«کتاب به افق پاریس » شرح یک شبانهروز در پاریس است و به عشق، بغض و رازهای چهار فرد عادی میپردازد که بر حسب تصادف، زندگیشان با زندگی افراد مشهور پاریس ۱۹۲۰ تداخل پیدا میکند: ارنست همینگوی، مارسل پروست، گرترود اشتاین و ژوزفین بیکر.
هر کدام از این شخصیتها چیزی را گم کردهاند و همچنان که داستان پیش میرود جزییات گذشتهی آنها برای ما آشکار میشود تا اهمیت گمشدهی هر شخصیت را بهتر درک کنیم.
نقطهی اوج داستان زمانیست که این چهار شخصیت، به گونهای اتفاقی در فضایی یکسان حضور پیدا میکنند و یک تصادف آنها را به حقیقتی میرساند و زندگیشان را برای همیشه دگرگون میسازد.
پاریس در فاصلهی کوتاه دو جنگ جهانی، هنرمندان، نویسندگان و موسیقیدانهای بسیاری را به خود کشانده و شهر با شعلههای نبوغ کمنظیری در دنیا میدرخشد. داستان نیز از این شهر آغاز میشود و در آن به پایان میرسد؛ یک روز عادی از زندگی شهروندان ساکن پاریس: سورن، کامیل، گیوم و ژان پل.
سورن، مهاجری ارمنیست که به اجبار به همراه مادر از سرزمینش مهاجرت کرده و در پاریس برای کودکان نمایش عروسکی اجرا میکند. به هنگام سفر و در میانهی راه، مادر به سورن التماس میکند که راه خود را از میان تبعیدیان ارمنی جدا کند و به سویی دیگر برود. سورن با وجودی که نمیخواهد تنها جواهری که از سرزمینش به جای مانده را از دست بدهد، تن به تقدیر میدهد و از کاروان میگریزد و راه به سوی زندگی جدید میگشاید که او را به پاریس میرساند.
کامیل خدمتکار مارسل پروست بوده و پیش از مرگ نویسنده به او قول داده تا همهی دفترهایش را بسوزاند. اما او نمیتواند نبوغ پنهان در کلمات این دفترها را از یاد ببرد و در آخرین لحظه یکی از آنها را از آتش بیرون میکشد و پنهان از پروست و خانوادهی خود نگاهش میدارد. سالها پس از مرگ پروست، دفترچه تنها چیزیست که از کارفرمای محبوب کامیل به جای مانده تا اینکه روزی آن را در جای همیشگیاش پیدا نمیکند و در مکالمهای با همسرش الیور، درمیابد که او دفترچه را فروخته و حالا کامیل باید در این شهر عظیم دفترچه را پیدا کند تا رازش را در خلوت خود نگاه دارد.
گیوم، هنرمند ناشناختهایست که همچون بسیاری دیگر در جستجوی شهرت و دیده شدن به پاریس آمده است. او گم شدهای در شهر دارد که از او پنهان نیست، ولی گیوم هیچگاه شجاعت روبرو شدن با گم شدهاش را ندارد. او که هنرمند فقیر و شدیدا مقروضیست، دنبال راهی میگردد تا به هر شکل ممکن خود و جانش را از شر قرض کذاییش رها کند و تنها راه رهایی را در فرار از پاریس مییابد، اما نمیتواند بدون گم شدهاش شهر را پشت سر بگذارد.
ژان پل، روزنامهنگاری مشغول در یک نشریهی کوچک پاریسیست که رویای نیویورک را در سر دارد و توانسته سردبیرش را راضی کند تا مصاحبههایی با آمریکاییهای نامدار شهر انجام دهد. او سربازی از جنگ جهانی اول است که یک تراژدی شخصی او را به به پاریس کشانده و با پیش رفتن داستان متوجه میشویم که او هم گمشدهای در شهر دارد که به واسطهی خیال وجود و حضورش زیر آسمان پاریس، نمیتواند شهر را ترک کند و تنها امید به یافتن گمشدهاش، زندگی برای او ممکن ساخته است.
«به افق پاریس» داستانیست با نثری دلپذیر. با فضا و شخصیتهایی از جنس واقعیت که با خلاقیتی بینظیر نوشته شدهاند و خواننده را به سرعت با خود و داستانشان همراه میکنند. در حالی که خواننده مشتاق میشود تا زودتر از هر شخصیت و گم شدهاش بداند، نویسنده با حوصله او را در میان هزارتوی کلماتش راهنمایی میکند، تا آرام آرام قطعات پازل را کنار هم بگذارد و همراه با دیگر شخصیتها به صحنهی نهایی قدم بگذارد، جایی که زندگی شخصیتهای داستان با هم تلاقی میکند و هر کدام را به شکلی از رستگاری و رهایی از بار سنگین جستجویش میرساند.
همنشینی دلنشین شخصیتهای واقعی و خیالی، کیفیتی خاص به داستان میدهد که گاهی مرز خیال و واقعیت را چنان محو میکند که خواننده قادر نیست پاریس دههی بیست را بدون حضور شخصیتهای داستانیاش تصور کند.
هر کدام از شخصیتهای سورن، کامیل، گیوم و ژان پل، به اندازهی شخصیتهای واقعیای که با آنها ملاقات میکنند واقعی هستند و سفرشان در مسیر یافتن گم شدهشان، آنان را به قهرمانان داستانهایی شبیه میکند که مسیری اساطیری را طی میکنند تا در نهایت به آنچه هستند تبدیل شوند.
در پایان داستان هر کدام از شخصیتها به حقیقتی که به دنبال آن بودهاند میرسند و دوباره در زندگی عادی و روزمرهشان پنهان میشوند، همچون هزاران پاریسی دیگر که آن روز را به شب رساندهاند. اما هیچ چیز آنطور که شخصیتهای ما تصور میکنند پیش نرفته است و پایان داستان، داستانی دیگر را رقم میزند که از خاکسترهای لوشا بلانک برمیخیزد.
شخصیتهای داستان هرگز رها نشدهاند، بلکه ناآگاهی آنهاست که زنجیرها را از پایشان برداشته است، ناآگاهی از اینکه هر کدام از گمشدهها جایی دیگر توسط دیگری پیدا میشود و زندگی در این ناآگاهی ادامه پیدا میکند.
الکس جورج نویسندهی انگلیسی، متولد لندن، کتابفروش، دبیر یک فستیوال ادبی و وکیل است. کتاب به افق پاریس در مه ۲۰۲۰ منتشر شد و علاوه بر پرفروش بودن روی سایت آمازون، کتاب ِ منتخب ملی آن سال شد. آثار جورج علاوه بر کتابهایش شامل مقالههاییست که به عنوان مثال در «واشنگتن پست» چاپ شدهاند.
الکس جورج در دانشگاه آکسفورد حقوق خوانده است و چند سال به عنوان وکیل کار کرده است. او در ۲۰۰۳ به آمریکا نقل مکان کرد، علاوه بر این، او صاحب کتاب فروشی اسکای لارک[1] در کلمبیا، میسوری است.
[1]- Skylark Bookshop
منابع: جورج، الکس، به افق پاریس، ترجمهی اسدالله امرایی ، تهران، نشر برج
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.