جاناتان مرغ دریایی داستانی است کوتاه از زندگی پرندهای که زیستن برایش مفهومی بیش از بقا دارد. ریچارد باخ، خلبان و نویسندهی آمریکایی، این داستان را تحت تأثیر مجموعه داستان کوتاه پرواز در سال 1970 منتشر کرد. این داستانِ مختصر اما پرمفهوم بارها به فارسی ترجمه شده است.
زندگی جاناتان
جاناتان مرغی است کاملاً متمایز از سایر همنوعانش. این ابتداییترین نکتهای است که باید دربارهی او بدانیم. از همان صفحهی نخست داستان، تنهایی و انزوای جاناتان مورد بحث قرار میگیرد. «اما، دور و تکوتنها، آنسوی قایق و ساحل، جاناتان لیوینگستون مرغ دریایی مشغول تمرین بود.»[1]
در حقیقت نویسنده داستان را با تلاش و شکستهای پیاپی جاناتان شروع میکند؛ گویی از ابتدا سعی دارد تمایز او را پررنگ کند و خواننده را متوجه سازد که جاناتان مرغ دریاییِ منحصربهفردی است؛ مسئلهای که بازتاب آن را میتوان در بسیاری از جملات کتاب دید، از جمله «اغلب مرغهای دریایی دغدغهشان فقط این است که ابتداییترین شیوههای پرواز را یاد بگیرند: چگونه خود را از کرانه به خوراک برسانند و برگردند.»[2] و «برای این مرغ دریایی خاص، خوردن مهم نبود، بلکه به پرواز اهمیت میداد.»[3]
جاناتان در زندگی با پستی و بلندیهای فراوانی مواجه میشود. مدتی تصمیم میگیرد همرنگ جماعت شود، اما این کار را بعد از مدت کوتاهی کنار میگذارد و دوباره تمرین و تلاش را از سر میگیرد. او با تلاشهای بیوفقه موفق میشود با سرعتی باورنکردنی پرواز کند، اما هیچکس از استعداد و پشتکار او حمایت نمیکند و جاناتان از جمع مرغان دریایی طرد میشود. این طردشدن اما چیزی از انگیزه و شوق او به یادگیری کم نمیکند و موجب میشود با کسانی چون خودش ملاقات کند؛ کسانی که روحشان در جسم کوچکشان نمیگنجد و به دنبال تکامل هستند. چیانگِ پرنده در راه کمال پیر و مرشد جاناتان میشود و با گذشت زمان خودِ جاناتان به مرتبهی پیشوایی میرسد. آنگاه تصمیم میگیرد دوباره سراغ همنوعانش برود و از بین آنها کسانی چون خودش را پیدا کند. او گروهی از مشتاقانِ پرواز را آموزش میدهد و در نهایت وظیفهی راهنمایی را به شاگردش فلچر محول میکند.
پرواز یا سکون
طرح کلی داستان تصمیمگیری بر سر یک دوراهی است: ماندن و رکود یا رفتن و صعود. نویسنده از زندگی یک پرنده استفاده کرده است تا زندگی انسان و ظرفیتهای درونی او را به تصویر بکشد و از این حیث داستان جنبهی تمثیلی به خود میگیرد. ما نیز میتوانیم جاناتانِ روحمان را پرورش دهیم و به روزمرگی عادت نکنیم و یا مانند ارشد مرغان باشیم که چارچوب سفت و سختی ذهن و فکرمان را محدود کرده باشد. تمام ماجرا شرح همین دوراهی است؛ دوراهی صعود یا سقوط و «پرنده» نیز نمادی است که در راستای نمایش همین مسئله انتخاب شده است. جاناتان پرندهای است که شاید از دید سایر مرغان هنجارشکن به نظر برسد، اما این ساختارشکنی همیشه مفهومی منفی تلقی نمیشود. گاه باید محدودیتها را شناخت و حقیقت زندگی را دید و جستوجو کرد؛ حتی اگر آن سوی حصارهای ذهنیمان باشد. این حقیقت را همان هدف از زیستن معنا میکنیم؛ هدف زندگی هر کس جدای از دیگری است، اما در این بین مشترکات زیادی به چشم میآید. در مرحلهی بعد باید دید که آیا میتوان به همین مشترکات بسنده کرد؟ باید در چهارچوبی که اغلب دیگران برایمان تعیین میکنند، مانند موجودی عاجز و ناتوان بمانیم؟ یا باید با شناخت خود از این محدودهی همانندِ دیگران بودن خارج شویم؟ تصمیم گرفتن در این باب نیازمند دو خصیصه است: شجاعت و ثبات. بسیاری از انسانها بعد از گذراندن این مراحل زمانی که پای عمل به میان میآیند، مردد میشوند. تردیدشان ناشی از احساس ترس و اضطراب است؛ ترس از رانده شدن. البته در این داستان جاناتان وقتی رانده شد این احساس را نداشت، اما در زندگی حقیقی ممکن است اینچنین نباشد.
باخ زندگی را چون سفری به تصویر کشیده است که هدفی والا دارد؛ هدفی که برای رسیدن به آن باید سختیهای بسیاری را به جان خرید، اما با ثبات در تصمیم میشود به کمال و مطلوب دست یافت؛ همانطور که جاناتان آن را بهدست آورد. در بخشی از ماجرا نویسنده از مکان مناسب و سازگار با روح متعالی مرغان تحت عنوان «بهشت» یاد میکند و کمکم جنبهی لامکانی به این بهشتِ متصور میدهد و آن را جایی انتزاعی میداند؛ جایی که هر جا ممکن است باشد. «خب، از این به بعد چی پیش میآید؟ کجا میرویم؟ بهشتی در کار نیست؟ نه جاناتان، چنین جایی وجود ندارد. بهشت یک مکان نیست. زمان هم نیست. بهشت یعنی رسیدن به کمال.»[4]
مراد و مرید
یکی از شخصیتهای برجستهی داستان چیانگ، مراد یا راهنمای جاناتان، است. سفرِ زندگی را بدون راهنما نمیتوان طی کرد. وجود یک رهنمای آگاه، کسی که تمامی مراحل را از سر گذرانده و واصل است، برای پیمودن این راه الزامی است. چیانگ بهعنوان مراد و جاناتان بهعنوان مرید در مسیر پرواز همراه یکدیگر میشوند، اما از مرتبهی یکسانی برخوردار نیستند. چیانگ به واسطهی تجاربش توانایی هدایت مریدانی چون جاناتان را دارد و جاناتان هم با گذراندن تمامی مراحل در نهایت به جایگاه چیانگ میرسد و این شکل از سیر معنوی دوباره برای فلچر اتفاق میافتد.
ادبیات تطبیقی
داستانهای تمثیلی در ادبیات هر کشوری از اهمیت ویژهای برخوردارند. در هر دورهای عوامل اجتماعی- سیاسی گوناگونی نویسندگان و شعرا را مجاب میکند که مقصودشان را در قالب تمثیل بیان کنند. استفاده از حیوانات در تمثیل در ادبیات فارسی سابقهای طولانی دارد. از داستانهایی که وجوه مشترک بسیاری با جاناتان مرغ دریایی دارند، میتوان به منطقالطیر منظومهای تمثیلی از عطار نیشابوری اشاره کرد؛ با این تفاوت که عطار قرنها پیش از باخ این داستان را سروده است. در منطقالطیر هم ماجرای کلی، سفر مرغان به سوی کمال و یگانگی است. مرغان در این سفر دور و دراز با منازلی دشوار و طاقتفرسا روبهرو میشوند، در این راه برخیشان با آوردن عذر و بهانه از ادامهی سفر سر باز میزنند و در نهایت سی مرغ به منزل نهایی و کمال حقیقی میرسند. در حقیقت عطار این ماجرا را با ظرافت و زیبایی بیشتری به تصویر کشیده است و برای کسانی که منطقالطیر را خوانده یا حتی با آن آشنا باشند، این داستان کوتاه ملموستر و پرمفهومتر خواهد بود.
لذت متن
«جاناتان، تنها جوابی که به عقلم میرسد این است که بین یک میلیون پرنده، شاید به زور یکی پیدا شود که نظیر تو باشد. بیشترمان خیلی کند پیشرفت کردیم! از یک علم به عالم دیگر رفتیم که تقریباً لنگهی همان قبلی بود، و بلافاصله از یاد بردیم که از کجا آمدهایم، و اهمیتی ندادیم که قرار اسن کجا برویم، لحظهی حال را خوش بودیم و بس. حتی تصورش را هم نمیتوانی بکنی که چند تا زندگی را پشت سر گذاشتیم تا برای اولین دفعه به ذهنمان خطور کرد که زندگی فقط خوردن یا جدال یا کسب قدرت در گله و قبیله نیست! هزار تا زندگی را، جان، ده هزار زندگی را! و بعد از صد هزار تا زندگی دیگر را تا کمکم شروع کردیم بفهمیم که چیزی هم به اسم کمال وجود دارد، و باز صد تا زندگی دیگر را پشت سر گذاشتیم تا به این ادراک برسیم که هدفمان از زیستن کسب کمال است و عرضهی آن به عالمیان.»[5]
«اگر دوستیمان به چیزهایی مثل مکان و زمان بستگی داشته باشد، هنگامی که بالاخره بر زمان و مکان غلبه بیابیم، برادریمان را نابود کردهایم! اما غلبه بر مکان، در واقع، به معنی این است که فقط اینجا وجود دارد و بس. غلبه بر زمنا یعنی اینکه فقط اکنون وجود دارد و بس. و در میانهی اینجا و اکنون، تصور نمیکنی بتوانیم یکی دو دفعه همدیگر را ببینیم؟»[6]
«هر کدام از ما، در حقیقت، تجلی مرف سترگ است، و پرواز استادانه قدمی است برای آشکار ساختن سرشت واقعیمان. باید هرچه را محدودمان میکند کنار بگذاریم. این است علت تمام تمرینهایمان برای رسیدن به کمال در پرواز با سرعت بالا و سرعت پایین و کسب مهارت در هوانوردی...»[7]
منابع:
باخ، ریچارد، جاناتان مرغ دریایی، ترجمهی کاوه میرعباسی، تهران: نشر نی، 1395
[1]- باخ، 1395، 9
[2]- همان، 10
[3]- همان
[4]- همان، 48
[5]- همان، 46
[6]- همان، 60
[7]- همان، 68
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.