«من از نسل متولدان جنگ جهانی دومم، جنگی که مستقیم از پدر و مادرم و فرهنگ بعدِ جنگ یوگسلاوی بهتدریج تجربهاش کردم، و نسلی که بهرغم جهت معلوم آیندهاش در واقع عمیقا در گذشتهی جنگیاش غرق بود. من شاهد تجزیه و جنگ یوگسلاوی (جنگ رسما پانزده سال پیش تمام شد)، تغییر نظامهای سیاسی و ایدئولوژیک و فروپاشی نظام فرهنگیام. من شاهد استراتژیهای چندگانهای هستم که برای زدودن گذشته سازماندهی شده: سوزاندن کتابها، حذف شرححالها، بازنویسی کتابهای درسی و حقایق رسمی، تغییر زبان، پرچم و گزینههای ایدئولوژیک، کاوش و دفن استخوانها، تاریخسازی و جداسازی و نامگذاری دوبارهی یک منظرهی کامل. من شاهد ناپدید شدن یکشبهی بیشمار آدم هم هستم.»[1]
البته که عصبانی هستم شامل پنج جستار روایی از دوبراوکا اوگرشیچ، نویسندهی یوگسلاو است که حول مفاهیمی همچون وطن و انزوای خودخواسته میگردد؛ بیشتر این جستارها از کتاب فرهنگ کارائوکه نویسنده انتخاب شدهاند. «زندگی اوگرشیچ را جنگهای استقلال یوگسلاوی دو نیم کرد؛ »[2] تا پیش از این جنگها، اوگرشیچ نویسندهای یوگسلاو با مادری بلغار بود که در زاگرب در رشتهی ادبیات روسی تحصیل کرده بود و در دانشگاهی نظریهی ادبی درس میداد؛ تا زمانی که استقلالخواهان جنگ را شروع کردند. در طول جنگ اوگرشیچ با موج ناسیونالیسم افراطی جدیدی که ظهور کرده بود، به مبارزه برمیخیزد و قلمش را به مثابه سلاحی کشنده در دست میگیرد تا از هویت یوگسلاوش دفاع کند؛ اما کرواتها که در تلاش بودند هویت مستقل تازه به دست آمدهشان را به هر قیمتی که بود حفظ کنند، هرگونه اندیشهی مستقل و یا پرسش دربارهی درستی ایدههای ناسیونالیستیشان را با انگهایی چون خیانت به ملت و جادوگری و غیره میکوبیدند و اوگرشیچ نیز از این قاعده مستثنی نبود؛ اوگرشیچ و جمعی دیگر از نویسندگان زن که همگی مخالف جنگ و آرمانهای افراطی نوظهور بودند، مورد حملات مطبوعاتی روزنامهها و مجلات قرار میگیرند و همزمان نیز فشارهای همکاران و همسایگان آغاز میشود؛ پس از مدتی تحمل شرایط و طردشدگی اجتماعی به قدری ناممکن میشود که اوگرشیچ کشور تازه استقلال یافتهی کرواسی را به مقصد هلند ترک میکند. «وقتی دانشگاه را ترک میکردم، یکی از همکاران قدیمیام مکالمهای با من داشت، بدین قرار:
- تمام مدت عملا داشتیم ازت محافظت میکردیم.
- یعنی چی؟
- میتونستیم بهت حمله کنیم ولی نکردیم. نه؟
همکارم راست میگفت. در واقع آن زمان آنها در جایگاهی بودند که هر جور کاری از دستشان برمیآمد، ولی، میبینید که، همه کار نکردند. هیچ کس اسلحه روی شقیقهام نگذاشت. که معنی دیگرش این است: ازم محافظت کردند.»[3]
در این کتاب اوگرشیچ ما را با موقعیت اجتماعی و سیاسیاش به عنوان نویسندهای که هویت ملیاش یکباره از او ربوده شده است، آشنا میکند؛ در سه جستار اول اوگرشیچ به بازتعریف مفهوم وطن از دید خویش میپردازد و بخشی از اتفاقات گذشته و دلیلی که او را مجبور به مهاجرت کرده است، شرح میدهد؛ البته اوگرشیچ حتی پس از ترک کرواسی و شهروند رسمی هلند شدن، کشوری که آن را خانهی جدیدش مینامد، هنوز به زبان کروات مینویسد. نویسنده در یکی از این سه جستار بیان میکند که تنها مشوق و مأمنی که پس از استقلال در کرواسی داشته، مادری بوده که مرگ به تازگی آنها را از هم جدا کرده است و اکنون نه خانهای دارد و نه وطنی؛ او بیش از هر جا و هر چیز به ادبیات تعلق دارد و شهروند ادبیات است.
اوگرشیچ در جستار چهارم اما مسالهی متفاوتتری را موشکافی میکند و دست روی یکی از پیچیدهترین موضوعات تاریخ بشر میگذارد؛ خشونت کودکان و پیامدهایی که به همراه دارد. اوگرشیچ در این جستار توضیح میدهد که اکنون دیگر مرزی میان خشونت کودکان و بزرگسالان وجود ندارد. همانطور که در بسیاری از کتابها و فیلمها سراغ داریم، کودکانی وجود دارند که برای لذت و سرگرمی به خشونت روی میآورند و به جنایات هولناکی دست میزنند؛ اما موضوع به همین جا ختم نمیشود. در جهان واقعی نیز کودکان بسیاری وجود دارند که بدون هیچ دلیل اجتماعی و روانی، تنها برای داشتن کمی هیجان بیشتر، انسانهایی را به قتل رساندهاند. اوگرشیچ در این جستار به قاتلان زنجیرهای اوکراینی اشاره میکند که در سال 2008 در شهر دنیپرو به جرم بیست و یک قتل، به حبس ابد محکوم شدند؛ قاتلانی که در زمان وقوع قتلها، تنها نوزده سال داشتند و بچهمدرسهایهای سابق همان شهر بودند؛ این قاتلان از تمامی قتلهایشان فیلم و عکس تهیه میکردند تا بعدها بتوانند در پیری، خاطراتشان را زنده نگه دارند؛ پسران جوانی که خانوادههایشان با وجود تمامی فیلمها و عکسها، قبول نمیکردند که قاتل باشند، چون در ظاهر عادی به نظر میرسیدند و وکیل مدافعشان در دادگاه مدعی میشود که «پسرها آدم میکشتند تا بر ترسشان از مردم غلبه کنند.»[4]
نویسنده برای جستار آخر، به تب جنونآمیز بایگانی کردن پرداخته است؛ این که بیشتر انسانها اعم از متخصصان و مردم عادی تصور میکنند که چیزی را باید نجات دهند و آن را برای آیندگان حفظ کنند. اوگرشیچ البته از نقطه نظرهای متفاوتی به امر بایگانی و صاحبان آنها نگاه میکند که خواندنشان خالی از لطف نیست.
1- البته که عصبانی هستم، دوبراکا اوگرشیچ، ترجمهی خاطره کردکریمی، نشر اطراف.
2- همان.
3- همان.
4- همان.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.