قلمی که از تبعید می‌نوشت

دوبراوکا اوگرشیچ: مروری بر زندگی و آثار

گروه مترجمان

دوشنبه ۳ مهر ۱۴۰۲

(1 نفر) 5.0

دوبراوکا اوگرشیچ

دوبراوکا اوگرشیچ[1]، نویسنده‌‌ای که درباره‌ی مهاجرت و تبعید می‌نوشت، در هفتادوسه‌سالگی درگذشت. او در یوگسلاوی مورد تحسین قرار گرفت؛ اما زمانی که آن کشور از هم پاشید، از پذیرفتنِ ناسیونالیسمِ کرواسیِ تازه‌تأسیس خودداری کرد و در‌نتیجه سرزنش شد. دوبراوکا اوگرشیچ رمان‌نویس و مقاله‌نویسی است که پس از تجزیه‌ی زادگاهش، یوگسلاوی، در اوایل دهه‌ی 1990 از سرزمینِ جدیدِ کرواسی به دلیل امتناع از پذیرش ناسیونالیسم تهاجمی آن طرد شد و بقیه‌ی عمر خود را در خارج از کشور گذراند. او هفدهم  مارس 2023 در حالی که هفتادوسه سال داشت، در آمستردام درگذشت.

پتار میلات[2]، سردبیر و ناشر اصلی او در کرواسی، مرگش را تأیید کرد؛ اما خانواده‌‌اش دلیل آن را فاش نکردند. آقای میلات از طریق ایمیل گفت: «نوشته‌های اوگرشیچ، چه داستانی و چه غیرداستانی ترکیبی منحصربه‌فرد از شوخ‌طبعی و شفقت است. درگذشت او در تمام کشورهای یوگسلاوی سابق بازتاب وسیعی داشته است. یوگسلاوی سابق جایی است که اوگرشیچ در آن به‌عنوان صدای یک‌ روشن‌فکر اصلی شناخته می‌شد، در حالی که دارای سخت‌گیری اخلاقی مثال‌زدنی بود.»

دوبراوکا اوگرشیچ در سال ۱۹۶۸ و ۱۹۸۸
دوبراوکا اوگرشیچ در سال ۱۹۶۸ (عکس چپ) و در سال ۱۹۸۸ (عکس راست)

خانم اوگرشیچ در دهه‌ی 1980 به‌عنوان یکی از بهترین رمان‌نویسان خوش‌آتیه‌ی یوگسلاوی مورد ستایش قرار گرفت؛ خصوصاً با انتشار کتاب عبور از جریان آگاهی[3] که در سال 1988 برای آن جوایز متعددی در این کشور به دست آورد.

این رمان یک کمدی دسیسه درباره‌ی کنفرانس نویسندگانی در شهر زاگرب کرواسی است که شخصیت‌های چندملیتی آن به خانم اوگرشیچ _که به کشورهای جهان سفر کرده بود و دارای مدرک ادبیات تطبیقی ​​و روسی بود_ فرصتی برای نشان دادن دانش خود در شناخت مردمان مختلف و کلاسیک‌ها داد. ضیافتی که یکی از شخصیت‌های او برگزار می‌‌کرد، ضیافتی است که با عنوان «مادام بواری»[4] توصیف شده است. این کتاب یک نمونه‌ی درخشان از داستان‌های خانم اوگرشیچ است.

یان دالی[5] در سال 1991 در مجله‌ی مستقل بریتانیا[6] در نقد کتاب عبور از جریان آگاهی مطلبی نوشت که به‌تازگی منتشر شده است: «به معنای واقعی کلمه دانش دایره‌المعارفی او از لحاظ ادبی در آثار خلاقانه‌اش تبدیل شده است به ترکیبی مبتکرانه از ترفند‌هایی که برای شوخی استفاده می‌شوند، عباراتی که برای یادآوری چیزی بدون ذکر صریح آن طراحی شده‌اند و استعدادی طبیعی برای استفاده‌ی سریع و مبتکرانه از کلمات و ایده‌ها جهت ایجاد طنز سورئال. شما آن‌قدر از خودتان درباره‌ی ذکر مرجع‌های بی‌شماری که فکر می‌کنید به آن‌ها دقت کرده‌اید، سوال می‌کنید که فراموش می‌کنید چند مورد را از دست داده‌اید.»

اما پیروزی خانم اوگرشیچ کوتاه‌مدت بود. سرانجام یوگسلاوی از هم پاشید و فرانجو توجمان[7] در کرواسی _در منطقه‌ی زادگاه اوگرشیچ که در سال 1991 استقلال خود را اعلام کرد_ به قدرت رسید. او احساس یک ناسیونالیسم شدید را برانگیخت و خانم اوگرسیچ که چندقومیتی بودن یوگسلاوی را تحسین کرده بود، با ابراز تأسف از پاک شدن تاریخ یوگسلاوی، برضد این اقدام خشونت‌آمیز صحبت کرد.

او از سال 1991 به مدت طولانی کرواسی را ترک کرد و به آمستردام رفت و سپس مدتی را به‌عنوان مدرس در دانشگاه وسلیان[8] در کانکتیکات گذراند. در سال 1992 به زاگرب بازگشت، اما متوجه شد که در مطبوعات تحقیر شده است و همکارانش در دانشگاه زاگرب[9]_جایی که بیست سال در آن بود_ طردش کردند. او مورد آزار و اذیت و تهدید قرار گرفت و متوجه شد که نمی‌تواند آثارش را منتشر کند. او و چهار نویسنده‌ی دیگر به‌عنوان «جادوگران کروات» لقب گرفتند. در سال 1999 زمانی که در دانشگاه کارولینای شمالی[10]تدریس می‌کرد، به چاپل هیل هرالد[11] گفت: «ابتدا شوکه شدم، اما سپس آن را به مثابه‌ی یک نامِ شریف پذیرفتم. تصمیم گرفتم جارویم را بردارم و پرواز کنم.»

او در سال 1993 کرواسی را برای همیشه ترک کرد. مجموعه مقالات با نام «فرهنگ دروغ‌ها»[12] که در سال 1995 منتشر شد _متشکل از نوشته‌هایی که او از سال 1991 تا 1994 نوشت_ تشریح آشکاری از چگونگی دستکاری هویت‌های ملی و قومی در منطقه برای خدمت به هر کسی است که در جایگاه قدرت بود. او از شهر کوچکی نوشت که زمانی برای گرامیداشت تولد جوسیپ بروز تیتو[13]، رئیس جمهور دیرینه‌ی یوگسلاوی، درخت‌هایی در آن کاشته بودند و در موج ناسیونالیسم کرواسی در دهه‌ی 1990 ساکنان شهر همان درختان را قطع کردند. او یادآوری کرد: «آن‌ها می‌گویند که آخرین بقایای رژیم کمونیستی را از بین می‌بردند. کسانی که چوب را بریدند، همان کسانی بودند که آن را کاشتند.»

خانم اوگرشیچ پس از ترک کرواسی به انتشار آثار داستانی و غیرداستانی ادامه داد. ریچارد ادر[14] در نقدی در نیویورک تایمز نوشت: «کتاب موزه‌ی تسلیم بی‌قید و شرط (1999)[15]، ترکیبی از دفتر خاطرات، دفترچه‌ی یادداشت، کتاب معمولی و خاطرات بود و حقایق و مکالمات آن گاه ثابت و گاه مملو از نوآوری می‌نمود» آقای ادر نوشت: «آن کتاب پدیده‌ی «تبعید» را بررسی کرد؛ البته نه قطع عضو خشونت‌آمیز پناهندگان فراری، بلکه روند کسل‌کننده‌ی رد شدن و ورود آن‌ها را.»

موضوع تبعید همچنین در مرکز کتاب وزارت درد (2005)[16] قرار داشت؛ رمانی درباره‌ی یک نویسنده‌‌ی کروات به نام لوسیچ که در هلند زندگی می‌کند. مایکل جی. آگوینو[17] در بخش نقد کتاب‌های مجله‌ی تایمز نوشت: «لوسیچ مردم خود را می‌شناسد و از آن‌ها متنفر است؛ اما آن‌ها را بیشتر دوست دارد. به همین دلیل است که  حس راوی و نویسنده، دلشکسته است. این اثر از عمق جان بیرون آمده و شایسته‌ی خوانده شدن است.» مجموعه مقالات خانم اوگرشیچ در سال 2020 با نام «عصر پوست»[18] به فرسایش حافظه‌ی فرهنگی در دهه‌های اخیر می‌پردازد.

حداقل برای یک دهه، نام خانم اوگرشیچ اغلب زمانی مطرح می‌شد که منتقدان و ناظران صنعت نویسندگی در حدس و گمان‌های سالانه‌ی خود درباره‌ی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل زیاده‌روی می‌کردند. او هرگز آن جایزه را به دست نیاورد؛ اما در سال 2009 در فهرست کوتاه نامزد‌های جایزه‌ی بین‌المللی من بوکر[19] بود که البته آلیس مونرو جایزه را به دست آورد. او در سال 2016 جایزه‌ی بین‌المللی ادبیات شهر جدید[20] را دریافت کرد.

دوبراوکا اوگرشیچ Dubravka Ugrešić

خانم اوگرسیچ در 27 مارس 1949 در کوتینا _ مرکز کرواسی کنونی_ به دنیا آمد. او در دانشگاه زاگرب تحصیل کرد و اولین کتاب خود را در بیست‌ودو‌سالگی منتشر کرد؛ مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه و شاعرانه که مخاطبان پیش‌فرض آن جوانان نبودند، اما به‌عنوان شکل جدیدی از ادبیات کودک تحسین منتقدان را به همراه داشت.

او در رمان یک داستان عاشقانه(1978)[21] یک شخصیت راوی خلق کرد که سعی می‌کند با نوشتن به سبک‌های مختلف، محرکِ اشتیاق به عشق باشد. خانم اوگرشیچ شروع به آزمایش روش‌هایی برای گنجاندن تخصص ادبی خود در داستان‌هایش کرده بود. سه سال بعد او رمان دیگری به نام در آرواره‌های زندگی[22] نوشت که در سال 1984 تبدیل به یک فیلم شد و فیلم‌نامه‌ی آن را هم خود او نوشت.

اگرچه برخی از نوشته‌های او بر مهاجرت و تبعید متمرکز بود، اما در کتاب روزتان خوش (1995)[23] که مجموعه‌ای از مقالات برگرفته از اقامت او در اوایل دهه‌ی 1990 در وسلیان بود، نگاهی انتقادی به ایالت متحده داشت. پل گلدبرگ در بخش نقد کتاب‌های مجله‌ی تایمز نوشت که آن را سرگرم‌کننده یا عمیق ندیده است. او نوشت: «اگر بر اساس این کتاب بخواهیم قضاوت کنیم، خانم اوگرشیچ بخش کوچکی از ایالات متحده را دیده است، دوستی‌های عمیق کمی برقرار کرده و همچنین زیاد تلویزیون تماشا می‌کرده است.»

بازماندگان او شامل یک برادر به نام سینیسا[24] است. خانم اوگرشیچ در مصاحبه‌ای در سال 2002 با مجله‌ی بمب[25] درباره‌ی تصمیم خود برای ترک کرواسی صحبت کرد. او گفت: «من هویت قومی، ملی و دولتی خود را حذف کردم، زیرا چیز زیادی برای حذف وجود نداشت. من خودم را در موقعیت بسیار کنایه‌آمیزی دیدم: در کرواسی من دیگر نویسنده‌ی کروات نیستم، اما در خارج از کشور همیشه به‌عنوان یک نویسنده‌ی کروات شناخته می‌شوم. این بدان معناست که من تبدیل به چیزی شدم که نمی‌خواستم باشم و نیستم.»

او افزود: «آنچه هنوز نمی‌توانم به‌راحتی حذف کنم، تجربه‌ی من است. حتی اگر می‌توانستم، آن را پاک یا با آسیب‌دیدگی کمتر معاوضه‌اش نمی‌کردم. این تجربه غنی و همچنین بسیار منحصر‌به‌فرد است. افراد زیادی در جهان در کشوری متولد نشده‌اند که دیگر وجود ندارد.»


منبع: نیویورک تایمز


مترجم: نگار فیروزخرمی


[1]- Dubravka Ugresic

[2]- Petar Milat

[3]- Fording the Stream of Consciousness

[4]- Madame Bovary

[5]- Jan Dalley

[6]- The Independent of Britain

[7]- Franjo Tudjman

[8]- Wesleyan University

[9]- University of Zagreb

[10]- University of North Carolina

[11]- The Chapel Hill Herald

[12]- The Culture of Lies

[13]- Josip Broz Tito

[14]- Richard Eder

[15]- The Museum of Unconditional Surrender

[16]- The Ministry of Pain

[17]- Michael J. Agovino

[18]- The Age of Skin

[19]- the Man Booker International Prize

[20]- Neustadt International Prize for Literature

[21]- A Love Story

[22]- Steffie Speck in the Jaws of Life

[23]- Have a Nice Day

[24]- Sinisa

[25]- Bomb magazine

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

جدال ازلی عشق و ملامت

جدال ازلی عشق و ملامت

تقی مدرسی: مروری بر زندگی و آثار

پادشاه ژانر وحشت

پادشاه ژانر وحشت

استیون کینگ: مروری بر زندگی و آثار

قلم به مثابه سلاحی که می‌کشد

قلم به مثابه سلاحی که می‌کشد

مروری بر کتاب «البته که عصبانی هستم» نوشته‌ی دوبراکا اوگرشیچ

کتاب های پیشنهادی