فیلیپا پری در اتاق درمان

از فیلیپا پری بپرسیم: «چرا همیشه انقدر عصبانی هستم؟»

گروه مترجمان

پنجشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۲

(3 نفر) 4.7

فیلیپا پری نویسنده و روان درمانگر

سوال: «من خانم مجردِ حدوداً چهل‌ساله‌ای هستم و شغلم را در خانه انجام می‌دهم؛ اما همیشه ناراضی و ناخشنود هستم. طی بیست سال گذشته تحت درمان انواع داروهای ضدافسردگی، روان‌درمانگرها، پزشکان و روان‌پزشکان زیادی بوده‌ام و در دوره‌های کنترل خشم، آگاهی و یوگا نیز شرکت کرده‌ام؛ اما هیچ کدام جواب نداده‌اند. اسکن مغزی هم انجام دادم که آن هم نرمال بوده است.

تمام خواهر و برادرهایم ازدواج‌های بسیار خوبی داشته‌اند و فزرندان خوب و زندگی شادی دارند. من همیشه دوست داشتم که خانواده‌ای داشته باشم، اما هرگز حتی نتوانسته‌ام یک رابطه‌ی سالم و کارآمد را در زندگی‌ام تجربه کنم. روابط صمیمانه‌ام به شدت بی‌ثبات بوده‌اند. من دوستان زیادی دارم، اما نزدیکان زیادی نه. اطرافیانم همیشه می‌گویند که نمی‌دانند کی عصبانی خواهم شد.

من با یادآوردی خاطرات دوران کودکی‌ام مبارزه می‌کنم و اگر ذهنم در آنجا و آن زمان متوقف و سرگردان شود، فعالانه افکارم را قطع می‌کنم. در دیداری که به‌تازگی با پدر و مادرم داشتم، رفتار بسیار ناپسندی از خود بروز دادم؛ آن‌ها را متهم کردم که به من کمک نمی‌کنند، به من اهمیت نمی‌دهند و زندگی رقت‌‌بار من تقصیر آن‌هاست. آن‌ها بی‌اندازه ناراحت شدند، گریه کردند و من به خاطر این رفتار از خودم متنفرم. باورم نمی‌شود که همچین رفتاری با آن‌ها کرده‌ام. آن‌ها پدر و مادری بسیار دوست‌داشتنی، مهربان و سخاوتمندند که به واقع هر کاری برایم انجام می‌دهند. من از این همه عصبانیتم واقعاً پشیمانم.»

پاسخ فیلیپا پری: «نقطه مقابل عشق نفرت نیست، بی‌تفاوتی است. شما در نشان دادن بخشِ نفرتِ عشقتان خیلی خوب به نظر می‌رسید؛ انگار اجبار و اکراهی دارید که رابطه‌ای را امتحان کنید. شما احتمالاً احساس ناامنی می‌کنید و به عشق نیاز دارید، اما درعین‌حال به نظر می‌رسد باعث رنجش کسانی می‌شوید که واقعاً دوستشان دارید؛ شاید به این دلیل که می‌ترسید ناتوان و بی‌اقتدار باشید. افرادی که این ویژگی‌ها را دارند معمولاً نسبت به نزدیکانشان این‌گونه برون‌ریزی روانی و بد رفتاری می‌کنند: "از تو متنفرم، من را ترک نکن."

شما سال‌ها کمک درمانی داشته‌اید و معتقدید "هیچ چیز و هیچ کدام به شما جواب نداده‌اند." خب مشخص است تا زمانی که با آن درگیر نشوید، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. درمان مانند یک کرم دارویی نیست که فقط روی موضع درد بمالید و به‌طور معجزه‌آسایی مشکل از بین برود. وقتی نوبت به بهبود سلامت روانی شما می‌رسد، باید با مسئله درگیر شوید و کاری انجام دهید؛ چون هیچ معجزه‌ای در کار نیست. ذهن‌آگاهی، کار بدنی، روان‌درمانی و... ابزارهایی هستند که شما باید مسئول بهره‌گیری از آن‌ها باشید تا برای شما کار کنند. تغییر با به کارگیری این ابزارها بسیار آسان‌تر از استفاده نکردن از آنهاست؛ اما مشارکت و تعامل کلید اصلی است.

«شما احتمالاً احساس ناامنی می‌کنید و به عشق نیاز دارید، اما درعین‌حال به نظر می‌رسد باعث رنجش کسانی می‌شوید که واقعاً دوستشان دارید.»

هرچند تجربیات شما در جهت رشدتان بوده، اما شما نمی‌خواهید با آنها روبه‌رو شوید؛ شاید چون اتفاق دردناکی رخ داده است یا موقعیت و شرایطی درحال وقوع بوده که احساس بدی در مورد آن داشتید. وقتی تجربه‌ای را که در دوران کودکی داشته‌اید، سرکوب می‌کنید و آن را در قالب کلمات یا تصاویر بیان نمی‌کنید، اگر چیزی در زندگی فعلی‌تان آن دوران را به شما یادآوری کند، احساساتی را که در آن زمان داشتید دوباره تجربه می‌کنید یا از خطر تجربه مجدد آن احساسات می‌ترسید. حال اگر آن احساسات غم، شرم یا ترس بوده‌اند، برای برخی از ما آسان‌تر است که به سمت خشم برویم، تا اینکه جسارت آسیب‌پذیری یا انتقاد را داشته باشیم. به نظر می‌رسد از نگاه کردن به گذشته می‌ترسید، اما به نظرم اگر این کار را بکنید ممکن است آن‌قدر که تصور می‌کنید ترسناک نباشد؛ زیرا برخلاف آن زمان، اکنون شما مسئول زندگی خود هستید.

اگر در گذشته به داشتن یک دشمن یا تهدیدی دائمی خو کرده باشیم، ناخودآگاه ما که به داشتن دشمن شرطی شده است، آن دشمن را در دیگران خواهد دید. هنگامی که درباره‌ی اهریمن درونی خود اطلاعات بیشتری کسب کنید _چیزی که در کودکی نمی‌خواهید به آن توجه کنید_ نهایتاً با دشمن اصلی روبه‌رو خواهید شد و دیگر نیازی به دشمن‌سازی از دیگران در ناخودآگاه‌ نخواهید داشت. زمانی که جرأت بیان مسائل دشوار را در قالب کلمات پیدا می‌کنیم، این ما هستیم که به‌تدریج کنترلش را به دست می‌گیریم، نه بالعکس. هر چه اهریمنان درونی بیشتری را از جعبه‌هایشان بیرون بیاورید و به آن‌ها نگاه کنید، ترس شما از آن‌ها کمتر می‌شود؛ همان‌طور که هر چه بیشتر از یک مداد استفاده کنید، کندتر می‌شود. این که خودتان مجبور هستید این کار را بکنید کمی ناعادلانه است، زیرا این ترکیب ژنتیکی شما و محیط است که که الگوهای بی‌فایده‌ی واکنش شما را ایجاد می‌کند، اما هیچ کس دیگری نمی‌تواند این کار را برای شما انجام دهد.

یادگیریِ کنترلِ آنی، به‌طور طبیعی برای همه اتفاق نمی‌افتد. نکته کلیدی، توسعه مهار‌ت‌های مورد نیاز در این زمینه‌هاست: تحمل ناامیدی، انعطاف‌پذیری، مهارت‌های حل مسئله و یادگیری دیدن و احساس کردن مسائل از نگاه دیگران. بعضی افراد به‌طور طبیعی این مهارت‌ها را با بزرگ شدن به دست می آورند و برخی دیگر باید در بزرگسالی آن ها را بیاموزند. یادگیری واکنش نشان دادن به وقایع و سپس پاسخ دادن به‌جای واکنش صرف، فرآیندی کند است که نیازمند تمرین و صبر و معمولاً کمک حرفه‌ای است؛ درست مانند ساختن عضله‌ی جدید در باشگاه، ساختن مسیرهای جدید لازم در مغز شما نیز به زمان نیاز دارد.

دارید بهتر می‌شوید، جایی برای زندگی دارید، می‌توانید شغلی داشته باشید و مسئولیت مشکلات خود را بپذیرید. کتاب من، کتابی که آرزو می‌کنید والدینتان می‌خواندند، نه ‌تنها برای والدین مفید است، بلکه برای هرکسی که تا به حال کودک بوده و مایل است بداند که گذشته‌اش چگونه بر روابط کنونی‌اش تأثیر می‌گذارد، مفید است. کتاب دیگرم، داستان کاناپه، یک رمان گرافیکی است که نشان می‌دهد درمان چگونه می‌تواندکمک‌کننده باشد.».


منبع: گاردین


مترجم: تهمینه طهماسیان

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

آنقدر که تصور می‌کنیم منطقی نیستیم

آنقدر که تصور می‌کنیم منطقی نیستیم

مروری بر کتاب چگونه عاقل بمانیم نوشته‌ی فلیپا پری

ماجراجویی در سفر زندگی

ماجراجویی در سفر زندگی

مروری بر کتاب پسرک، موش‌ کور، روباه و اسب نوشته‌ی چارلی مکسی

چه خوش‌اقبال‌اند آنان که در زمانه‌ی شوستاکوویچ زیست می‌کنند!

چه خوش‌اقبال‌اند آنان که در زمانه‌ی شوستاکوویچ زیست می‌کنند!

معرفی کتاب چگونه شوستاکوویچ نظر مرا تغییر داد نوشته‌ی استیون جانسون

کتاب های پیشنهادی