نمایشنامهی چوب بدستهای وَرَزیل نگاه نویسنده به حضور عوامل خارجی، داخل کشور را به خوبی نشان میدهد. این نمایشنامه روایت مردم روستایی است که تنها داراییشان یعنی زمینهای کشاورزیشان مورد حمله گرازها قرار گرفته است و اکنون در پی چاره هستند. در ابتدای نمایشنامه با کاراکتری به نام "محرم" رو به رو میشویم، شخصی که تمام محصولش طعمهی گرازها شده و سایر اهالی به فکر هیچ کمکی برای گذران زندگی او نیستند و معتقدند محرم حتما کاری کرده است که گرازها به زمینهایش حملهور شدهاند. محرم خیلی زود متوجه میشود که دیگر درد مشترکی با اهالی ندارد و کسی به یاریاش نخواهد شتافت، پس به یک عاقلدیوانه همچون بهلول تبدیل میشود و دائم در طول نمایشنامه نقطه خطای اهالی را به آنها گوشزد میکند اما گوش شنوایی نمییابد.
مردم روستا هر راهی را امتحان میکنند که به فکرشان میرسد. ابتدا سعی میکنند با استفاده از طبلهایی که در مسجد روستا است شبها کشیک دهند و گرازها را فراری دهند اما محرم تمام طبلها را پنهان کرده است و صبح روز بعد قربانیای دیگر تمام داراییاش را بر باد میبیند. اهالی روستا تصمیم میگیرند برای شور و مشورت به روستای مجاور بروند که در گذشته درگیر این مسئله بوده و طلب کمک کنند. در آنجا به مردی به نام موسیو ارجاع داده میشوند که برای حل مشکلات این چنینی تعدادی شکارچی میفرستد و در عوض چیزی جز جای خواب و خوراک شکارچیان نمیخواهد و آخر هفته ها هم خودش برای بار زدن لاشهی گرازها میآید.
اهالی مستاصل به اجنبیها روی میآورند و در نهایت با وجود از بین رفتن تمام گرازها نمیتوانند شکارچیها را بیرون کنند چرا که آنها به اصطلاح تازه کنگر خورده و لنگر انداختهاند. پس از مدتی شکارچیان، همانطور که در دیالوگهای زیر آمده، از فرط خوردن و خوابیدن به گرازهایی بزرگ تبدیل شدهاند و مردم روستا هرچه را داشتند به خاطر مصرف زیاد غذای آنها از دست دادهاند.
"عبدالله: دِ، اینم بگو چه جوری میخورن. مثلا اگه امروز یه سفره نون بخورن، فردا یه سفره میشه دوتا…پس فردا میشه چهارتا... اون یکی روز میشه هشت تا،همین جوری بگیر و برو![1]"
"اسدالله: این دوتا ما را بیچاره کردن…هست و نیستمونو خوردن…هرچی داشتیم و نداشتیم نون کردیم و ریختیم تو شیکم اینا…کارمون به گدایی کشید…دِ بسه دیگه![2]"
اهالی برای حل این مشکل باز دست به دامان موسیو میشوند و راه حل او آوردن گروهی دیگر از شکارچیان کارکشتهاش برای از بین بردن این شکارچیگرازهاست. در آخر نمایشنامه با روستایی مملو از مردمی مواجه میشویم که در حسرت غذاهایی هستند که خودشان برای شکارچیها آمده میکنند و انگار نه انگار تمام این کارها را برای گشنه نماندن کرده بودند!
تئاتر غلامحسین ساعدی آینه نگرانیهای عصر خودش است، او نگرشی بدبینانه نسبت به مدرنیتهی درحال ظهور در کشورش دارد چرا که مرحلهی گذر از سنت به تجدد، بدون پیشزمینههای تاریخی مورد نیاز، علیرغم شعارهایی که داده میشد در نگاه او چیزی جز درد و رنج برای انسانهای جهان سوم نداشته است و در این نمایشنامه نیز استیصال نسلی را به تصویر میکشد که خود را در مقابل اندوه عمیق اشغال و استعمار تنها مییابد.
نویسنده ترس انسان مستعمره را ناشی از دور زدنهای باطل برای رهایی، بدون کسب هیچ پیشرفتی در جهان گرازها، میداند و به همین علت کاراکترهای این نمایشنامه انسانهایی هستند که به علت فشار روزافزون نمیتوانند درست فکر و عمل کنند و برای حل مسائلشان به یک نیروی خارجی وابستهاند. این کار منجر به هجوم بیگانگان با عنوان یاری رساندن و بعد غصب تمام دارایی مردمی است که در زمین خود به ناتوانی افتادهاند و حالا دیگر جز با توسل به شر، نمیتوانند شری را از سرشان دفع کنند.
محرم را فراموش نکنیم که در همان ابتدا تمامیت فاجعه را درک میکند و در مقابل تفکرات سنتی و خرافهپرستیهای بیهوده میایستد و دائما با طعنه هایش سعی میکند به سایرین بفهماند که راه مقابله با مشکل را اشتباه انتخاب کردهاند. مثل این دیالوگ که خطاب به عبدالله، شخصیت مذهبی این نمایشنامه گفته میشود:
"محرم: مدونه ... آخه به خورده هم می ترسن ... از فرداش می ترسن کسی چه گر از که خبر نمیکنه ... تو میدونی حالاواسه اونا حکم چی رو داری؟... مثل اینکه اومدمن سرختم عزیزت ... یا اصلاسر ختم خودت ... بالأسرلاشهات ... واسه سر سلامتی[3]"
اما هیچکدام از اهالی متوجه کنایههای او نمیشوند و در باتلاق اشتباهاتشان دست و پا میزنند. به نظر میآید نمیتوان صددرصد نتیجه گرفت که درونمایهی مطرح شده در متن، تنها بیاعتمادی به بیگانگان و اتکا به تواناییهای خود باشد چرا که نویسنده با تجسم افکار خود در هیبت محرم، قصهی آشنا و تاسف برانگیز این روزهایمان را دائم خاطرنشان میسازد و به صراحت میگوید که تنها با اهمیت دادن به مشکل اطرافیان (اعم از محرم یا روستای مجاور) است که میتوان از وقوع فاجعهای همگانی پیشگیری کرد.
[1] ساعدی، غلامحسین، 1397، نگاه: 67
[2] ساعدی، غلامحسین، 1397، نگاه: 69
[3] ساعدی، غلامحسین، 1397، نگاه: 32
دیدگاه ها
انسان چندگانه.چالش ساز.میتوانست در خدمت جامعه وادبیات داستانی خیلی واقعی وبهتر از این باشد.اما ان ساختار ذهن ودیدگاهای بی پایه وارتباط با طیف های ضد جامعه.از او عنصری ساخت.نه برای خوداش.نه به گذشته ونه به اینده کار به دردخوری بکند.