«شاید از همان موقع که پنج یا شش سالهاید، همیشه نجوایی در گوشتان میشنوید که میگوید: «یه روزی، که شاید خیلی هم دور نباشه، باید بفهمی که چه احساسی داره.» به این ترتیب در انتظارید، حتی اگر دقیقا ندانید که در انتظار چه هستید؛ در انتظار لحظهای که درک کنید واقعا با دیگران فرق دارید؛ این که افرادی آن سوی دیوار هستند، مثل مادام، که نه از شما متنفرند و نه بد شما را میخواهند؛ اما حتی با تصور وجودتان، با این تصورکه شما چهطور به این جهان آمدهاید و چرا، بر خود میلرزند؛ کسانی که از تصور مالیده شدن دستتان به دستشان وحشت میکنند. اولین باری که با چشمان آن شخص به خودتان مینگرید، لحظۀ سرد و یخی است. مثل گذشتن از مقابل آینهای است که هر روز از مقابلش میگذرید، و ناگهان تصویر دیگری از شما بازمیتاباند؛ تصویری ناراحتکننده و عجیب.»[1]
کاتی یکی از معدود افرادی است که زمانی دانشآموز هیلشم بوده است؛ مدرسهای با اهدافی مرموز در منطقهای نامشخص از انگلستان؛ و کاتی سی و یک ساله که برای مدتی طولانی پرستاری محبوب برای بیمارانش بوده است، خاطرات زیادی برای مرور کردن دارد.
هرگز رهایم مکن یکی از محبوبترین و تحسینشدهترین رمانهای کازوئو ایشیگورو، هم از جانب مخاطبان و هم منتقدان ادبیات است. کتاب به سه بخش کلی تقسیم شده است: دوران کودکی دانشآموزانی که در هیلشم هستند، نوجوانی کاتی و دوستانش که در کلبهها به سر میبرند و آخر از همه زمانی است که کاتی شغلش را به عنوان پرستار آغاز کرده است؛ کتاب شامل خاطراتی است که کاتی از گذشته به خاطر میآورد و به صورت راوی آنها را تعریف میکند. او در هیچکدام از این اتفاقات تنها نیست؛ در تمامی آنها ردپای دو دوست صمیمیش، روت و تامی، دیده میشود؛ دوستانی که در همان ابتدای کتاب متوجه میشویم که رابطهاش با آنها به مشکل برخورده و با یکدیگر در تماس نیستند؛ درست از همین جا است که ارجاعات کاتی به گذشته آغاز میشود. در خلال همین ارجاعات است که متوجه میشویم کودکان هیلشم با باقی انسانها متفاوتاند و همگی برای هدفی معین آماده میشوند. سرپرستان این کودکان با مقررات سفت و سختی که دارند، آنها را طوری تربیت میکنند که فکر سرپیچی کردن از قوانین به ذهنشان خطور نکند و همگی پایان محتوم خود را باور داشته باشند و برای اجرای هر چه بهتر آن تلاش کنند. کاتی و دوستانش هیچ گونه ارتباطی با محیط خارج از هیلشم ندارند؛ تمامی اطلاعات آنها از دنیا به آموزههای معلمانشان وابسته است. دانشآموزان هیلشم شهرها را بر روی تخته سیاه دیدهاند، تمامی وسایل و لباسهایشان را از بازارچههای داخل مدرسه تامین کردهاند و عشق را از درون کتابها و با الگوبرداری از سال بالاییهایشان آموختهاند؛ آنها هر چه که دارند از هیلشم است و تمامی رویاها و اهدافشان در گروی ماهیت این مدرسه است. تنها چیزی که برای این کودکان ارزشمند تلقی میشود، کارهای هنری و نقاشیهایشان است که گمان میکنند مادام آنها را برای به نمایش گذاشتن در گالری بزرگش جمعآوری میکند؛ به همین خاطر آنها همیشه در تلاشند که بهترینها را خلق کنند، بلکه بتوانند نظر مادام را به خود جلب کنند.
ایشیگورو برای ترسیم فضای غریب و مرموز دنیایی که بیشباهت به فضای کنونی جهان نیست، از تکنیکهای مختلفی استفاده میکند. تمامی داستان از چشمانداز راوی زن خود، کاتی، بازگو میشود؛ کاتی خاطرهای را به یاد میآورد و به دنبال آن اتفاقات قبل و یا بعد از آن خاطره را روایت میکند؛ او آنقدر به این کار ادامه میدهد تا تمامی قطعات پازل در کنار یکدیگر قرار بگیرند و تصویر کاملی از ماجرا را شرح دهند. یکی از ویژگیهای مهم رمان، تاریخ وقوع اتفاقات است؛ داستان در اواخر قرن بیستم روی میدهد و وجوه علمی تخیلی آن بیشتر بیانگر آن است که اگر اوضاع علم در قرن بیستم به گونهای دیگر پیش میرفت، چنین وقایع غیرانسانی و هولناکی چندان دور از ذهن نبود. علاوه بر این استعاره، داستان به گونهای روایت شده است که هر فردی میتواند انعکاسی از زندگی خود را درون آن بیاید.
هرگز رهایم مکن شرحی مفصل بر نابودی امید است. در طول کتاب کاتی و دیگر دانشآموزان رویاهای مختلفی را در خود میپرورانند و باوری مشترک دارند: آنها تصور میکنند که به مدد عشق میتوانند زندگیهایشان را نجات دهند و برای مدتی هر چند کوتاه هم که شده، آیندۀ ایدهآلشان را زندگی کنند. کاتی، روت، تومی و سایرین تمام عمرشان را با ایمان داشتن به این باور گذراندهاند؛ این که عشق همیشه کارساز است و تنها زمانی که متوجه میشوند تعویقی از سرنوشت شومشان در کار نیست، از پا در میآیند.
هرگز رهایم مکن
[1]- هرگز رهایم مکن، کازوئو ایشیگورو، ترجمۀ سهیل سمّی، نشر ققنوس.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.