در همین ابتدا بگوییم که این بابالنگ دراز آن بابالنگ درازی نیست که ما پدرها و مادرها میشناسیم. نه قرار است داستان یک دختر یتیم را بخوانیم و نه قرار است با جان اسمیت و جرویس پندلتون روبرو شویم. داستان ما داستان یک پدر و پسر است. پسری که نیازها و ترسهایی دارد و نگران است مبادا نیازهای او توسط پدر پاسخ داده نشود.
این کتاب خواندنی است چون قرار است به تاثیر رابطه پدر بر زندگی فرزند بپردازد. به نقشی که پدرها در سرنوشت فرزند دارند و کمتر در داستانهای خردسال و کودک به ان پرداخته شده است.
داستان از جایی شروع میشود که یک روز صبح بابای متیو هر کاری کرد ماشین سبزش روشن نشد که نشد. متیو هُری دلش ریخت که نکند بابا عصری نیاید مدرسه دنبالش. بابا هم که دلش نمیخواست پسرش غصه بخورد گفت راههای دیگری هم بلد است که خودش را به مدرسه برساند. بابا میتوانست برود سراغ تراکتور قرمز همسایه. تازه، قلق خرسسواری را هم بلد بود. او دهها راه دیگر هم بلد است که متیو از آنها خبر ندارد.
همان طور که میبینید داستان درباره ترس پسر کوچک از جا ماندن و رها شدن است. اودر دلش سوالاتی دارد، ممکن است اضطرابی را تجربه کند که هیچوقت درباره آن صحبت نمیکند و تنها یک والد هوشمند است که قبل از وقوع اتفاق جلوی یک بحران را میگیرد.
ترس از رها شدن موضوعی است که ممکن است بسیاری از خردسالان و کودکان تجربه کنند و بازیهای این داستان برای بزرگترها هم آموزنده است که چطور ترس فرزندان را از بین ببرند و به او اطمینان دهند که همواره در کنار او هستند.
درباره نویسنده
نادین بران کازم (6 اکتبر 1969) نویسنده بیش از بیست رمان و کتاب تصویری محبوب برای کودکان است. دو عنوان گرگ بزرگ و گرگ کوچک او بیش از 60،000 نسخه در سراسر جهان فروخته شده است. او در فرانسه زندگی میکند.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.