اگر داستایوسکی و تولستوی را ستونهایی بدانیم که ریسمان ادبیات کلاسیک روسیه را استحکام بخشیدهاند، بیشک الکساندر سولژنیتسین بندباز ماهری است که روی این ریسمان، هنرنمایی میکند. تلفیق هنرمندانه فضاسازی داستایوسکی و شخصیتپردازی تولستوی در رمان عظیم "بخش سرطان" اثری را ارائه نموده که در عین کلاسیک بودن، شاخصههای یک اثر ادبی مدرن را به حد کمال داراست.
در بخش سرطان، قهرمان نداریم. ضدقهرمان هم نداریم. تمامی شخصیتها هم ترحم برانگیزند و هم تنفر برانگیز. آدمهای حاضر در داستان، به سنت تولستوی، هر یک نماینده بخشی از جغرافیای زمانی خود هستند که در جغرافیای مکانی نامشخصی به سنت داستایوسکی گرد هم آمدهاند. این سرگشتگی مدام بین واقعیت و خیال همان چیزی است که سولژنیتسین را در خلق جهانی یکّه و درعینحال کاملاً ملموس و واقعی موفق کرده است. درواقع بخش سرطان فقط داستان فضای ماتمزده شوروی استالینیستی نیست؛ که اثری است فراتر از مکان و زمان و روایتگر تمام مردان و زنانی که اسیر غدههای سرطانی خویش، روزها، ساعتها و ثانیهها را به انتظار فرارسیدن مرگ شمارش میکنند، و یا پشت پنجره چشمانتظار وقوع معجزهای هستند. معجزهای که هرگز از راه نخواهد رسید.
بخش سرطان را سیاهی در برگرفته است. به هر سو که بنگری همه تاریکی است و ناامیدی. نه شکوهی از گذشته بهجای مانده و نه امیدی به فردایی درخشان. اینجا هیچ عاشقی به معشوقش نمیرسد. اینجا مظلومی گلوی ظالم را نخواهد درید. اینجا کسی درمان نخواهد شد. آزادی از این بخش معنا ندارد حتی پس از مرخص شدن. اگر در رمان کن کیسی، یکی بر فراز آشیانه فاخته پر میکشد و رستگار میشود[1]، در رمان سولژنیتسین، هیچکس را یارای پر کشیدن از این آشیانه نیست و همه محکومین ابدی به نفرین سرطان هستند. از بخش سرطان، کسی رستگار نمیشود.
بخش سرطان تنها یک قانون دارد و آنهم عدالت در بیرحمانهترین شکل ممکنش است. در جامعهای که مردمانش تشنه عدالت و برابریاند، و برای عدالت، این مفهوم مقدس، حاضر به گذشتن از جان خویشتناند، عدالت در بخش سرطان مشغول نابود کردن است: همه در مقابل سرطان برابرند. سرطان به همه حمله میکند و تنها چیزی که به همراه خواهد آورد رنج و درد و اندوه است. رنج و درد و اندوه یکسان برای همه. و طنز تلخ اینجاست که حتی هیچکس "برابرتر هم نیست"[2]. عدالتی که قرار بود "قلعه حیوانات" را به آرمانشهر بدل کند، بخش سرطان را به ویران شهری تبدیل کرده که بوی ناامیدی و مرگ از هر گوشهاش به مشام میرسد.
سولژنیتسین، بخش سرطان را در سال 1968 تمام کرد. پانزده سال پس از مرگ استالین، در میانه جنگ سرد، بحبوحه جنگ ویتنام و سه سال پیش از آنکه جان لنون جهانی بدون مذهب، بدون مالکیت و آسمانی بیکران را "تصور کند". در زمانهای که لنون، ساده باورانه از دنیایی عاری از مرگ و کشتار میسراید و میخواند، سولژنیتسین، روزگار مرگ عواطف و احساسات انسانی را به تصویر میکشد. "میتوانید تصور کنید؟ اگر بکوشید کار سختی نیست."[3]
راوی قصه گرچه دانای کل است اما خواننده همواره خود را جزئی از بخش سرطان و بهعنوان یکی از اعضای داستان حس میکند. کتاب در وادار کردن مخاطب به قضاوت کردن درباره شخصیتها، بهغایت موفق است. هنر سولژنیتسین در روایت، همچون تصویربرداری است که دوربینش را بهتناوب روی زندگی آدمهای مختلف متمرکز میکند و لحظاتی از زندگی گذشته، رؤیاها، هراسها و دردهایشان را در آیینه حال به تصویر میکشد. گاهی این دوربین را به دست یکی از شخصیتها میدهد و از دریچه نگاه او زندگی بقیه بیماران بخش را روایت میکند و این گذار، دائم در حال انجام است تا بدان جا که سرِ خواننده نیز از این رفتوبرگشت مدام به دوار میافتد و به همان سرگیجهای دچار میشود که بیماران بخش همگی به آن مبتلا هستند. این واقعهنگاری چنان هنرمندانه انجام شده که میتوانید حتی زمختی ملحفهها، صدای قیژقیژ چرخهای زنگارگرفته تختها، نور کمجانی که از لای پنجرههای نیمهباز به داخل بخش میتابد و نسیم تبداری که آمیزهای از بوی تعفن و الکل را به مشام میرساند، از لای ورقهای کتاب حس کنید. احساساتی که پس از بستن کتاب نیز در عمق جانتان رسوبکرده و تا مدتها همراهتان باقی خواهد ماند.
[1]- اشاره به رمان پرواز بر فراز آشیانه فاخته (One Flew Over the Cuckoo’s nest) اثر کن کیسی که در سال 1962 به چاپ رسید. میلوش فورمن در سال 1975 فیلمی با اقتباس از این رمان و با بازی جک نیکلسون ساخت که برنده 5 جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و بهترین کارگردانی شد. این رمان در سال 1355 با ترجمه سعید باستانی در ایران منتشر شده است.
[2]- اشاره به جمله معروف "همه حیوانات با هم برابرند، اما بعضی برابرترند" از کتاب قلعه حیوانات اثر جورج اورول که با زبانی نمادین داستان روی کار آمدن کمونیسم در روسیه و قدرت گرفتن استالین را به تصویر میکشد.
[3]- اشاره به ترانه تصور کن (Imagine) اثر جان لنون
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.