جسی چهلساله تصمیم خودش را گرفته است. میخواهد همین امشب کار را تمام کند. اما مثل همیشه یک مانعی وجود دارد. مادرش را چه کند؟ چه دلیلی میتواند آنقدر محکمهپسند باشد که مادرش را قانع کند؟ اصلاً مگر میشود مادری قانع شود؟
جسی | یه تیکه پلاستیک گنده هم میخوام. کیسه زباله هم خوبه اگه به اندازه کافی داشته باشیم. |
مامان | جسی همهجا رو بهم نریز. ساعت هشته. |
جسی | شاید یه حوله یا پتوی کهنه تو صندوق باشه، نه؟ |
مامان | گفتم همهجا رو بهم نریز. عزیزم موهات به اندازهی کافی سیاه هست. |
جسی | [کابینتهای آشپزخانه را میگردد و دو یا سه حوله دیگر پیدا میکند و روی دستهی روزنامهها میگذارد.] مامان برای موهام نمیخوام. بالش کهنه چی؟ یا اون کوسنهای ابری که روی صندلیهای حیاط میذاشتیم. اونام خوبن. |
مامان | یادت که نرفته امشب چه شبیه، نه؟ [انگشتش را بالا میگیرد.] همه لاکهام کندهکنده شده، میبینی؟ کل هفته منتظر بودم جس. شب شنبهست عزیزم. |
و حالا فرصتی برای صحبت
جسی تصمیم دارد که تا دو ساعت دیگر خودش را بکشد. در این زمان مادر شروع میکند به ریشهیابی مشکل و سعی بر حل مسئله و در آخر منصرف کردن دخترش دارد. در این نمایشنامه، دیالوگها اکثراً بهشکل غیرمستقیم پیش میروند و با کمی دقت میتوانیم از پشت حرفهای روزمره و عادی به رازها، داستانها و گذشتهای پی ببریم که حالا آنها را به اینجا کشاندهاند. مادر گفتوگوها را هوشمندانه به جاهای مختلفی میکشد و برای پایبند کردن دخترش به دنیا حتی از درست کردن سیب کاراملی و کاکائو دریغ نمیکند. در این شبها، از چیزهایی صحبت میشود که هیچوقت نشده است. حرفهایی که بهمرور زمان خورده شدند و در گوشهی ذهن جای گرفتهاند، انگار همیشه باید حادثهای در کار باشد تا آدمها حوصله کنند، شجاعت بهخرج بدهند و حرف بزنند.
جسی | میخوام بدونم شبی که بابا مرد بهت چی گفت. تو با عصبانیت از اتاقش اومدی بیرون، بعدم گفتی اگه دلم بخواد میتونم تا آخر پیشش بمونم ولی تو میخوای بری بشینی سریال «دودهفتتیر» رو تماشا کنی. چی بهت گفت؟ |
مامان | هیچی نداشت بهم بگه جسی. برای همین اومدم بیرون. هیچی نگفت. آخرین فرصتش بود برای اینکه با من حرف نزنه، خیلی هم خوب ازش استفاده کرد. |
جسی | [پس از لحظهای مکث.] متأسفم که دوستش نداشتی. یعنی برای تو متأسفم. چون بهنظر مرد خوبی میاومد. |
مامان | [همزمان که جسی به سوی یخچال میرود.] الان سیب کاراملیت رو میخوای؟ |
جسی | یکم دیگه که کارم تموم شد مامان. |
مامان | از اون سیب هم خوشت نمیاد. مثه کاکائو. هیچوقت غذا خوردن رو دوست نداشتی. هیچ غذایی رو. این همه سال چی خوردی زنده موندی، خلال دندون؟ |
جسی | [شروع میکند به تمیز کردن یخچال.] میدونی چهارشنبهها و شنبهها شیر میارن. برگهی خالی سفارش رو هم میذارن تو قوطی تخممرغا. ماهی یه بار صورتحسابا رو بده به داسن. |
کنشهایی خموش و دیالوگهای غیرمستقیم
نمایشنامه در یک پرده اجرا میشود و تغییر مکانی هم صورت نمیگیرد. ما با جسی و مادرش در خانهایم: برای شنیدن دلایل جسی، برای کشف گذشتهای و برای آینده. همراه با جسی کارهای ضروری قبلاز مرگ را انجام میدهیم و شرایط را برای آیندهای آماده میکنیم که شاید خود در آن نباشیم. مارشا نورمن نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس و داستاننویس آمریکایی است که برای نمایشنامهی شب بهخیر مادر برندهی جایزهی پولیتزر درام در سال 1983 شد. خواندن این نمایشنامه برای افرادی که میخواهند بهتازگی جَستی در ادبیات نمایشی بزنند مناسب است و یادآوریای است از نیتهای پنهان پشت هر جملهای که بیان میکنیم. در این نمایشنامه، همهچیز تمام شده است. آنچه باید رخ داده است و برای فهمیدنش باید بروید و خودتان کشف کنید، از میان یک شب طولانی.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.