امروزه ما با رضایت خاطر پیشرفت روز به روز و حتی لحظه به لحظهی فناوری و علوم را دنبال میکنیم و اگر هم به افسانهای بر بخوریم با تعقلی فخر فروشانه به آن گوش میدهیم. گمان میکنیم بین دنیای امروز مدرن و دورهای که افسانهها متولد میشدند و آشکارا در آن جریان داشتند؛ فاصلهای بعید و برگشتناپذیر وجود دارد.
ولی چه چیزی سبب میشود چنین فاصلهای بعید بین خودمان و اقوام بدوی ببینیم؟ در جواب، ما به پیشرفت عقل و دستاوردهای آن در باورها و اعمالمان تکیه میکنیم. امروز کاهن یا افسونگری وجود ندارد تا به واسطهی نیروی خارق العادهای در کنترل طبیعت به او مراجعه کنیم. مردگان از زیر قبرها ما را به قربانی کردن وا نمیدارند. طبیعت وابسته به نظام علت و معلول طبیعی است و نه وابسته به الهههایی که خشم یا شادیشان حوادث طبیعی را رقم بزند. ما برای فرونشاندن خشم خدایان انسانهای بیگناه را مثله نمیکنیم و برای بلوغ نوجوانان آیین تشرف برگزار نمیکنیم و ماه و ستارگان را به قوم خاصی متعلق نمیدانیم.
«با شمایم ای خدایان؛ چه بیهوده است یاری جستن از شمایان. با این همه شما را به یاری می خوانم که این خجسته فالی ست آنگاه که آدمی به بلایی درافتد.»[1]
از این نمایشنامه هرچند مدت زیادی نمیگذرد اما درونمایهی این جملات به وضعیت ما نزدیک است.هنوز هم در اولین واکنش به وضعیتهای اضطرارآور و ناگهانیای که آرامش روزمرهمان را برهم میزند؛دنبال نیروی یاریرسان خارجیای هستیم. خواه در ساحت متافیزیکیای مثل خدا، خواه انسانیتر مثل قهرمان ِکارلایل. بعد از مرگ عزیزی حساسیت بیشتری در انجام خواستههای او به خرج میدهیم.علاقهی پنهان یا آشکاری داریم به نسبت دادن حوادث و بلایا به نیروی بخت یا سرنوشت.نشانههای آیین قربانی و تشرف هنوز در سنت و حتی نظام اعتقادی ما وجود دارد. نژادپرستی میان ما رواج دارد و تلفات میدهد. کشتارها و خشونتهای سبعانهی تاریخ را نمیتوان حاصل نیروی تعقل انسان دانست.کاسیرر در افسانه ی دولت می نویسد:«انسان امروز برای حل مسایٔل نظری وعلوم طبیعی از اندیشه ی عقلانی و منطقی پیروی می کند؛ اما آنجا که نوبت به کنشها و اقدامهای سیاسی میرسد؛ تفکر اسطورهای به او چیره میشود.در همان جامعهی بدوی هم، عمل و نیروی افسانه همیشه یکسان نیست. تسلط آن وقتی به اوج خود میرسد که انسان با وضع خطرناک و بحرانیای مواجه میشود به طوریکه قدرتها و روش های معمول در نظرش ناکارآمد میرسند.»
سیاست از نظرگاه ارنست کاسیرر جهانی است ناپایدار و اضطرارآور و با علوم دقیق فاصلهای بسیار دارد.در آن هنوز به زمین محکمی نرسیدهایم و نظم مستقری ندارد.او بحرانهای سیاسی بین جنگ جهانی اول و دوم و ظهور فاشیسم را مجال و نشانهای میداند برای پیروزی قطعی و آشکار افسانه.
افسانه برخلاف آنچه در ابتدا به نظر میآید صرفا داستانهایی خام ساخته و پرداختهی تخیل ذهن بدوی نیست یا خرافههایی که از آنها گذر کرده باشیم.صورتها و نمادهای اسطورهای در ناخودآگاه جمعی همگیمان زندهاند و با تمام جنبههای زندگیمان درآمیخته است.
افسانهی دولت[2] سه بخش دارد.در بخش اول و سوم درونمایهی اصلی نظر نویسنده را میبینیم وبقیهی کتاب به بسط و گسترش آن پرداخته است.
در بخش اول میکوشد به سوال «افسانه چیست؟» پاسخ دهد. ابتدا به دنبال تعریفی برای اسطوره نظریههای مختلفی را نقل قول و بررسی میکند. و اینکه آیا افسانه را میتوان حاصل نوعی نیروی منطقی بدوی دانست یا چنان شکاف بزرگی میان ما و جهان اسطوره ها وجود دارد که یکسره از شناختن آن ناتوانیم؟
اما درهرحال افسانه را از هرجنبه نگاه کنیم؛پارهای جز تصورات و نظرورزیهای انسان نیستند که با آنچه در واقعیت محسوس اطرافش می بیند تفاوت و حتی تضاد آشکاری دارد.اما چرا افسانه چنین نقش پررنگی داشته و هنوز هم دارد؟ کاسیرر یکی از دلایل آن را ریشهی محکم افسانه در عواطف میداند:« افسانه بیان نمادین عواطف است و آیین ها تظاهرات حرکتی زندگی روانی اند.»
یکی دیگر از دستاوردهای بزرگ تمدن، زبان است که تسلط آن بر نظام فکری و عملکرد ما قابل انکار نیست که آن هم با اسطورهها در هم آمیخته است. آیا میتوان زبان را ناشی از بدفهمی زبان دانست؟ افسانهها درون زبان رشد کرده اند یا بالعکس؟ و در آخر، نقش افسانه در زندگی اجتماعی انسان چیست؟ آیینهای باستانی چه تاثیری بر فردیت و زندگی انسان داشتند؟
«یکی از خواهشهای شدید افراد این است که به زندگی اجتماعی و طبیعت بپیوندند. این خواهشها را آیینهای دینی ارضا میکنند.»
این خواهشها بی گمان نه از احساسات ما دور است نه از آیینهایی که در آنها به باور آشکار یا پنهانی شرکت میکنیم.این رها شدن از فردیت و یکی شدن در یک کل بزرگتر میلی است که برای ارضای آن در دین،عرفان،آرمان های اخلاقی، سیاسی و حتی علمی میگردیم.
کاسیرر در بخش دوم، دولت شهر یونانی را مثال می زند و موفقیت آن را در برآوردن این نیاز می داند. اما با زوال شهر،پیوند فرد با جامعه قطع شد و برای این فرد جدا شده از قوم،خدای مسیحی به خوبی نیاز اورا برمی آورد.چرا که مسیحیت قوم خاصی را برتر نمی دانست و میان زندگی خصوصی و اجتماعی افراد تمایز میگذاشت. طبیعت برابر انسان ها در مسیحیت ریشه در رواقیون داشت:«تصور برابری اساسی آدمیان از نظرگاه اخلاقی در تقابل با طبیعت نابرابر ارسطویی بود.»
به طور کلی، نویسنده در بخش دوم نشانه های حیات افسانه را در تشکیل حکومتها از زمان یونان باستان تا عصر روشنگری دنبال می کند.از افلاطون می گوید که اولین نظریهی دولت را مطرح کرد و وجود افسانه را در نظام سیاسی خود مانعی برای بازسازی زندگی اجتماعی و اصلاح آن میدانست اما تصور دستگاه فکری و فلسفی او بدون در نظر گرفتن افسانهها غیرممکن است. عقیده به نوعی سرنوشت ونحوهی برخورد با آن را در این نظریات نشان میدهد. مثلا افلاطون که به وجود اهریمن برای هر فرد و دولت قائل بود؛ اما اراده ی بشری را در انتخاب آن دخیل می دانست یا ماکیاولی که نیروی مرموز بخت را در در جریان تاریخ سهیم میدانست و معتقد بود میتوان بر آن چیره شد.
شاید از همین اندیشه ی نوعی اراده و هنر در چیرگی بر بخت و انتخاب اهریمن بود که <قهرمان>کارلایل ظهور کرد و با فردی مثل گیووینو نژاد را از قویترین نیروهای تعیین کنندهی سرنوشت بشر دانست.
بخش سوم به شرح قهرمان پرستی و نژاد پرستی میپردازد. دو زمینه با منشا متفاوت که در تنازعات سیاسی با اتحادشان قدرتهایافسانه ای را تشدید کردند.
«آنجا که یک ملت در اشتیاق شدید برآوردن یک آرزوی جمعی باشند و همه ی امیدها به ناامیدی انجامیده باشد؛ شدت آرزوی جمعی در رهبر تجسم مییابد. اگر انسان امروزی اعتقاد به نوعی افسون طبیعی ندارد اما عقیده به افسون اجتماعی را از دست نداده است.»
کاسیرر حتی ردپای افسانه را در ساخت جنگ افزارهای امروزی مثل مسلسل و هواپیما میجوید:«تسلیحات نظامی،پیامد ناگزیر تسلیحات ذهنی بود که به واسطه ی افسانههای سیاسی صورت گرفته بود.»
در ادامه،میپرسد میان پیشبینی های سیاستمداران امروز و پیشگویان بدوی شباهتی وجود دارد؟ آزادی سیاسی به چه معناست؟ به نظر او پیشبینیهایی نظیر اشپنگلر از آیندهی تاریک بشر و فیلسوفهایی جدید مثل هایدگر با بیان وضعیت درافکندگی انسان، امید به بازسازی فرهنگ و آرمانهای اخلاقی را از او گرفتهاند و مجالی برای شدت گرفتن نیروی افسانه فراهم کردهاند. باید که تاریکی افسانه را شکست و با قدرتهای فکری، اخلاقی و هنری، آن را مهار کرد.
نجف دریابندری در ترجمهی کتاب ترجیح داده واژهی Myth را به افسانه ترجمه کند و در مقدمهی کتاب دلایل خود را برای رساتر بودن واژه ی افسانه نسبت به اسطوره با توجه به زمینهی زبان فارسی بیان میکند.
شاید شناخت افسانهها را از دغدغههای امروز خود دوربدانیم و به قول ارسطو مسخره است وقتی هنوز خود را نشناختهایم به بررسی چیزهای نامربوط بپردازیم؛ اما نظرگاه افلاطونی به ما میگوید شناخت انسان بدون گسترش دادن میدان تحقیقاتمان کاری نشدنی است و باید آنچه را که با حروف ریز روی لوح روحمان نوشته شده با حروف درشت و خوانا درزندگی اجتماعیمان دنبال کنیم. زندگی اجتماعیای که گویا آرمانهای سیاسیاش بر اساس تصوراتمان از خدایانمان شکل گرفتهاند.
افسانهی دولت کتابی است که به دور از اصطلاحات پیچیده و تخصصی نوشته شده و خواندن آن بیگمان تاثیر مهمی بر شناخت رگه ی اسطوره ای افکار و اعمال مان و همچنین کنترل آن دارد.
افسانه دولت
[1]- (از ایوریپدس ترجمهی عبدالله کوثری چاپ چهارم ۱۳۹۸: صفحهی ۳۸۲)
[2]- ارنست کاسیرر، افسانه دولت، چاپ سوم، مترجم نجف دریابندری، نشر خوارزمی
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.