زیستن مانند بره‌ی گمشده‌ی عیسی

مروری بر کتاب برف سیاه نوشته‌ی میخائیل بولگاکف

سمانه زمانی

یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹

برف سیاه

میخائیل بولگاکف در واپسین سال‌های قرن نوزدهم میلادی در شهر کی‌یف اکراین زاده شد. وی در رشته‌ی پزشکی تحصیل کرد اما از علاقه‌اش به نوشتن و ادبیات دست نکشید. پس از اتمام دانشکده‌ی پزشکی به خدمت سربازی رفت و به عنوان پزشک به روستای نیکلسکی اعزام شد و در آنجا بود که نخستین مجموعه داستان خود را با نام یادداشت‌های پزشک روستا نوشت. در سال ۱۹۲۰ و پس از یک دوره‌ی سخت بیماری تیفوس، بولگاکف تصمیم گرفت پزشکی را رها کند و به فعالیت‌های فرهنگی بپردازد و حاصل این تصمیم او هفت رمان و داستان کوتاه و تعدادی نمایشنامه است. اغلب آثار بولگاکف در شوروی پس از انقلاب درگیر سانسور و توقیف شد. وی در سال ۱۹۳۲ نمایشنامه زیر یوغ ریاکاران را نوشت که در مورد روزهای پایانی زندگی مولیر و رنجیدگی او از حسادت اطرافیان است. نمایشنامه از آغاز تا اجرا با کارشکنی‌های بسیاری روبرو شد و پس از چهار سال تمرین و هفت روز اجرا توقیف شد. توقیف نمایشنامه موجب خشم و رنجیدگی زیاد او شد و حاصل این خشم و رنجیدگی نوشتن رمان برف سیاه بود. بولگاکف در رمان برف سیاه با زبانی کنایه‌آمیز تجربیات خود را از نوشتن این نمایشنامه و همکاری با تئاتر مسکو شرح می‌دهد.

رمان برف سیاه از جایی آغاز می شود که لئونته‌ویچ مقصودف، کارمند روزنامه‌ی کشتیرانی، پس از خودکشی ناموفق تصمیم می‌گیرد برای پایان دادن به فقری که گریبانش را گرفته کتابی بنویسد و آن را با بهایی هرچند ناچیز به دست ناشری بسپارد. مقصودف در هر فصل کتاب به تفصیل و با جزئیات دقیق آنچه را که در جریان نوشتن رمان برایش اتفاق افتاده است بیان می‌کند و تصویری دقیق و شفاف از جامعه‌ی فرهنگی روسیه در نیمه‌ی اول قرن بیستم می‌آفریند:

"در مسکو جوان‌هایی هستند که حتماً شما هم به آنها برخورده‌اید. این آدم‌ها معمولاً روز انتشار مجله در دفترهای نشر سرگردانند، اما نویسنده نیستند. معمولاً در تمرین‌های نهایی نمایشنامه‌ها حضور دارند، اما بازیگر نیستند؛ همیشه در نمایشگاه‌های نقاشی حاضرند، اما نقاش نیستند. ستاره‌های طراز اول باله را مثل خیلی از آدم‌های معروف دیگر که زیاد هم ندیده‌اند، با نام کوچکشان صدا میزنند. در مراسم افتتاح تئاتر بالشوی خود را در ردیف هفتم و هشتم جا می‌کنند و از آنجا برای هنرمندی دست تکان می‌دهند، در متروپل آنها را می‌بینی که پشت میزهای کوچک کنار فواره‌ها جا خوش کرده‌اند و نور رنگارنگ لامپ‌ها پاچه‌های گشاد شلوارشان را روشن میکند." [۱]

پس از سرخوردگی از چاپ داستان اول مقصودف تصمیم می‌گیرد به کار سابق خود بازگردد؛

"گذران زندگی واجب‌تر از همه چیز بود، یعنی که باید پول به دست می‌آوردم. بنابراین رویابافی را رها کردم و پی کار افتادم. در اینجا بود که زندگی گریبانم را گرفت و مانند بره‌ی گمشده‌ی عیسی به روزنامه‌ی کشتیرانی برگرداند." [۲]

تا آنکه پس از مدتی، یکنواختی زندگی و بیهودگی روزمره عرصه را بر او تنگ می کند و این بار تصمیم می‌گیرد نمایشنامه‌ای با عنوان برف سیاه بنویسد و آن را برای اجرا به کارگردانی بسپارد.

"روزی به صدای طوفان از خواب بیدار شدم. مثل همیشه با چشمان اشک‌آلود از خواب برخاستم. چه ابلهی بودم! باز هم همان آدم‌ها، همان شهر دوردست، لبه‌ی همان پیانوی بزرگ، صدای شلیک گلوله و بار دیگر کسی که روی برف می‌افتد. این آدم‌ها که در خواب زاده می‌شدند کم‌کم در اتاق سلول مانندم جان می‌گرفتند. پیدا بود که از دستشان خلاصی ندارم اما با آنها چه میتوانستم بکنم؟" [۳]

در نهایت بی‌پولی، دخالت‌های بی‌جا، کشمکش اهالی تئاتر و تمرینات فرسایشی مقصودف را به جایی می‌رساند که دیگر قادر به تشخیص روند حوادث نیست و داستان با پایانی غافلگیر کننده به آخر می‌رسد.

"حافظه‌ی انسان چیز خارق‌العاده‌ای است. اتفاق‌های در حافظه حتی دمی نمی‌پاید. این است که سعی در منظم کردن حوادث در ذهن و بازآفرینی آنها کاری است غیرممکن. از این حلقه‌ی زنجیر دانه‌هایی می‌افتد، قسمت‌هایی با درخششی زنده به یاد می‌آید اما بقیه درهم و برهم و تکه پاره است و در ذهن جز غبار و رگبار چیزی به جا نمی‌ماند." [۴]

رمان برف سیاه و آنچه در خلال داستان برای مقصودف اتفاق می‌افتد در واقع گزارشی است از روند نوشتن و اجرای نمایشنامه‌ی زیر یوغ ریاکاران توسط بولگاکف. بولگاکف با طنزی تلخ و لحنی سرشار از نیش و کنایه علت سرخوردگی و ناامیدی خود را از این شرایط سخت بازگو می‌کند؛ شرایطی که نه تنها نویسنده‌ی اثر بلکه بازیگران و کارگردانان را به نوعی درگیر کرده و منجر به اوضاعی آشفته شده است.

لحن طعنه‌آمیز بولگاکف همراه با توصیف دقیق شخصیت‌ها و تشریح جزئیات نوشتن یک نمایشنامه از نکات قابل توجه این اثر است.

"برف سیاه حدود ۲۵ سال پس از مرگ بولگاکف در شماره‌ی ماه آگوست ۱۹۵۶ مجله‌ی ادبی نووی میر در شوروی با نام رمان تئاتری چاپ شد." [۵]

برف سیاه

نویسنده:
میخائیل بولگاکف
ناشر:
نیماژ
مترجم:
احمد پوری
قیمت:
ناموجود
متاسفانه این کتاب موجود نیست


[۱] ص ۳۲

[۲] ص ۴۶

[۳] ص ۴۸

[۴] ص ۱۵۲

[۵] ص ۷

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

میخائیل بولگاکف در واپسین سال های قرن نوزدهم میلادی در شهر کی یف اکراین زاده شد. وی در رشته پزشکی تحصیل کرد اما از علاقه اش به نوشتن و ادبیات دست نکشید. پس از اتمام دانشکده پزشکی به خدمت سربازی رفت و به عنوان پزشک به روستای نیکلسکی اعزام شد و در آنجا بود که نخستین مجموعه داستان خود را با نام یادداشت های پزشک روستا نوشت. در سال ۱۹۲۰ و پس از یک دوره سخت بیماری تیفوس، بولگاکف تصمیم گرفت پزشکی را رها کند و به فعالیت های فرهنگی بپردازد و حاصل این تصمیم او هفت رمان و داستان کوتاه و تعدادی نمایشنامه است.

کتابسرای تندیس و نشر نیماژ.

سال 1965 منتشر شده است .

مطالب پیشنهادی

چگونه عصیانگر شدم

چگونه عصیانگر شدم

مروری بر رمان عصیان نوشته‌ی یوزف روت

آن گلِ سرخِ مصنوعی

آن گلِ سرخِ مصنوعی

مروری بر کتاب لیدی ال نوشته‌ی رومن گاری

باب‌المندب: دروازه‌ی مرگ

باب‌المندب: دروازه‌ی مرگ

مروری بر کتاب راه شاهی نوشته‌ی آندره مالرو

کتاب های پیشنهادی