اگر قرار باشد چند اثر داستانی از صادق هدایت نام ببریم؛ کتاب بوف کور جزو اولین نامهایی است که در ذهن همهی ما نقش میبندد. صادق هدایت با نوشتن چنین آثاری بود که خود را از دیگر نویسندگان جدا کرد و مکتب سورئالیسم (فراواقعیت) را در زبان و ادبیات فارسی، به اوج خود رساند. دیگر مکاتب ادبی همچون واقعیتگرایی (رئالیسم) و طبیعتگرایی (ناتورالیسم) هنوز هم زندهاند و نویسندگان فارسی مهم و معتبری هنوز و در حال حاضر در این گونههای ادبی مینویسند؛ اما مکتب سورئالیسم بعد از صادق هدایت هنوز نویسندهی برجسته و تاثیرگذاری به خود ندیده است؛ از این روست که سخن از صادق هدایت بیش از دیگر معاصران او اهمیت دارد.
چند ویژگی اصلی سورئالیسم یا فراواقعیتگرایی
پس از جنگ جهانی اول و در اوایل قرن بیستم بود که زیگموند فروید با تدوین نظریهی روانکاوی، توجه افکار روشنفکران را به خود جلب کرد. فروید از نیرویی بنیادین و اساسی که سرچشمهی رفتار و افکار آدمی است پرده برداشت؛ یعنی نیروی ناخودآگاه. او به بررسی ریشهی رفتار بیماران روانرنجور پرداخت و نتیجهی این بررسی، طبقهبندی روان انسان به دو سطح خودآگاه و ناخودآگاه بود. این نظریه توجه هنرمندان را جلب کرد و سبب شکلگیری مکتب هنری فراواقعیتگرایی بر پایهی فعالیت ضمیر ناخودآگاه شد.
نگارش برپایهی الهام یا نوشتن بدون دستکاری
ماحصل اصالت دادن به ضمیر ناخودآگاه در نوشتن، به وجود آمدن متنهایی است که شاید در نظر خواننده فاقد معنا است و یا اینکه معنایی آشفته و پراکنده دارد چرا که وقتی صحبت از ناخودآگاه است، پدیدههایی از ذهن به بیرون کشیده میشود که با فهم خودآگاه قابل درک کردن نیست. حسین پاینده، منتقد ادبی برجستهی معاصر در یکی از نشستهایش به مناسبت نقد کتاب بوف کور خاطر نشان میکند؛ مواجهی عقلانی با متنی سورئال نتیجهای در پی نخواهد داشت و به همین سبب است که باید به آشفته بودن متنها و روابط علی معلولی در اثر عادت کنیم. در بوف کور نیز چنین است تا جایی که خود راوی اذعان میکند که دیگر نمیداند این کیست که دارد مینویسد و قلمش به اختیار کیست و این به علت پررنگ بودن حضور نیروی ناخودآگاه است.
رویا و خیال برتر از واقعیت است
از دیگر ویژگیهای مهم فراواقعیتگرایی، برتری خیال و رویا به امر واقعی است.
سورئالیسم در واقع، ترکیب رویا و واقعیت است به طوری که این دو از هم قابل تشخیص نباشند و در این بین ارجحیت رویاست که حائز اهمیت است. مثلا در صحنهای از داستان که راوی از سیزده به دری میگوید که دختر رقاصهای را میبیند و دلباختهی او میشود؛ سیزده به در واقعی است اما دیدن دختر رقاصهی بتکدهی هند و حرکات موزون و خندهی آن پیرمرد همه امری وهمی و خیالی است همانطور که راوی روز به بعد به دیدار همان روزنه میرود و چیزی جز دیوار سیاه و تاریک نمیبیند. در هم آمیختگی رویا و واقعیت در اینجا نیز پررنگ میشود و راوی در عالم خیال با وهم و خیال خود رو به رو میشود بدون آنکه بداند دچار وهم شده است:
«همین که پردهی پستو را پس زدم و نگاه کردم، دیوار سیاه تاریک، همانند تاریکی که سرتاسر زندگی مرا فراگرفته جلوی من بود، اصلا هیچ منفذ و روزنهای به خارج دیده نمیشد، روزنهی چهارگوشهی دیوار به کلی مسدود و از جنس آن شده بود، مثل اینکه از ابتدا وجود نداشته است. چهارپایه را پیش کشیدم ولی هرچه دیوانهوار روی بدنهی دیوار مشت میزدم و گوش میدادم یا جلوی چراغ را نگاه میکردم کمترین نشانهای از روزنهی دیوار دیده نمیشد و به دیوار کلفت و قطور ضربههای من کارگر نبود. یکپارچه سرب شده بود.» ( هدایت، 1315: 10)
رابطهی کتاب و کهن الگوهای یونگ:
داستان بوف کور همچون اکثر داستانهای سورئال، با واکاویهای درونی یک راوی پیش میرود و در طول داستان تنها صدای این راوی است که به گوش میرسد.
همانطور که در ابتدا اشاره شد، مکتب فراواقعیتگرایی با علم روانکاوی پیوند خورده است و در بررسی آثار این گونهی ادبی میتوان ردپای دیگر ویژگیهای این علم را نیز مشاهده کرد. در ادامهی روانکاوی فردی فروید، یونگ به روانکاوی جمعی پرداخت و کهنالگوهایی را ارائه داد و این ادعا را مطرح کرد که این کهن الگوها در تمام جوامع تکرار میشوند. به طور مثال کهن الگوی سایه را مطرح کرد و آن را نمادی از ناخودآگاه و نیمهی پنهان انسان دانست و این نظریه را مطرح کرد که سخن با سایه برابر با سخن با ناخودآگاه و نیمهی پنهان وجود است. راوی داستان نیز چنین آغاز میکند که در ابتدا سایهی خود را که شبیه به بوفی در برابرش نشسته، مخاطب قرار میدهد و داستان زندگیاش را برای او شرح میدهد. این در واقع همان ناخودآگاه و نیمهی تاریک وجودی خود اوست که راوی به سراغش رفته است تا خودش را به واسطهی او بشناسد. از دیگر کهن الگوهای تکرار شونده در بوف کور میشود به زن اساطیری و دستنیافتنی اشاره کرد که شاید ریشه در عقدهی ادیپ دارد. راوی که مسائل حل نشدهی بسیاری با والدین خود دارد سرشار از میل به محارم خود در نهایت با خواهر رضاعی خود ازدواج میکند و پارونیا و وهم او را به قتل همسر خود هدایت میکند.
در بوف کور همه شخصیتی دوپاره و دوگانه دارند تا آنجا که حتی نویسنده این دو پاره بودن را به ظاهر نیز کشانده است و پدرش را صاحب برادری دوقلو معرفی میکند.
در پیش فرض مکتب فراواقعیتگرایی، مخاطب، عنصری فعال و آگاه است. او علاوه بر اینکه باید بداند، باید در پی بیشتر دانستن نیز باشد. در برخورد اولیه با این کتاب و در خوانش اول ممکن است گمان کنید که در افکار ذهنی روانپریش و پارانویا، گرفتار شدهاید که البته تعریفی دور از انتظار و به کلی غلط نیست اما با آگاهی بیشتر و خوانش مجدد و مکرر، هربار به فهمی جدید و قصهای جدید از کتاب خواهید رسید.
از ویژگیهایی که برای آثار سورئال ذکر میکنند این است که هرکس به فراخور حال خود به برداشتی جداگانه از آن میرسد و همین ویژگی است که این دست از آثار را پررنگ و برجسته میکند.
بیشک همهی ما جملهی اول کتاب را شنیدهایم: در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.
بوف کور داستان همین زخمهاست، مدتی زندگی کردن با کسی است که روحش را وهم و ترس و اضطراب فرا گرفته است، کسی که سرگشته میان وهم و واقیعت است و هرکدام را تنها با وجود دیگری است که میتواند درک کند. گمگشته میان خیال و واقعیت چه راه نجاتی خواهد داشت؟ چه چیز برایش میماند جز اینکه در برابر سایهاش بنشیند و حرف بزند و مدام و بیشتر گم بشود چرا که سایهاش کور است و نمیبیند. او عاشق میشود. عاشقی سخت دلباخته که راه به معشوق پیدا نمیکند و بعد متنفر میشود. راوی مدام در لبهی تیز دوگانهها در نوسان است. او مابین عشق و نفرت، واقعیت و خیال و زندگی و مرگ در نوسان است. زندگیای در خیال و زندگیای در واقعیت که تمیز این دو از هیچ کس ساخته نیست.
او عاشق میشود. عاشقی سخت دلباخته که راه به معشوق پیدا نمیکند و بعد متنفر میشود. راوی مدام در لبهی تیز دوگانهها در نوسان است. او مابین عشق و نفرت، واقعیت و خیال و زندگی و مرگ در نوسان است. زندگیای در خیال و زندگیای در واقعیت که تمیز این دو از هیچ کس ساخته نیست.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.