدیگر میگذارند.
هلن شخصیت پیچیدهای نیست و زندگی عجیبی ندارد. سرگرم روزمرگی است و به هیچ کدام از اتفاقات اطرافش توجهی ندارد. برای او مثل اغلب زنها ظاهر و زیبایی و روابط شخصیاش مهماند. او ترجیح میدهد که به هر ترتیبی که شده خوش بگذراند. به همین جهت انتخاب دوبووار برای پرداخت و تحول چنین شخصیتی بسیار مهم و درخشان است.
با تمام این تفاصیل این تحول در حین جنگ رخ میدهد و جنگ آمده تا همه چیز را ببلعد:« در گوشهی خیابان انفجاری رخ داد و پنجرههای رستوران خُرد شد و به زمین ریخت. پس از آن سکوت مرگباری حکمفرما شد و ناگهان صدای غریبهای که کلماتی عجیب ادا میکرد بلند شد. آنها رسیدند. همهی آنها بلند قامت و درشتهیکل بودند و صورتهایی سرخ داشتند؛ با قدمهایی آرام و مطمئن و با تبختر گام برمیداشتند و بیآنکه به اطرافشان نگاه کنند پیش میرفتند. ''ما شکست خوردیم، کی، ما؟'' چشمهای دنیس از اشک پر شد، هلن با خودش فکر کرد ''و من؟ فرانسه شکست خورده، آلمان پیروز شده، و من، من کجا هستم؟ دیگر هیچ جایی برای من نیست!'' با چشمهای خشک به سربازها، اسبها، تانکها و توپهای عجیبی که عبور میکردند نگاه میکرد؛ او ناظر رژهی تاریخ بود، حرکتی که تاریخ زندگی شخصی او نبود و به هیچکسِ دیگر هم تعلق نداشت.»[2].
[1]- دو بووار، سیمون، خون دیگران، ترجمهی مهوش بهنام، تهران، جامی، ۱۳۹۶، صفحهی ۲۲
[2]- همان: ۲۴۸
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.