روایت داستان از زبان دخترک خردسال خانواده است که ابر خطخطی سیاهی روی سر پدرش ماندگار شده. کمکم که داستان را میخوانیم و تصاویرش را میبینیم متوجه میشویم که ابر روی سر بابای دخترک همان افسردگی است. مسألهای که در زندگی بسیاری از افراد جریان دارد.
در طول داستان ابر روی سر بابای دخترک میماند، کوچک میشود، بزرگ میشود و او و مادرش همهی تلاششان را میکنند که حریف او شوند. ابر خیلی قوی است و مخاطب با خواندن داستان کنجکاو میشود که بداند در آخر چه چیزی پیروز میشود یا بر سر کسی که همیشه ابر سیاهی بالای سرش است چه میآید؟
با این مقدمه است که میفهمیم داستان کتاب باعث تقویت قوهی درک و همدردی است؛ و شیوهی مقابله با غم و افسردگی والدین را به کودک میآموزد. مخاطب کتاب میآموزد که اگر پدر یا مادرش روزی غمگین بودند و هیچ چیز خوشحالشان نمیکرد چه کاری از دستش بر میآید و چگونه میتواند آنها را بار دیگر خوشحال ببیند. درواقع مخاطب داستان میفهمد این رفتارهای عجیب از سوی والدین مثل وجود همین ابر خطخطی سیاه (افسردگی) است که از بالای سرشان نمیرود.
داستان «ابر بابا» پر از تشبیه است و غیر مستقیم به زبان خود، کودک را با اختلال افسردگی آشنا میکند. به عنوان مثال اثراتی مثل خوابیدن، گریهکردن یا حتی اینکه شخص مبتلا میلی به بیرون رفتن از خانه را ندارد عنوان میکند.
زمانی که ما به نیمه داستان میرسیم، به پرزوری ابر ( افسردگی) اشاره میشود و میبینیم بابای دخترک تقصیری ندارد. وقتی گونههای بابا بارانی میشود (در تصویر ابر میبارد و پدر در حال گریه است) دخترک چتری زیر باران و ابر میسازد، برای بابا داستان هیولاها را میخواند و او را با پر بزرگی قلقلک میدهد و فایدهای ندارد. ابر نمیرود. ابر قلقلکی نیست و بابای او را تنها نمیگذارد.
راستی چه چیزی باعث میشود ابر سیاه بزرگتر شود؟ چه چیزی باعث میشود ابرکوچکتر شود؟ آیا اصلاً روزی ابر، بابا را تنها خواهد گذاشت که او مثل قبل با دخترک بازی کند؟
کتاب باعث کشف این حقیقت میشود که عشق و محبت و دوستی، گاهی قدرتمندتر از همهی غمهاست و پیروز بر هر سختی است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«بابا مجبور بود در را زود باز و بسته کند تا ابر کوچولو فرصت دنبالکردن او را نداشته باشد. ابتدا، این کار اصلاً فایدهای نداشت. بابا قبل از بیرون رفتن، خیلی فکر میکرد. ابرکوچولو بیشتر و بیشتر آشفته و خیلی بزرگ میشد. چون ابرکوچولوها میترسند از خانه بیرون بروند.»
اشاره به اختلال افسردگی در والدین در کتاب کودک بسیار حائز اهمیت است. خیلی از رفتارها مانند خشم، بیتوجهی به فرزندان و خواب زیاد و گریهکردن در والدین و در این کتاب بابای دخترک داستان ناشی از افسردگی است. نویسنده این دسته از رفتارها را از زبان کودک نوشته و ما از نگاه کودک به درک احساسات دیگر اعضای خانواده که حساسترین آنها کودکاناند میرسیم همچنین به این که این اختلال چه بر سر احساسات و عواطف کودکان میآورد؟ تشبیه ابر سیاه بالای سر پدر خانواده انتخابی هوشمندانه است و تصاویری که استفانی مارشال تصویرگر کتاب ساخته نیز به خوبی به کمک متن آمده و مشاهدهی حالات صورت شخصیتها به شناخت احساسات کودک بسیار کمک میکند.
حدود ۸۵ درصد از افسردگیها به کمک دارو و عملکرد شیمایی مغز و رواندرمانی بهبود پیدا میکند. آگاهی اطرافیان فرد مبتلا از این اختلال نیز به همه افراد خانواده تیز تاثیر بسیاری دارد. کتاب مذکور به تنهایی به کمک کودکان میآید و کودک با خواندن و دیدن یا شنیدن آن میداند که اگر این نشانهها را در والدین خود دید بابت وجود یک ابر سیاه است که هرگز نمیرود اما میتواند آنقدر کوچک شود که زورش نرسد. میتواند از کوچکی کف دست کودک جا بشود!
ابر بابا، کتابی است ضروری، برای همهی اعضای خانواده، به خصوص کودکان سراسر دنیا.
درباره آنیس دولستراد
آنیس دولستراد، نویسندهی این کتاب برندهی جایزهی نوبل ادبیات، جایزهی بوکر و جایزهی پولیتزر داستان است.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.