ماتم و ماخولیا

مروری بر کتاب شیدایی لل و اشتاین نوشته‌ی مارگرت دوراس

سید احسان صدرائی

شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۸

(1 نفر) 5.0

کتاب شیدایی لل.و.اشتاین

« قصد ندارم علیه پیش‌پاافتادگیِ مرگزای خاطره‌ی لُل.و.اشتاین مقابله کنم. می‌خوابم.»[1]

کتاب شیدایی لُل.و.اشتاین حکایت نسیان است؛ زنی که نه تنها رنج، که خود را نیز از یاد برده است. قصه‌ی لُل والری اشتاین از آن‌جا شروع می‌شود که آخرین مشتری‌های کازینوی ت.بیچ قدم به تالار رقص می‌گذارند. همان‌جاست که لُل برای اولین‌بار فریاد می‌زند، به سمت در می‌دود و تنه‌اش را می‌زند به لنگه‌ی در و از ورای باغ، میکائل ریچاردسون و آنماری اشترِتر را با چشم دنبال می‌کند. بعد هم، « از نظر که دور شده‌اند، لُل افتاده است زمین. از حال رفته بوده.»[2] لُل، در مجلس رقص اس.تالا، به شکلی باشکوه از جنس جنون، خود را ویران شده می‌یابد. شب که به پایان می‌رسد، در خواب و فراموشی، قصه هم تمام می‌شود؛ و انگار ده سال از آن گذشته است.

مارگریت دوراس، نویسنده و فیلم‌ساز فرانسوی، چنان که کریستوا[3] می‌گوید، راوی‌ زنان به مثابه‌ی اندوه است. « اندوه، اگر ناخوشی‌آورِ زنان دوراس نبود، درد اصلی آنان می‌توانست باشد.»[4] زنانی که اندوهشان غیرقابل نمایش، محو شده و نام‌ناپذیر است؛ اندوهی برآمده از هیچ. ناخوشیِ مرگ است که چنین هیچی را می‌زاید. آن هم در جهانی وحشت‌زده که، به تازگی، مهیب‌ترین مرگ‌ها را به چشم دیده است؛ وحشتی بازمانده از آشویتس و هیروشیما.

« وقتی رفته بودم جلو پنجره اتاق هتل دِبوآ و منتظر تاتیانا کارل بودم، روز داشت به انتها می‌رسید، همان سه‌شنبه و همان ساعت مقرر، یکهو در حد فاصل هتل و پایین تپه چشمم افتاد به یک حجم خاکستری، چیزی شبیه اندام یک زن. خاکستريِ بور در بین ساقه‌های جو بعید بود مرا به اشتباه انداخته باشد، دقت کردم. البته منتظر هر اتفاقی بودم، هیجان و اضطرابی شدید مثلاً، که همان لحظه نتوانسته بودم به منشأ واقعیش پی ببرم، احساسی بین تردید و هراس، وحشت و شادی، وسوسه اینکه فریاد بزنم، کسی را خبر کنم. نمی‌دانستم که اگر کمک بخواهم می‌توانم خلاص شوم یا گرفتار می‌شوم برای همیشه. گرفتار همه وجود لُل. و. اشتاین، گرفتار مهر، فریادی داشتم فروخورده در گلو، آرزوی یاوری داشتم، از خدا. با شتاب دویدم بیرون، بعد قدم‌هام را آرام برداشتم، برگشتم توی اتاق، گیج بودم، در اوج دوست داشتن و نداشتن. دردمند، دردمند بودم از بی‌کفایتی رقت‌بار وجودم که عاجز بود از درک این پیشامد.»[۵]

دوراس نوشتن را نه نقل قصه، که خلاف آن می‌داند؛ « نوشتن نقل همه‌چیز است و در عین‌حال، نقل توأمانِ داستان و غیبت داستان است؛ نقل داستان است از گذر غیبت داستان.»[۶] راوی در حاشیه پرسه می‌زند و ما را تا آن‌جا پیش می‌برد که پرده از معمای شیدایی لُل بردارد. دوراس پناه خود را در کلمات می‌یابد. قصدش بر آن است که از همه‌چیز و از هیچ‌چیز بگوید؛ کاری که همه‌روز می‌کند. او راویِ زنانی است که برای گریز از شی‌وارگی و یکنواختیِ زندگی به عشق پناه می‌برند. زنانی که اندوهشان جاودان است؛ اندوهی تاریخی.

لُل گرفتار همبستگی ماتم و ماخولیا شده است؛ از سویی سوگوار از دست دادن اویی است که دوست می‌دارد و با از یاد بردنش تلاش در کشتن او در خویش دارد و از سوی دیگر ابژه‌ی عشق همچنان زنده است و لُل تنها می‌داند که چه کسی را از دست داده، اما نسبت به آن چیزی که در او از دست داده بی‌خبر است. ماخولیای لُل ناشی از اتفاق دوم است؛ ماخولیا، چنان که فروید[۷] می‌گوید، به نحوی با نوعی خسران و از دست دادن ابژه[۸] که از آگاهی شخص محو و پاک گشته مرتبط است، آن هم در تقابل و تمایز با سوگواری که هیچ نشانی از محرومیت و خسرانِ ناآگاه در آن حضور ندارد. « فردِ ماخولیایی چیزی اضافه را به نمایش می‌گذارد که در سوگواری و ماتم غایب است –نوعی تنزل و کاستیِ فوق‌العاده در حس احترام به نفس، نوعی فقیر شدنِ نفسِ (ego) فرد در مقیاسی عظیم. در سوگواری این جهان است که فقیر و تهی گشته است؛ و در ماخولیا، خود یا نفسِ فرد.»[۹]

آن‌چه می‌ماند جسم خاکستریِ بر روی چمن‌هاست؛ در مقابل عریانیِ تاتیانا و موهای سیاه آشفته‌اش در پشت پنجره، جسم وارفته‌ی لُل بر چمن‌های جلوی پنجره‌ی هتل دِبوآ. لُل نابودی را پیش‌بینی می‌کند، می‌بیندش، می‌شناسدش اما به یاد نمی‌آورد. حالا دیگر سال‌دیده است « وقتی از کازینو بیرون می‌آید. روی چرخ معلولان، یا شاید بر تابوتی روی دوش مردان چینی.»[۱۰]

شیدایی لل و اشتاین

نویسنده:
مارگریت دوراس
ناشر:
اختران
مترجم:
قاسم روبین
قیمت:
ناموجود
متاسفانه این کتاب موجود نیست

درباره‌ی مارگریت دوراس

مارگارت دوراس (1914- 1996) یکی از مهم‌ترین روشنفکران قرن بیستم در فرانسه است. او به نویسندگی، فیلم‌سازی، نمایشنامه نویسی و روزنامه‌نگاری می‌پرداخت. او اغلب در خط مقدم جنبش‌های سیاسی بود؛ مثل مخالفت با جنگ الجزیره، جنبش می 1968 و جنبش‌های فمینیستی. دوراس بیش از هر چیز از زندگی خودش برای نوشتن الهام می‌گرفت. او به خوبی تکه‌هایی از زندگی واقعی خود را در زندگی شخصیت‌های داستانش بازسازی می‌کرد و و در قالب نثر به آنها رنگ می‌داد.

مارگارت دوراس به دلیل شغل خانواده‌اش در ویتنام جنوبی متولد شد. بعد از مرگ پدرش، مادر مارگارت فرزندانش را به سختی در کامبوج و ویتنام بزرگ می‌کرد. مارگارت در بزرگسالی به فرانسه رفت. او که در کودکی زبان ویتنامی را بهتر از فرانسوی حرف می‌زد، بعد از بازگشت به فرانسه تحصیل در رشته ریاضیات را نیمه تمام رها کرد تا علوم سیاسی و حقوق بخواند.

مارگارت دوراس از مهم‌ترین روشنفکران قرن بیستم در فرانسه

دوراس در میانه جنگ جهانی دوم از همسرش جدا شد که در یکی از اردوگاه‌های کار اجباری به اسارت درآمده بود. دوراس به الکل اعتیاد پیدا کرده بود و بارها به خاطر مشکلات جسمانی و سلامتی در بیمارستان بستری شد. او در سال 1989 بیش از هشت ماه در کما بود و بعد از زندگی پر فراز و نشیب خود در مارس 1996 از دنیا رفت.

سبک نوشتاری دوراس یادآور رئالیسم در رمان نو است. جملات کوتاه با جزئیات ریز و ریتم کند از ویژگی‌های نثر اوست. درین سبک یک نگاه، یک لمس و یک آه اهمیت زیادی برای توصیف دارد. توصیف حال‌واحوال و بحران‌های عاطفی مهم‌تر از  توصیف ایده‌ها و منطق شخصیت‌هاست. بیشتر آثار دوراس به سبک مینیمالیستی و غیر-باروک نوشته شده است. این رویکرد می‌تواند نشان‌دهنده نوعی سکوت سرکوب شده در نویسنده باشد که ناشی از تجربه بحران‌های قرن بیستم در جهان است. دوراس در جهانی می‌زیست که فاجعه هیروشیما، هولوکاست، استانیلیسم و استعمار جهانی رخ می‌داد. دوراس برای بیان وحشتی که در جهان اطرافش موج می‌زد، نیاز داشت تا زبانی نمادین و مختص به خود را بیابد. او به جای بیان رنج‌های عمومی مردمان، به بیان خصوصی‌ترین رنج‌ها در زمینه اندوه شخصی یا افسردگی پناه برد. درواقع نمی‌توان تحلیل منطقی از رنج و اندوه را در آثار دوراس پیدا کرد. متن نوشته‌های دوراس برانگیزاننده غم و اندوه است که می‌تواند در خواننده منجر به تجربه کاتارسیس شود. شیدایی، دیوانگی، اندوه و رنج مضامین پررنگ آثار دوراس است.


[1] - شیدایی لُل.و.اشتاین، مارگریت دوراس، ترجمه قاسم روبین، نشر نیلوفر

[2] - همان

[3] - ژولیا کریستوا، فیلسوف، منتقد ادبی، روانکاو و نویسنده‌ی بلغاری-فرانسوی

[4] - درد اندوه در جهان مدرن: آثار مارگریت دوراس، ژولیا کریستوا، ترجمه زهرا پورعزیزی، فصل‌نامه‌ی نیمه‌ی تاریک، شماره‌ی چهارم، پاییز هشتاد و هفت، پرونده ژولیا کریستوا

[5] - شیدایی لُل.و.اشتاین، مارگریت دوراس، ترجمه قاسم روبین، نشر نیلوفر

[۶] - حیات مجسم، مارگریت دوراس، ترجمه قاسم روبین، نشر نیلوفر

[۷] - زیگموند فروید،عصب‌شناس و روان‌کاو اتریشی، پایه‌گذار رشته‌ی روانکاوی

[۸] - در قاموس روانکاوی، ابژه (object) را می‌توان شیء مطلوب یا مورد میل معنا کرد؛ چیزی که می‌تواند سائق یا رانه را ارضا کند.

[۹] - ماتم و ماخولیا، زیگموند فروید، ترجمه مراد فرهادپور، فصل‌نامه‌ی ارغنون، شماره بیست و یک، بهار هشتاد و دو

[۱۰] - شیدایی لُل.و.اشتاین، مارگریت دوراس، ترجمه قاسم روبین، نشر نیلوفر

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

دوراس نوشتن را نه نقل قصه، که خلاف آن می داند؛ « نوشتن نقل همه چیز است و در عین حال، نقل توأمان داستان و غیبت داستان است؛ نقل داستان است از گذر غیبت داستان».

سبک نوشتاری دوراس یادآور رئالیسم در رمان نو است. جملات کوتاه با جزئیات ریز و ریتم کند از ویژگی های نثر اوست. درین سبک یک نگاه، یک لمس و یک آه اهمیت زیادی برای توصیف دارد. توصیف حال و احوال و بحران های عاطفی مهم تر از توصیف ایده ها و منطق شخصیت هاست.

مطالب پیشنهادی

که قرار بود تقلیدِ امواج باشد

که قرار بود تقلیدِ امواج باشد

مروری بر کتاب به دلقک‌ها نگاه کن نوشته‌ی ولادیمیر ناباکوف

سوسوی نهان‌خانه

سوسوی نهان‌خانه

مروری بر کتاب آشفتگی‌های تُرلِس جوان نوشته‌ی روبرت موزیل

مسخِ بدن‌ها، بدن‌های بی‌زبان

مسخِ بدن‌ها، بدن‌های بی‌زبان

مروری بر کتاب مردی با شال آبی نوشته­‌ی مارتین گی­فورد

کتاب های پیشنهادی