گفتم: «موضوع خیلی مهمی است.»
پرسید: «خب مرگ کسی را میخواهید بدهید.»
گفتم: «نه، اما تقریبا در همین حدود.»
گفت: «آیا کسی تصادف سختی کرده است.»
گفتم: «نه، یک جراحت درونی است.»
با صدایی که حالا قدری ملایمتر شده بود، گفت: «که اینطور، یک خونریزی داخلی بوده است؟»
گفتم: «نه، یک جراحت و زخم روحی است، موضوعی کاملا روحی.»
ظاهرا کلمهی «روحی» برای او کاملا غریبه بود، زیرا سکوت سختی کرد.
گفتم: «خدای من، انسان از جسم و روح تشکیل شده است.» بهنظر میرسید غرولندش بیانکنندهی تردید او نسبت به این ادعای من بود، در فاصلهی دو پکی که به پیپش زد، زمزمهکنان گفت: «آگوستین – بوناونتورا – کوزانوس – همه به راه اشتباه میروند.»
با سماجت گفتم: «روان، لطفا هر وقت آقای شنیر غذایشان را صرف کردند به ایشان اطلاع دهید که روان برادرشان در خطر است و لطف کنند در اولین فرصت به من تلفن بزنند.»
او با لحنی سرد گفت: «روان، برادر، خطر.» آنقدر این لغات را بیتفاوت و سرد ادا کرد که گویی حرف از آشغال، کثافت و نجاست میزند. بهنظرم خیلی مضحک میرسید: آنجا کشیشهای آینده را تعلیم میدادند و من انتظار داشتم که او حداقل یک بار لغتِ روان به گوشش خورده باشد. گفتم: «موضوع، خیلی خیلی مهم و حیاتی است.»
تنها صدای هوم، هوم آن مرد را شنیدم، گویی وقتی مسئلهای به روح و روان ارتباط پیدا میکند، نمیتواند به هیچ وجه مهم و حیاتی باشد.
گفت: «من پیغام شما را به ایشان میدهم، اما بگویید ببینم، موضوع شاگردان چه بود؟»
گفتم: «هیچ، هیچی، اصلا مسئله هیچ ارتباطی با شاگردان ندارد. من از آن کلمه فقط برای هجی کردن اسمم استفاده کردم.»
گفت: «جدا شما تصور میکنید که دانشجویان اینجا هنوز هجی کردن را یاد میگیرند؟» او چنان سرزنده و سرحال شده بود که بهنظر میرسید موضوع موردنظرش را برای بحث پیدا کرده باشد. فریاد زد: «این شیوهی آموزش امروزه خیلی ساده و پیشپاافتاده است.»
گفتم: «طبیعی است. حرف شما درست است، در مدرسه میبایستی به جای به کار بردن چنین روشهای ابتدایی آموزش، دانشآموزان را بیشتر کتک زد.»
از شدت هیجان فریاد زد: «بله، دقیقا همینطور است.» گفتم: «بهویژه معلمها را باید خیلی خوب تنبیه کرد، یادتان میماند که پیغام مرا به برادرم بدهید؟»
گفت: «بله، یادداشت کردهام. یک موضوع روانی خیلی مهم، مسئله مربوط به شاگردان. گوش کنید دوست جوان من، اجازه دارم بهعنوان یک فرد بدون شک مسنتر، از روی حسننیت به شما پندی بدهم؟»
گفتم: «بله، خواهش میکنم بفرمایید.»
هاینریش بل، عقاید یک دلقک، چاپ سی و نهم ،مترجم محمد اسماعیل زاده ، نشر چشمه
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.