چه کسی ﮔﻔﺘﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻃﻼﺳﺖ؟
من مزه مزهاش کردم...
زمان عین الکل است ...
ثانیه ثانیه میسوزاند و میرود در عمق وجودت
مست مست که شدی
چشمهایت را باز میکنی و میبینی
عمرت گذشته
و تو ماندی و خماری از دست رفتن یک عمر...
توضیح یک اشتباه!
مدتی قبل یادداشتی دربارهی فروغ فرخزاد، با نامِ «چه کسی گفته زمان طلاست؟» در سایت آوانگارد در دسترس مخاطبان گرامی قرار گرفت؛ اما مطلع شدیم که این گفته از فروغ نیست و باید آن را از نوع منسوبات و در معنای دقیقتر، جعلیات دانست. آوانگارد بهعنوان یک مجموعهی متهعد، ضمن بیان واقعیتها، بابت این خطای سهوی از خوانندگان گرامی، پوزش میطلبد. همچنین، مخاطبان ارجمند میتوانند برای کسب اطلاعات بیشتر دربارهی فروغ فرخزاد به یادداشتهای دوگانهی « پری کوچک غمگین » مراجعه فرمایند.
فروغ فرخزاد در عمرِ کوتاهِ سیویک سالهی خود موفق به انتشار پنج دفتر شعر شد که به معرفی مختصر هر یک میپردازیم.
کتاب اسیر
اسیر اولین بار در سال 1331 و با مقدمهای از شجاعالدین شفا منتشر شد. این کتاب که به واسطهی افشاگریهای زنانهاش نقش تعیینکنندهای در شکلگیری ادبیات زنانهی شعر معاصر دارد، در حقیقت «سمبولی از یک حالت روانی است که شخص خود را گرفتار دنیایی از سنتها و تعصبات مییابد که امیدی برای زندگی تجربی کامل در آن نیست.»[1]
«نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
نه پیغامی، نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنهسازی
نه آهنگ پر از موج صداییز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
سحرگاهی زنی دامنکشان رفت
پریشان مرغ رهگمکردهای ود
که زار و خسته سوی آشیان رفت.»[2]
کتاب دیوار
« دیوار وضعی را میرساند که شخص میخواهد تمام محدودیتهای سنتی را درهم شکند، چراکه خود را در دنیایی از خود بیگانگی مییابد که دور و برش را دیواری حصار کرده است و حال آنکه برخوردها امکان هرگونه سنتشکنی را از بین برده است. برهانی که در اینجا وجود دارد این است که شاعر با این فرض، احساس شاعری خویش و نیز شناختی از یک احساس عالی را در جایی که جستوجو برای اشتمال کامل عبث است، اقامه کرده است.»[3]
«آتشی بود و فسرد
رشتهای بود و گسست
دل چو از بند تو رست
جام جادویی اندوه شکست
آمدم تا به تو آویزم
لیک دیدم که تو آن شاخهی بیبرگی
لیک دیدم که تو بر چهرهی امیدم
خندهی مرگی
وه چه شیرین است
بر سر گور تو ای عشق نیازآلود
پای کوبیدن
وه چه شیرین است
از تو بگسستن و با غیر پیوستن
در به روی غم دل بستن
که بهشت اینجاست
به خدا سایهی ابرو و لب کشت اینجاست»[4]
کتاب عصیان
«فروغ فرخزاد در عصیان سادهترین و عمیقترین مضمون کشف هویت انسانی و هویت شیطانی و مسئلهی بنیادی [و] فلسفی جبر و اختیار را مطرح کرده است. .... بدین سان وی از قرار دادن دو جزء مقابل هم، یعنی انسان که هیچ نوع اختیاری ندارد و عامل مختاری به حساب نمیآید و شیطان که عامل مختاری است، میخواهد از اعتبار گناه سر در بیاورد. .... نومیدی و سرخوردگی و شکست، فروغ را به سوی طغیانی تازه میکشاند. .... او همهی نارساییها و ناکامیهای خود را در نادرستیهای آفرینش میداند و عصیان میکند.»[5]
ناامیدی، اندوه، پوچی و طغیان، اصلیترین محورهای محتوایی در اشعار عصیاناند. شاعر در این مجموعه، پیوسته از تاریکی و خاموشی سخن میگوید. او معتقد است صدایی برای سخن گفتن ندارد و غمگنانه و نومیدانه حتی کورسوی نور را در شب، برق چشمهای گرگان میداند، آینده را مبهم و پوچ میبیند و از سرنوشت ناگوار خود گلایه میکند. شاید تنها در شعر «زندگی» است که امیدواری، عشق و ایستادگی حس میشود. در شعری زیبا و اندوهبار که برای پسرش کامیار نوشته است میگوید:
«آن داغ ننگخورده که میخندد
بر طعنههای بیهُده، من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که زن بودمچشمان بیگناه تو چون لغزد
بر این کتاب درهم بیآغاز
عصیان ریشهدار زمانها را
بینی شکفته در دل هر آوازاینجا ستارهها همه خاموشند
اینجا فرشتهها همه گریانند
اینجا شکوفههای گل مریم
بیقدرتر ز خار بیابانند.»[6]
کتاب تولدی دیگر
گویاترین توضیح دربارهی این کتاب را نامش بیان کرده است؛ تولدی دیگر تولد دوبارهی فروغ بود. او به واسطهی مجموعه عواملی که پیشتر به آن اشاره شد، به نوعی جهانبینی نو، برآمده از خاکسترِ تجارب شعری و زیستیِ پیشین دست یافته بود و در نتیجه با رویکردی بدیع نسبت به معنا، کلمه، اندیشه و شعر دست به خلق مجموعهی تولدی دیگر زد. او در فضای فکری همان دورهی زندگیاش میگوید: «حالا مدتی است که وقتی شعر میگویم، فکر میکنم چیزی از من کم میشود. یعنی من از خودم چیزی را میتراشم و به دست دیگران میدهم. برای همین است که شعر به صورت یک کار جدی برایم مطرح شده و حالا روی آن تعصب دارم.»[7]
« تولدی دیگر »، « معشوق من »، « آیههای زمینی »، « وهم سبز »، « به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد » و « ای مرز پر گهر » از جمله برجستهترین و ماندگارترین اشعار فروغاند که در این مجموعه آورده شدهاند. شعر « تولدی دیگر » شاید بهترین نماینده از میان اشعار این کتاب باشد که خواننده را در حرکتی نوسانی از غم، عشق، تنهایی، امید و... قرار میدهد و این ترکیبِ ناگسستیِ حالاتِ گوناگون و متکثر که همانا معنایِ حقیقیِ زندگی است، خواندن این شعر را با لذتی بیاندازه همراه میکند.
«همهی هستی من آیهی تاریکی است
که تو را در خود تکرارکنان
به سحرگاه شکفتنها و ستنهای ابدی خواهد برد
من در این آیه تو را آه کشیدم، آه
من در این آیه تو را
به درخت و آب و آتش پیوند زدم ....در اتاقی که به اندازهی یک تنهایی است، دل من
که به اندازهی یک عشق است
به بهانههای سادهی خوشبختی خود مینگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچهی خانهمان کاشتهای
و به آواز قناریها
که به اندازهی یک پنجره میخوانند ....سهم من گردش حزنآلودی در باغ خاطرههاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من میگوید:
دستهایت را دوست میدارمدستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهد شد، میدانم میدانم میدانم.»[8]
کتاب ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
« ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد پیامش زوال و تباهی ارزشهای انسانی است.»[9] این کتاب آغاز و تداوم فصلی تازه در زندگیِ شعری فروغ بود که اگر زنده میماند و میتوانست مسیر تازهاش را ادامه دهد، بیتردید یگانهی روزگاه خود و ما میشد.
«دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدهی شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکاند
چراغهای رابطه تاریکاند
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مُردنی است.»[10]
دیوان اشعار فروغ فرخزاد | نشر مروارید (زرکوب)
سبک شعر فروغ فرخزاد
فروغ سرودن را تقریبا از دههی دوم زندگی آغاز کرد. چهارده یا پانزده سال بیش نداشت که غزل میگفت اما کاغذهایش را از بین میبرد و به شعلهی استعداد درونش اجازهی بروزِ آشکار نمیداد؛ مادر میگوید از ترس پدر بوده اما به نظر میرسد بیشتر ناشی از ناپختگی اشعار آن دورهی اوست.
برای بررسی سبک شعر فروغ فرخزاد، باید به چند اصل اساسی بپردازیم تا ارائهی تصویر و توصیفی دقیق و قابلقبول از ماهیت شعر او محقق شود. در ادامه این اصول را در چهار محور کلی بیان میکنیم.
ظهور شعر زنانه در تاریخ مذکرِ ایران
تاریخ ایران، تاریخی مذکر است؛ بدین معنا که همواره مردان آن را رقم زده و نوشتهاند. حضور زنان در عرصههای گوناگون اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... به واسطهی باور جمعی و سنن فرهنگی اغلب در حداقل ممکن بوده است. ادبیات و شعر نیز از این قاعده مستثنی نیستند؛ به عبارت دیگر در قریب به یک هزاره تاریخ ادبیات فارسی، اگر شاعر زن هم داشتهایم، شعرِ زنانه نداشتهایم. فرهنگِ پردهنشینی که در آن مستوره بودن نشان از اصالت زن دارد و آزادی، افشاگری و مالکیت بر زندگی و سرنوشت خود، ارزشهای تعیینشدهی اجتماعی_فرهنگی زنان را تحتالشعاع قرار میدهد، در طول تاریخ ایران پیوسته آنان را به سکوت واداشته است. سازنده و خوانندهی شعر عاشقانه عموما هر دو مرد بودهاند و حتی معشوقی که تصور میشود زن است نیز حضوری کاملا ابزاری، غیرفعال و غیرحقیقی در شعرِ مردانهی ایرانزمین داشته است. زنان نیز اگر شعری سرودهاند، با پیروی از اصول ازپیشتعیینشدهی مردانه بوده؛ به عبارت بهتر جوهرِ زنانگی بر ورق شعر فارسی تا پیش از دورهی کنونی تقریبا بیسابقه بوده است. با این مقدمه، به نظر میرسد فروغ فرخزاد را باید آغازگر جریانِ جدی شعر زنانه دانست. زنان دیگری پیش از او اگر هم بودند و در این راه کوشیدهاند، تاریخ صدای آنان را خاموش کرده است. شعر فروغ در وهلهی اول و در اولین آثار منتشرشدهاش، شعرِ اعتراض است. او برای بیان این اعتراض از عنصری به نام «افشاگری» بهره میگیرد. برای او رمزِ دستیابی به رهایی در رسوایی است؛ از همین روست که منِ شعریِ او دست به اعتراف به گناه و التذاذ از آن میزند. به همین سبب است که رضا براهنی فروغ را «بزرگترین زن تاریخ ایران» میداند و دربارهی او میگوید: «فروغ فرخزاد نخستین زنی است که علیه رأس خانواده قیام کرده و این قیام را در زندگی شخصی و زندگی شعری، بهصورت مسألهی اصلی زندگی و هنر یک زن شاعر متجلی کرده است. این قیام علیه رأس خانواده، قیام علیه تاریخ مذکر ایران است که همه چیز آن بر محور تسلط مرد شکل میگیرد.»[11]
بسیاری از شاعران، محققان و منتقدان سه مجموعهی اول فروغ یعنی اسیر، دیوار و عصیان را ابتداییتر و کممایهتر از دو اثر بعدی او دانستهاند. در این مسئله که سیرِ تکامل در شعر فروغ دیده میشود و سه دفتر اول نوعی آزمونوخطا و کسب تجربه برای اوست تردیدی نیست؛ اما این خصیصه، نافیِ اهمیتِ غیرقابلانکار این اشعار نخواهد بود چرا که فریادهای اعتراض او در این دفترها «گویی از حنجرهی خفقانگرفتهی تمام زنان این سرزمین برمیخیزد که در هزارتوی عرف و سنت و فرهنگِ مردانه به سوی مسلخِ اندیشه و عاطفه و مسلخ زنانگی خویش کشاندهشدهاند.»[12]
فرم و محتوا در شعر فروغ فرخزاد
از سالهای دور میان اهل ادب در سراسر جهان پیرامون ساختار و محتوا جدالهای بسیاری صورت گرفته است و کماکان نیز هر جبهه، نظریات و طرفداران خاص خود را دارد. خلاصهی باور فروغ در این زمینه را میتوان در یک عبارت کوتاه خلاصه کرد: اولویتِ محتوا بر فرم. او برای «چه گفتن» اصالت بیشتری قائل بوده و معتقد است که محتوا باید فرم مخصوصبهخود را بیابد و تعیین کند؛ نه آنکه فرم تعیینشدهای وجود داشته باشد و دستوپای شاعر را برای بیان مقاصد شعر خود ببندد. او حتی وزن را نیز تنها برای کمک در القای معنا به کار میگیرد؛ به عبارت دقیقتر میتوان گفت «وزن را در شعر فرخزاد [باید] "وزن گفتاری" یا "حسی" بنامیم، وزنی که کمترین حالت و لازمترین حالت وزنی را دارد، به بیان نزدیکتر است نه به نثر معمول.»[13]
فروغ خود دربارهی نحوهی سرایش شعرش چنین توضیح میدهد: «من جمله را با سادهترین شکلی که در مغز من ساخته میشود به روی کاغذ میآورم و وزن مثل نخی است که از میان این کلمات رد شده بیآنکه دیده شود، فقط آنها را حفظ میکند و نمیگذارد بیفتند. .... حالا دیگر دورهی قربانی کردن مفاهیم بهخاطر احترام گذاشتن به وزن گذشته است. وزن باید باشد، من به این قضیه معتقدم. ... وزن باید از نوساخته شود و چیزی که وزن را میسازد و باید ادارهکنندهی وزن باشد، زبان است.»[14]
فروغ در آینهی اشعارش
اگر خواندن اشعار فروغ را با کسب آگاهی از ادوار زندگی و ویژگیهای شخصیتی او همراه کنیم، خواهیم دید که شعر او به مثابهی آینهی از خود اوست. حساسیت عاطفی و ذهنی، جسارت و بیپروایی، دوگانگی شخصیتی و... همگی از جمله ویژگیهای شخصیتیِ او هستند که در شعرش به صورتهایی مانند بیان بیپرده و توأم با خلوصِ احساسات، اعتراف و افشاگری، حضورِ همزمان و متناقضِ شادی و غم و... بروز و ظهور یافتهاند.
سیر تکامل شعر فروغ
بهعنوان واپسین موضوع، شاید بهترین گزینه آن باشد که از سیرِ شعر فروغ چند کلامی بیان شود. به نظر میرسد هر انسانی که با «اندیشیدن» سروکار داشته باشد، در روند شکلگیری و رشدِ این اندیشه، نقاط مشترکی با همتایان خود دارد. خروج از غفلت همواره با نوعی سردرگمیِ توأم با عصیان همراه است. اندکاندک بارقههای بینش تابیدن میگیرند و تندی و بیپرواییِ حاصل از اضطراب جای خود را با آرامشِ ناشی از آگاهی میدهد؛ بحرانها و دغدغهها کماکان پابهجاست اما فرد به نوعی غنای درونی دست مییابد و این وسعتِ دید چون عینکی سبب میشود چشمانِ ذهنِ او همه چیز را دقیقتر و به همراه تمامی ظرایف ببیند و بسنجد. دربارهی فروغ فرخزاد نیز با وضعیتی تقریبا مشابه مواجه هستیم. او ابتدا قاطعانه و بیپروا شعر میگوید، آثارِ تقلید در شعرش دیده میشود و شعرش چنان که باید حاملِ ظرفیتهای درونی او نیست؛ اما به مرور خودش را در شعرش مییابد، زبان منحصربهفرد خود را پیدا میکند و منِ فردی و شخصی خود را با منِ جمعیِ مخاطبانش گره میزند. در شعر فروغ به مرور «کلمهها از معنی مشخص و نارسایِ "من" رها شده و توسعی پیدا میکنند. لطف و تمامی شعر شاعرانهی فرخزاد هم این است: هم "خصوصی" است و هم " عمومی"»[15]
«فروغ خود آگاهانه راه بیبرگشت شعر را برگزید و برای اینکه زندگیاش را وقف شعر کند، تهیدستی، سرشکستگی و دوری از خان و مان و فرزند را بهناچار تحمل کرد، اما تسلیم سرنوشت کور نشد. کوشید تا از "من" محدود خود رها شود و شعرش فراتر از بیان غرایز و احساسهای فردی باشد.»[16]
«حس میکنم احتیاج شدید و شوق وافری مرا به این راه میکشد، با همهی درد و رنجی که در ابتدای کار نصیبم شد، باز هم این قدرت را ندارم که یکباره پیوند خود را با هرچه نام شعر و هنر دارد، بگسلم و زندگی آرامی داشته باشم.»[17]
اگر مایل به کسب اطلاعات بیشتر در باب زندگی فروغ فرخزاد هستید، لطفا به بخش اول این یادداشت در سایت آوانگارد مراجعه فرمایید.
[1]- م. آزاد، 1376: 30
[2]- فرخزاد، 1382: 38
[3]- م. آزاد، 1376: 32
[4]- فرخزاد، 1382: 134
[5]- م. آزاد، 1376: 33و 34
[6]- فرخزاد، 1382: 160
[7]- فرخزاد، 1381: 29
[8]- فرخزاد، 1382: 302- 308
[9]- م. آزاد، 1376: 15
[10]- فرخزاد، 1382: 348
[11]- فرخزاد، 1381: 61
[12]- سالاری، مهتاب، زنانه با فروغ، تهران، کتاب درنا، 1393، صفحهی 175
[13] - م. آزاد، 1376: 196
[14]- همان: 336
[15]- همان: 194
[16]- همان: 17
[17]- همان: 29
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.